p16
p16
چهرش تغییر کرد...انگار تازه متوجه شده بود چیکار کرده...مثل گوجه قرمز شد..
سریع دستشو جلوی صورتش گرفت
جیمین که اول با تعجب به ات نگاه میکرد حالا خندش گرفته بود
میخندید و میخندید
جیمین:بانو...میتونم اینو به عنوان جواب مثبت به درخواستم بدونم؟
یعنی باهام قرار میزاری؟
ات دستشو از جلوی چشماش برداشت..به جیمین نگاه کرد و دوباره صورتشو پوشوند...اما صدای تک خندش به گوش رسید
جیمین دوباره محکم بغل کرد..
در همون لحظه بود که...
بکهیون رسید..
رفت نزدیک ات..و یه سیلی محکم به ات زد
جیمین شوکه شده بود
بکهیون:این برای بی ادبیت بود...
ات هم تعجب کرده بود...به صورت کاملا شوکه به پدرش نگاه میکرد
خواست دوباره بزنتش که اینبار جیمین مانع شد...
ات هنوز شرش بالا و چهرش متعجب بود..
اما جیمین جلوش بود..
چیم:بهت گفتم حق نداری بهش دست بزنی..
بکهیون زیر چشمی به ات نگاه کرد و گفت:بعدا باهات کار دارم...(مامان ایرانی🤣🤣)
بکهیون رفت و چیم برگشت سمت ات دستش رو روی صورت ات گذاشت
دقیقا همونجایی که سیلی خورده بود..
به چشمای پر از غم و اشک ات نگاه کرد و شروع کرد به بوسیدن اون قسمت از صورت ات
ات هنوز شوکه بود...که اشکی از چشمش...افتاد..
*فردای اون روز
از اونجایی که سرعت العمل پدر ات زیادی بالا بود اون ازدواج کرده بود...
بله..تو یه روز..دوباره ازدواج کرد😑😑
و ات رو تو خونه زندانی کرده بود
ات دوباره تنها شد
دوباره:)
چهرش تغییر کرد...انگار تازه متوجه شده بود چیکار کرده...مثل گوجه قرمز شد..
سریع دستشو جلوی صورتش گرفت
جیمین که اول با تعجب به ات نگاه میکرد حالا خندش گرفته بود
میخندید و میخندید
جیمین:بانو...میتونم اینو به عنوان جواب مثبت به درخواستم بدونم؟
یعنی باهام قرار میزاری؟
ات دستشو از جلوی چشماش برداشت..به جیمین نگاه کرد و دوباره صورتشو پوشوند...اما صدای تک خندش به گوش رسید
جیمین دوباره محکم بغل کرد..
در همون لحظه بود که...
بکهیون رسید..
رفت نزدیک ات..و یه سیلی محکم به ات زد
جیمین شوکه شده بود
بکهیون:این برای بی ادبیت بود...
ات هم تعجب کرده بود...به صورت کاملا شوکه به پدرش نگاه میکرد
خواست دوباره بزنتش که اینبار جیمین مانع شد...
ات هنوز شرش بالا و چهرش متعجب بود..
اما جیمین جلوش بود..
چیم:بهت گفتم حق نداری بهش دست بزنی..
بکهیون زیر چشمی به ات نگاه کرد و گفت:بعدا باهات کار دارم...(مامان ایرانی🤣🤣)
بکهیون رفت و چیم برگشت سمت ات دستش رو روی صورت ات گذاشت
دقیقا همونجایی که سیلی خورده بود..
به چشمای پر از غم و اشک ات نگاه کرد و شروع کرد به بوسیدن اون قسمت از صورت ات
ات هنوز شوکه بود...که اشکی از چشمش...افتاد..
*فردای اون روز
از اونجایی که سرعت العمل پدر ات زیادی بالا بود اون ازدواج کرده بود...
بله..تو یه روز..دوباره ازدواج کرد😑😑
و ات رو تو خونه زندانی کرده بود
ات دوباره تنها شد
دوباره:)
۶.۷k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.