Sadism
سریع یه آب خرید و همرو درجا خورد و یهو
دل درد شدید گرفت(دیه میدونید چرا)
+هی میا اروم باش الان نه تروخدا من پول ندارم
+پس چطوری از کشور خارج شم وقتی پول ندارم
+ای خدا چیکار کنم
ساعت ها گذشت و دخترک داستانمون تو خیابون با لباسی کوتاه درحال راه رفتن بود
از شدت سرما زیادی یهو بیهوش شد
_____________________________________________
_یعنی چی ردی ازش پیدا نکردین(عربده)
_سریعا قبل ۱:۳۰ پیداش میکنی فهمیدی(عربده)
€هی داش اروم باش
!با عربده کشیدن پیدا نمیشه
پسر سرشو با دستاش گرفت
از شدت اعصبانیت زیادی سرش درد گرفته بود
به ساعت گرون قیمت رو دستش نگاه کرد
11:30 بود
با خودش گفت اینطوری نمیشه پس بلند شد و
پسرک شهر های سئول رو با ماشین دور میزد تا بتونه اون فرشته کوچولوش رو پیدا کنه
امید پیدا کردن مشوقش رو نداشت
تو خیابون های سرد سئول با ماشین دور میزد تا اینکه یه دختری وسط خیابون دید
از ماشین پیاده شد و به سمت دختر قدم برداشت
خودش بود
وقتی همسرش رو دید بدجور ترسید ولی خودشو به نترس ها زد
دخترک رو براید بقل کرد و به سمت ماشین قدم برداشت
_درو باز کن(خشک)
@چشم
وارد ماشین شد و مشوقش رو به بقل گرفت
موهای مشکیش رو بو کرد و بوسید
به لب هاش نگاهی کرد و لبخندی به لبش زده شد
گردنشو بو کرد و بوسید
_فرشته کوچولوی من(اروم)
____________________________________________________
فردا شب ساعت ۹:۳۰
دخترک به ارومی چشماشو باز کرد
وقتی دور برشو نگاه کرد بغض کرد
+ چرا اخه (گریه)
_یعنی چی فرشته من
_وایسا ببینم تو گریه میکنی
+.......
_فرشته چرا گریه میکنی؟؟
_امشب قراره کلی خوش بگذرونیم
دخترک با ترس به مرد رو به روش زل زد
_پاشو بریم غذا بخوریم فرشته باید برای امشب تا صبح بیدار باشیم
+تروخدا بزار بدم (گریه )
_کوچولو خونه تو اینجاست
_یه بار دیگه گریه کنی یا بگی میخوام برم شبت سخت میشه(جدی)
_حالا بیا بریم پایین
+ب باشه(لرزون)
۳۰ مین بعد
دخترک با قدم های لرزون به سمت پایین رفت
وقتی به پایین رسید میزی بزرگ با کلی غذا دید
اول به اشتیاق به غذاها نگاه کرد ولی بعد اینکه شوهرش رو دید غذا خوردن از سرش پرید و فکر های وحشتناکی به سرش زد
_خیلی دوست داری حسم کنی(پوزخند)
_اخه زیادی داری بهم فکر میکنی(پوزخند)
+نه نه اصلا چرا من باید چیزی که نمیخوام فکر کنم؟
_نگران نباش من کاری میکنم هر شب دلت بخواد حسم کنی(پوزخند)
رنگ دخترک پرید
پسرک وقتی قیافه دختر رو دید شروع کرد به شیطانی خندیدن
_نگران نباش چون دوست دارم اروم پیش میرم
_البته قول نمیدم چون تو بدجوری تحریکم میکنی(پوزخند)
+عا م من خوابم میاد گشنم نیس میخوام بخوابم(لرزون)
دخترک به سمت پله قدم برداشت که پسرک براید بقلش کرد
_باشه زودتر شروعش میکنیم
+ن نه تروخدا الان نه(بغض)
_نه نشد دیگه داری اصبانیم میکنی
و پرتش کرد رو تخت و...........
