پارت چهل و سوم where are you کجایی به روایت زیحا:
او سعی میکرد پشت سر مرد وقتی راه میرود،کمتر لنگ بزند. در خانه ی دو طبقه و مدرن که همه جا با سرامیک سفید پوشیده شده بود،قدم برداشت.از حیاطی پر از درخت و چمن کاری شده و صندلی هایی برای نشستن رد شد.از سالن به نشیمن رسید.سمت راست یک ست مبل های راحتی خاکستری رو به روی تلویزیون و وسط اتاق، مبل های سلطنتی برای مهمان و پذیرایی چیده شده بود.روی طاقچه، گلدان از گل افتابگردان پر بود.
مرد ایستاد و دستش را به سمت یکی از مبل ها دراز کرد.وقتی الی راستای دستش را دنبال کرد زنی را روی مبل دید.
"خب بهتره با هم اشنا بشید."
زن با شنیدن صدای همسرش چشم هایش را به ارامی باز کرد.الی تعجب کرد که چنین لباس خوابی تنش است.
"معرفی میکنم همسرم رزالین..."
زن لبخند زد و دستش را به طرف او دراز کرد.
"عزیزم ایشون برای مصاحبه اومدن.خانم؟..."
"الی...الی راشر"
زن بالاخره با صدای نرمی حرف زد:
"بشین الی."
الی روی مبل کناری نشست و سنگینی نگاه زن را روی خودش حس کرد.وقتی زن پایش را روی پای دیگر انداخت الی سعی کرد به پای لخت و تراشیده ی او زل نزند.
"قبلا هم کار کردی؟"
"بله من منشی شرکت بودم."
مرد کنار همسرش نشست و دستش را دور شانه او انداخت.
"برنامه ریزی چطور؟"
الی با زبان لب هایش را خیس کرد.
"اممم...نه"
به طرف همسرش برگشت که فاصله چندانی با او نداشت.
"اما جیمین تو گفتی ایشون برای برنامه ریزی میاد."
مرد دست او را گرفت.
"فکر نمیکنم مهم باشه."
و ادامه داد:
"یه منشی هم میتونه برنامه ریزی کنه."
صورتش را به رزالین نزدیک کرد.
"مگه نه؟"
رزالین خندید و او را بوسید.الی که میان انها معذب بود،سرش را پایین انداخت و به انها نگاه نکرد.
"باید برم همین الان هم دیرم شده."
جیمین بلند شد و در گوش الی زمزمه کرد:
"دلشو بدست بیار.ببینم چیکار میکنی."
بعد به او چشمک زد و رفت....
مرد ایستاد و دستش را به سمت یکی از مبل ها دراز کرد.وقتی الی راستای دستش را دنبال کرد زنی را روی مبل دید.
"خب بهتره با هم اشنا بشید."
زن با شنیدن صدای همسرش چشم هایش را به ارامی باز کرد.الی تعجب کرد که چنین لباس خوابی تنش است.
"معرفی میکنم همسرم رزالین..."
زن لبخند زد و دستش را به طرف او دراز کرد.
"عزیزم ایشون برای مصاحبه اومدن.خانم؟..."
"الی...الی راشر"
زن بالاخره با صدای نرمی حرف زد:
"بشین الی."
الی روی مبل کناری نشست و سنگینی نگاه زن را روی خودش حس کرد.وقتی زن پایش را روی پای دیگر انداخت الی سعی کرد به پای لخت و تراشیده ی او زل نزند.
"قبلا هم کار کردی؟"
"بله من منشی شرکت بودم."
مرد کنار همسرش نشست و دستش را دور شانه او انداخت.
"برنامه ریزی چطور؟"
الی با زبان لب هایش را خیس کرد.
"اممم...نه"
به طرف همسرش برگشت که فاصله چندانی با او نداشت.
"اما جیمین تو گفتی ایشون برای برنامه ریزی میاد."
مرد دست او را گرفت.
"فکر نمیکنم مهم باشه."
و ادامه داد:
"یه منشی هم میتونه برنامه ریزی کنه."
صورتش را به رزالین نزدیک کرد.
"مگه نه؟"
رزالین خندید و او را بوسید.الی که میان انها معذب بود،سرش را پایین انداخت و به انها نگاه نکرد.
"باید برم همین الان هم دیرم شده."
جیمین بلند شد و در گوش الی زمزمه کرد:
"دلشو بدست بیار.ببینم چیکار میکنی."
بعد به او چشمک زد و رفت....
۵.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.