*ات*
*ات*
من و فرمانده مین رفتیم سمت خوابگاه..
ات : امم. فرمانده..من اینجا منتظرم تا شما عوض کنین
یونگی : اول خانوما
ات : ل..لباسم تنگه...طول میکشه
یونگی : مشکلی نیس
ات : اوم..باشه
رفتم داخل اتاق...اون لباس پار و پورمو در اوردم
*یونگی*
اون بیرون منتظر موندم. تازه متوجه شدم شنله روش علامت سربازه. اوه احتمالا شنل ات ـس...ولی خیلی بزرگه..
فلش بک...
ات : به من چه ک فرمانده پارک این مدل فرم رو درست کردن
_______________________
ات : لباسه خیلی بازهههه...ای ریدم دهن فرمانده پارک
_______________________
ات : باید یه شنل بلند از ندیمه ها بگیرم حس میکنم تو چشمم
پایان فلش بک.......
اوم..پس میخواست باسنشو بپوشونه. *لبخند*
عطر تنشو از شنل وارد ریه هام کردم که یدفه صدای جیغش از اتاق اومد
ات : این چرا نمیره داخلللللل..از سمت باسنم تنگهههههههه
خدایا بخیر بگذره
*کوک*
داشتیم به تاتال غذا میدادیم که صدای جیغ ات رو شنیدیم
ات : این چرا نمیره داخلللللل..از سمت باسنم تنگههههه. فشارش بدههههه. برو تووووو..
تهیونگ : چ..چی شده
جیمین : اومممم نمیدونم
جیهوپ : شاید داره...
کوک : سعی کنین مثبت فکر کنین
یونجین : نکنه اون فرماندتون همچنان ادم خوشی نباشه و داره با خواهرم عبادت میکنه؟ هوی هوی هوییییی من میرم خواهرمو از چنگ اون بیشعور رها میکنم
کوک : هوی هوی عین گاو سرتو ننداز بری خوابگاه اون وقت منظور یه چی دیگه بود بعد از خواهرت کتک میخوری.
یونجین : مواظب هستم. *نفس عمیق*نونااااااااااااااا اومدم نجاتت بدمممممممممممممم
کوک : انگار زبون ادم حالیت نمیشه بیا اینجا گاووووووو
تهیونگ : جونگ کوک صبر کن!
رفتم دنبال اون پفیوز تا خوابگاه که یدفه با کله فرمانده مین رو زد و دوتاشون افتادن داخل اتاق . رفتم سمتشون و با صحنه روبروم درجا خشکم زد
من و فرمانده مین رفتیم سمت خوابگاه..
ات : امم. فرمانده..من اینجا منتظرم تا شما عوض کنین
یونگی : اول خانوما
ات : ل..لباسم تنگه...طول میکشه
یونگی : مشکلی نیس
ات : اوم..باشه
رفتم داخل اتاق...اون لباس پار و پورمو در اوردم
*یونگی*
اون بیرون منتظر موندم. تازه متوجه شدم شنله روش علامت سربازه. اوه احتمالا شنل ات ـس...ولی خیلی بزرگه..
فلش بک...
ات : به من چه ک فرمانده پارک این مدل فرم رو درست کردن
_______________________
ات : لباسه خیلی بازهههه...ای ریدم دهن فرمانده پارک
_______________________
ات : باید یه شنل بلند از ندیمه ها بگیرم حس میکنم تو چشمم
پایان فلش بک.......
اوم..پس میخواست باسنشو بپوشونه. *لبخند*
عطر تنشو از شنل وارد ریه هام کردم که یدفه صدای جیغش از اتاق اومد
ات : این چرا نمیره داخلللللل..از سمت باسنم تنگهههههههه
خدایا بخیر بگذره
*کوک*
داشتیم به تاتال غذا میدادیم که صدای جیغ ات رو شنیدیم
ات : این چرا نمیره داخلللللل..از سمت باسنم تنگههههه. فشارش بدههههه. برو تووووو..
تهیونگ : چ..چی شده
جیمین : اومممم نمیدونم
جیهوپ : شاید داره...
کوک : سعی کنین مثبت فکر کنین
یونجین : نکنه اون فرماندتون همچنان ادم خوشی نباشه و داره با خواهرم عبادت میکنه؟ هوی هوی هوییییی من میرم خواهرمو از چنگ اون بیشعور رها میکنم
کوک : هوی هوی عین گاو سرتو ننداز بری خوابگاه اون وقت منظور یه چی دیگه بود بعد از خواهرت کتک میخوری.
یونجین : مواظب هستم. *نفس عمیق*نونااااااااااااااا اومدم نجاتت بدمممممممممممممم
کوک : انگار زبون ادم حالیت نمیشه بیا اینجا گاووووووو
تهیونگ : جونگ کوک صبر کن!
رفتم دنبال اون پفیوز تا خوابگاه که یدفه با کله فرمانده مین رو زد و دوتاشون افتادن داخل اتاق . رفتم سمتشون و با صحنه روبروم درجا خشکم زد
۷۲.۶k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.