_______________________________________________
فردا ساعت ۱:۳۰ صبح
دخترک اینقدر گریه کرده بود زیر چشماش به قدری قرمز بود که حد نداشت
هروقت به تخت خونی نگاهش میرفت گریش بیشتر شدت میگرفت
شکمش به شدت درد میکرد و این شدت گریش رو بیشتر میکرد
بچه ها همه قسمت هارو باهم گذاشتم اینو بخونید تا قسمت بعدی
دل درد شدید گرفت(دیه میدونید چرا)
+هی میا اروم باش الان نه تروخدا من پول ندارم
+پس چطوری از کشور خارج شم وقتی پول ندارم
+ای خدا چیکار کنم
ساعت ها گذشت و دخترک داستانمون تو خیابون با لباسی کوتاه درحال راه رفتن بود
از شدت سرما زیادی یهو بیهوش شد
_____________________________________________
_یعنی چی ردی ازش پیدا نکردین(عربده)
_سریعا قبل ۱:۳۰ پیداش میکنی فهمیدی(عربده)
€هی داش اروم باش
!با عربده کشیدن پیدا نمیشه
پسر سرشو با دستاش گرفت
از شدت اعصبانیت زیادی سرش درد گرفته بود
به ساعت گرون قیمت رو دستش نگاه کرد
11:30 بود
با خودش گفت اینطوری نمیشه پس بلند شد و
پسرک شهر های سئول رو با ماشین دور میزد تا بتونه اون فرشته کوچولوش رو پیدا کنه
امید پیدا کردن مشوقش رو نداشت
تو خیابون های سرد سئول با ماشین دور میزد تا اینکه یه دختری وسط خیابون دید
از ماشین پیاده شد و به سمت دختر قدم برداشت
خودش بود
وقتی همسرش رو دید بدجور ترسید ولی خودشو به نترس ها زد
دخترک رو براید بقل کرد و به سمت ماشین قدم برداشت
_درو باز کن(خشک)
@چشم
وارد ماشین شد و مشوقش رو به بقل گرفت
موهای مشکیش رو بو کرد و بوسید
به لب هاش نگاهی کرد و لبخندی به لبش زده شد
گردنشو بو کرد و بوسید
_فرشته کوچولوی من(اروم)
____________________________________________________
فردا شب ساعت ۹:۳۰
دخترک به ارومی چشماشو باز کرد
وقتی دور برشو نگاه کرد بغض کرد
+ چرا اخه (گریه)
_یعنی چی فرشته من
_وایسا ببینم تو گریه میکنی
+.......
_فرشته چرا گریه میکنی؟؟
_امشب قراره کلی خوش بگذرونیم
دخترک با ترس به مرد رو به روش زل زد
_پاشو بریم غذا بخوریم فرشته باید برای امشب تا صبح بیدار باشیم
+تروخدا بزار بدم (گریه )
_کوچولو خونه تو اینجاست
_یه بار دیگه گریه کنی یا بگی میخوام برم شبت سخت میشه(جدی)
_حالا بیا بریم پایین
+ب باشه(لرزون)
۳۰ مین بعد
دخترک با قدم های لرزون به سمت پایین رفت
وقتی به پایین رسید میزی بزرگ با کلی غذا دید
اول به اشتیاق به غذاها نگاه کرد ولی بعد اینکه شوهرش رو دید غذا خوردن از سرش پرید و فکر های وحشتناکی به سرش زد
_خیلی دوست داری حسم کنی(پوزخند)
_اخه زیادی داری بهم فکر میکنی(پوزخند)
+نه نه اصلا چرا من باید چیزی که نمیخوام فکر کنم؟
_نگران نباش من کاری میکنم هر شب دلت بخواد حسم کنی(پوزخند)
رنگ دخترک پرید
پسرک وقتی قیافه دختر رو دید شروع کرد به شیطانی خندیدن
_نگران نباش چون دوست دارم اروم پیش میرم
_البته قول نمیدم چون تو بدجوری تحریکم میکنی(پوزخند)
+عا م من خوابم میاد گشنم نیس میخوام بخوابم(لرزون)
دخترک به سمت پله قدم برداشت که پسرک براید بقلش کرد
_باشه زودتر شروعش میکنیم
+ن نه تروخدا الان نه(بغض)
_نه نشد دیگه داری اصبانیم میکنی
و پرتش کرد رو تخت و...........
_______________________________________________
فردا ساعت ۱:۳۰ صبح
دخترک اینقدر گریه کرده بود زیر چشماش به قدری قرمز بود که حد نداشت
هروقت به تخت خونی نگاهش میرفت گریش بیشتر شدت میگرفت
شکمش به شدت درد میکرد و این شدت گریش رو بیشتر میکرد
بچه ها همه قسمت هارو باهم گذاشتم اینو بخونید تا قسمت بعدی
۷.۶k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.