بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
P23
زود رفتم پایین
درست حدس زده بودم هیونجین بود با لبخند زود رفتم سمتش
رز : خوش اومدی
لبخندی برام زد
م.ر: شما کی هستین ؟
که بابام اومد پیشمون
ته سونگ : اینجا چیکار میکنی؟!
واقعا چرا از...هیونجین متنفره ؟!
رز : من...من گفتم بیاد...
ابرو های بابام بالا رفت و زود پرسید
ته سونگ : چرا
خنده ای کردم
و دست هیونو گرفتم
رز : منو هیونجین باهم دوستای صمیمی شدیممم
بعد کشیدمش تا وارد خونه شه
رز : ما باید بریم اتاقم...حرف خصوصی دارم
و زود دوتامونم از پله ها بالا رفتیم
وارد اتاقم شدیم نگاهش روی اتاقم بود درو پشت سرم بستم و زود پرسیدم
رز : چرا اومدی
هیونجین : کیفت و... لباس فرمات خونم مونده بود...
رز : عا..باشه
به سمت کمدم رفتم و لباسای اونو که دیشب اتو کرده بودم رو دادم
اونم وسایلامو گذاشت روی تخت با لبخند نگاهش مبکردم که گفت
هیونجین : چرا...اون روز نگفتی من...بوسیدمت...؟!
لبخندم محو شد و احساس کردم که صورتم قرمز شده سرمو انداختم پایین
هیونجین : هوم؟! تو...میدونستی من...
آروم سرمو تکون دادم ،سرم پایین بود و خجالت کشیدم
رز : من...خجالت کشیدم تا بهت بگم...
هیونجین : این منم که باید خجالت بکشم نه تووو
لبخند شیطونی زدم
رز : خببب واقعا من اون فردیم که تو قلب سنگیت اسمش حک شده؟
گونه هاش قرمز شد و نگاهشو داد یه طرف ديگه
هیونجین : نميدونم...
رز : بیخیال خودت گفتی
هیونجین : من باید برم..
ميخواست بره که زود نزداشتم و رفتم جلوش
رز : هی...نظر منو نپرسیدی...
هیون : نظر؟!
رز : هوممم اصلا نپرسیدی که میخوام دوست پسرم باشی یا نه
هیون : معلومه که جوابت نه هست..کی منه بی رحمو دوست داره
اون کاملا اشتباه فکر میکنه البته منم هنوز نميدونم چی بهش بگم پس گذاشتم بره
رز : شمارتو بهم بده
هیونجین : برای چی
رز : باید شماره بهترین دوستمو داشته باشم دیگه
هیونجین : بهترین دوست؟
زود یه کاغذی برداشتم و دادم بهش
رز : هوممم زود باش بنویس
شمارشو نوشت و کاغذو گذاشت روی میز
هیچوقت فکرشو نمیکردم که هیونجین خجالت بکشه... خیلی کیوت میشه خیلییی
لبخندی زدم و پیشش رفتم بابام با اعصبانیت نگاهم میکرد بعد اینکه رفت سریع اومد سمتم
ته سونگ : تو با اون دوستی؟!
رز : هوم...چرا تاحالا نگفته بودین همچین عموی خوشتیپی دارم
ته سونگ : به هرحال باهاش نگرد و دوست نشو
چون جایگاهتو گرفته اینجوری میکنی؟ هف
باید برم مدرسه دلم برای دوستام تنگ شده
صبحانمو خوردم و لباس فرمامو پوشیدم
بادیگاردم برد منو به مدرسه
وقتی وارد سالن مدرسه شدم اکیپمون درجا اومد سمتم
لیا : رززز کجا بودی تا این مدتتت
نمیخواستم همه چیو بدونن
رز :...رفته بودم به یه سفر...
سومی : خب حالاکه رز هم اومده چطوره بعد مدرسه بریم شهر بازی
همشون تایید کردن منم سرمو به باشه تایید کردم
کل روز فکرم درگیر هیونجین بود
باید با یکی درمیون میزاشتمش اِما لقبش دکتره عشقه حتما میدونه علتشو
هممون تو حیاط مدرسه نشسته بودیم
روبه اما گفتپ
رز: امم راستش... یه سوال دارم
اما : جان
رز : من..حقیقتا.. یکی هست که منو دوست داره...دیشب از پیشش برگشتم... از دیشب تاحالا فکرم درگیرشه...
همشون خندیدن
اما با لبخند گفت
اما : از اول ماجرارو بگو..
رز : من دوهفته، پیش اون موندم..ازمم بزرگتره...یکی از شبا خیلی مست کرده بود...
با گفتن اینا همه اتفاقاتی که باهاش بودم مثل یه فیلم مرور میشد تو ذهنم
رز : منم دلشو شکونده بودم رفتم ازش معذرت خواهی کنم.. اَما
همشون با لبخند شیطونی گفتن: اماااا
رز :...منو...بوسید...
که همشون خندیدن
رز : نخندیننن قضیه جدیه
لیا : بعدش چی
رز : یجوری احساس میکنم از اولم عضوی از زندگمیه...فکرش از سرم بیرون نمیره...اوه وقتی منو بوسید...تازه متوجه چهره جذابش شدم
اما : خب خب پس این یعنی....
