وقتی همش روی تخت وول میخوری...
#لینو #مینهو #سناریو #استری_کیدز #بی_تی_اس
ساعت ۱ شب بود،نیم ساعتی میشد که روی تخت رفته بودی تا بخوابی اما از اونجایی که عصر قهوه خورده بودی تا بتونی بیدار بمونی و به کارات برسی خوابت نمیبرد.
به چهره غرق در خواب لینو نگاهی انداختی و لبخندی زدی؛این روزا بیشتر از همیشه تمرین میکرد خیلی خسته میشد. دستتو روی گونش کشیدی زیر لب زمزمه کردی
×من خیلی خوشبختم که تو رو دارم
پشتتو بهش کردی و تغییر پوزیشن دادی تا بلکه خوابت ببره،چند دقیقه ای وول میخوردی که دستای لینو از پشت دور کمرت حلقه شد و متوقفت کرد.
÷چرا انقدر وول میخوری خانوم کوچولو
همونطور که چشماش بسته بود آهسته و با صدای خواب آلودش گفت. خنده ریزی زدی
×ببخشید عزیزم نمیخواستم بیدارت کنم
بدنتو همونطور که پشتت بهش بود به بدنش چسبوند.
÷هوم...چرا نمیخوابی،نکنه دل درد داری؟
×نه فقط خوابم نمیبره
حلقه دستاشو محکم تر کرد
÷تو بغل من خوابت میبره
خندیدی و آروم دستاشو نوازش کردی...
×دوستت دارم
÷من بیشتر
چشماتو بستی؛نیم ساعتی میگذشت ولی انگار نه انگار؛تصمیم گرفتی قرص خواب آور بخوری. دستای لینو رو از دور کمرت باز کردی و سعی کردی بدون هیچ سر و صدایی از بغلش بیرون بیای. خواستی از روی تخت بلند شی که دستتو گرفت.
÷کجا خانوم کوچولو؟
×میرم قرص بخورم...
پلکاشو یکم از هم فاصله داد و نگاهت کرد.
÷قرص چرا؟
×خوابم نمیبره
پوزخندی زد و دستتو کشید،حالا کاملا روت خیمه زده بود
×مینهو...
متعجب از این حرکتش نگاهتو بهش دادی. حالا چشماش کاملا باز بودن خمار نگاهت میکرد
÷امشب خودم خستت میکنم بیب
گاز ریزی از گردنت گرفت باعث شد ناله ریزی بکنی
÷طوری که راحت بتونی بخوابی...
ساعت ۱ شب بود،نیم ساعتی میشد که روی تخت رفته بودی تا بخوابی اما از اونجایی که عصر قهوه خورده بودی تا بتونی بیدار بمونی و به کارات برسی خوابت نمیبرد.
به چهره غرق در خواب لینو نگاهی انداختی و لبخندی زدی؛این روزا بیشتر از همیشه تمرین میکرد خیلی خسته میشد. دستتو روی گونش کشیدی زیر لب زمزمه کردی
×من خیلی خوشبختم که تو رو دارم
پشتتو بهش کردی و تغییر پوزیشن دادی تا بلکه خوابت ببره،چند دقیقه ای وول میخوردی که دستای لینو از پشت دور کمرت حلقه شد و متوقفت کرد.
÷چرا انقدر وول میخوری خانوم کوچولو
همونطور که چشماش بسته بود آهسته و با صدای خواب آلودش گفت. خنده ریزی زدی
×ببخشید عزیزم نمیخواستم بیدارت کنم
بدنتو همونطور که پشتت بهش بود به بدنش چسبوند.
÷هوم...چرا نمیخوابی،نکنه دل درد داری؟
×نه فقط خوابم نمیبره
حلقه دستاشو محکم تر کرد
÷تو بغل من خوابت میبره
خندیدی و آروم دستاشو نوازش کردی...
×دوستت دارم
÷من بیشتر
چشماتو بستی؛نیم ساعتی میگذشت ولی انگار نه انگار؛تصمیم گرفتی قرص خواب آور بخوری. دستای لینو رو از دور کمرت باز کردی و سعی کردی بدون هیچ سر و صدایی از بغلش بیرون بیای. خواستی از روی تخت بلند شی که دستتو گرفت.
÷کجا خانوم کوچولو؟
×میرم قرص بخورم...
پلکاشو یکم از هم فاصله داد و نگاهت کرد.
÷قرص چرا؟
×خوابم نمیبره
پوزخندی زد و دستتو کشید،حالا کاملا روت خیمه زده بود
×مینهو...
متعجب از این حرکتش نگاهتو بهش دادی. حالا چشماش کاملا باز بودن خمار نگاهت میکرد
÷امشب خودم خستت میکنم بیب
گاز ریزی از گردنت گرفت باعث شد ناله ریزی بکنی
÷طوری که راحت بتونی بخوابی...
۴۲.۲k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.