@rose scenario
دستت روی زخمت بود و به سختی با کمک دیوار خودتو نگه داشته بودی . باید هر چه زودتر به یه جای امن میرسیدی تا بتونی جون سالم به در ببری نفس عمیقی کشیدی و به اولین کوچه که رسیدی پیچیدی تو توی تاریکی روی پله ای که جلوی یکی از خونه ها بود نشستی خون زیادی از دست داده بودی و همین توان فکر کردن رو ازت میگرفت
همون لحظه در خونه باز شد و کسی ازش بیرون اومد. سعی کردی خودتو کنار بکشی که دختری جلوی بات زانو زد و با صدای نگران حالت رو پرسید لبات رو تر کردی و بی حال جواب دادی باید از اینجا برم دستشو به سمت صورتت دراز کرد و سرتو بلند کرد نگاهی به صورتت انداخت و با تردید نگاهش رو به سمت گوشیش چرخوند خدای من اونا دنبال تو میکردن؟ میدونستی منظورش چيه تا الان عکست روهمه جا پخش کرده بودن در حالی که چشمات رو بسته بودی با درد زمزمه کردی توی دردسر افتادم باید کمکم کنی!! صدای وحشت زده اش بلند شد تو تو رئيس مافيايي من چطوری میتونم بهت کمک کنم؟ همون لحظه صدای آژیر پلیس بلند شد به سختی خودتو تکون دادی و بلند شدی
از به دختر احمق چه توقعی داشتی؟
صداش دوباره به گوشت خورد کجا میری؟ اینطوری زیاد دووم نمیاری بی حوصله سرتو تكون دادی و گفتی فكر كن منو نديدى وكرنه حسابت رو میرسم ! قدمی به جهت مخالفش برداشتی که همون لحظه دستتو کشید و مجبورت کرد وارد خونه بشی در رو پشت سرش بست و همونطور که دستتو روی شونه اش مینداخت بچ زد : فعلا داری میمیری ، تهدید کردن رو بزار برای وقتی که حالت بهتر شد
دیگه توان اینکه روی پاهات بايستی رو نداشتی همه وزنت رو روی بدنش انداختی و اون در حالی که به سختی راه میرفت کنار گوشت پچ زد : نگران نباش من نمیذارم دستشون بهت برسه...
ادامه دارد...
همون لحظه در خونه باز شد و کسی ازش بیرون اومد. سعی کردی خودتو کنار بکشی که دختری جلوی بات زانو زد و با صدای نگران حالت رو پرسید لبات رو تر کردی و بی حال جواب دادی باید از اینجا برم دستشو به سمت صورتت دراز کرد و سرتو بلند کرد نگاهی به صورتت انداخت و با تردید نگاهش رو به سمت گوشیش چرخوند خدای من اونا دنبال تو میکردن؟ میدونستی منظورش چيه تا الان عکست روهمه جا پخش کرده بودن در حالی که چشمات رو بسته بودی با درد زمزمه کردی توی دردسر افتادم باید کمکم کنی!! صدای وحشت زده اش بلند شد تو تو رئيس مافيايي من چطوری میتونم بهت کمک کنم؟ همون لحظه صدای آژیر پلیس بلند شد به سختی خودتو تکون دادی و بلند شدی
از به دختر احمق چه توقعی داشتی؟
صداش دوباره به گوشت خورد کجا میری؟ اینطوری زیاد دووم نمیاری بی حوصله سرتو تكون دادی و گفتی فكر كن منو نديدى وكرنه حسابت رو میرسم ! قدمی به جهت مخالفش برداشتی که همون لحظه دستتو کشید و مجبورت کرد وارد خونه بشی در رو پشت سرش بست و همونطور که دستتو روی شونه اش مینداخت بچ زد : فعلا داری میمیری ، تهدید کردن رو بزار برای وقتی که حالت بهتر شد
دیگه توان اینکه روی پاهات بايستی رو نداشتی همه وزنت رو روی بدنش انداختی و اون در حالی که به سختی راه میرفت کنار گوشت پچ زد : نگران نباش من نمیذارم دستشون بهت برسه...
ادامه دارد...
۶۲۷
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.