P23
زود رفتم پایین
درست حدس زده بودم هیونجین بود با لبخند زود رفتم سمتش
رز : خوش اومدی
لبخندی برام زد
م.ر: شما کی هستین ؟
که بابام اومد پیشمون
ته سونگ : اینجا چیکار میکنی؟!
واقعا چرا از...هیونجین متنفره ؟!
رز : من...من گفتم بیاد...
ابرو های بابام بالا رفت و زود پرسید
ته سونگ : چرا
خنده ای کردم
و دست هیونو گرفتم
رز : منو هیونجین باهم دوستای صمیمی شدیممم
بعد کشیدمش تا وارد خونه شه
رز : ما باید بریم اتاقم...حرف خصوصی دارم
و زود دوتامونم از پله ها بالا رفتیم
وارد اتاقم شدیم نگاهش روی اتاقم بود درو پشت سرم بستم و زود پرسیدم
رز : چرا اومدی
هیونجین : کیفت و... لباس فرمات خونم مونده بود...
رز : عا..باشه
به سمت کمدم رفتم و لباسای اونو که دیشب اتو کرده بودم رو دادم
اونم وسایلامو گذاشت روی تخت با لبخند نگاهش مبکردم که گفت
هیونجین : چرا...اون روز نگفتی من...بوسیدمت...؟!
لبخندم محو شد و احساس کردم که صورتم قرمز شده سرمو انداختم پایین
هیونجین : هوم؟! تو...میدونستی من...
آروم سرمو تکون دادم ،سرم پایین بود و خجالت کشیدم
رز : من...خجالت کشیدم تا بهت بگم...
هیونجین : این منم که باید خجالت بکشم نه تووو
لبخند شیطونی زدم
رز : خببب واقعا من اون فردیم که تو قلب سنگیت اسمش حک شده؟
گونه هاش قرمز شد و نگاهشو داد یه طرف ديگه
هیونجین : نميدونم...
رز : بیخیال خودت گفتی
هیونجین : من باید برم..
ميخواست بره که زود نزداشتم و رفتم جلوش
رز : هی...نظر منو نپرسیدی...
هیون : نظر؟!
رز : هوممم اصلا نپرسیدی که میخوام دوست پسرم باشی یا نه
هیون : معلومه که جوابت نه هست..کی منه بی رحمو دوست داره
اون کاملا اشتباه فکر میکنه البته منم هنوز نميدونم چی بهش بگم پس گذاشتم بره
رز : شمارتو بهم بده
هیونجین : برای چی
رز : باید شماره بهترین دوستمو داشته باشم دیگه
هیونجین : بهترین دوست؟
زود یه کاغذی برداشتم و دادم بهش
رز : هوممم زود باش بنویس
شمارشو نوشت و کاغذو گذاشت روی میز
هیچوقت فکرشو نمیکردم که هیونجین خجالت بکشه... خیلی کیوت میشه خیلییی
لبخندی زدم و پیشش رفتم بابام با اعصبانیت نگاهم میکرد بعد اینکه رفت سریع اومد سمتم
ته سونگ : تو با اون دوستی؟!
رز : هوم...چرا تاحالا نگفته بودین همچین عموی خوشتیپی دارم
ته سونگ : به هرحال باهاش نگرد و دوست نشو
چون جایگاهتو گرفته اینجوری میکنی؟ هف
باید برم مدرسه دلم برای دوستام تنگ شده
صبحانمو خوردم و لباس فرمامو پوشیدم
بادیگاردم برد منو به مدرسه
وقتی وارد سالن مدرسه شدم اکیپمون درجا اومد سمتم
لیا : رززز کجا بودی تا این مدتتت
نمیخواستم همه چیو بدونن
رز :...رفته بودم به یه سفر...
سومی : خب حالاکه رز هم اومده چطوره بعد مدرسه بریم شهر بازی
همشون تایید کردن منم سرمو به باشه تایید کردم
کل روز فکرم درگیر هیونجین بود
باید با یکی درمیون میزاشتمش اِما لقبش دکتره عشقه حتما میدونه علتشو
هممون تو حیاط مدرسه نشسته بودیم
روبه اما گفتپ
رز: امم راستش... یه سوال دارم
اما : جان
رز : من..حقیقتا.. یکی هست که منو دوست داره...دیشب از پیشش برگشتم... از دیشب تاحالا فکرم درگیرشه...
همشون خندیدن
اما با لبخند گفت
اما : از اول ماجرارو بگو..
رز : من دوهفته، پیش اون موندم..ازمم بزرگتره...یکی از شبا خیلی مست کرده بود...
با گفتن اینا همه اتفاقاتی که باهاش بودم مثل یه فیلم مرور میشد تو ذهنم
رز : منم دلشو شکونده بودم رفتم ازش معذرت خواهی کنم.. اَما
همشون با لبخند شیطونی گفتن: اماااا
رز :...منو...بوسید...
که همشون خندیدن
رز : نخندیننن قضیه جدیه
لیا : بعدش چی
رز : یجوری احساس میکنم از اولم عضوی از زندگمیه...فکرش از سرم بیرون نمیره...اوه وقتی منو بوسید...تازه متوجه چهره جذابش شدم
اما : خب خب پس این یعنی....
۱۳.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.