ازدواج اجباری ارت40
جونگکوک: تو غیر قابل باوری چطور میشه تو هر لباسی که می پوشی زیبا باشی و بهت بیاد من اینو اصلا دوست ندارم
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:این چشه از این بلند تر
اخم کرده گفت
جونگکوک: ولی هنوز زیبایی این چطور میشه بقیه میبیننت
ای خدا این چقدر غیرتیه پسره یه ایششش
ا.ت:اه دست از غیرتی بودن بردار عزیزم همینطور که می دونی من مال توم و همینطور که میبینی من دارم دست مال میکشم پس کسی نگاهم نمیکنه
جونگکوک:هرچی باشه این و دوست ندارم و ازین به بعد اینقد جلو بقیه نرو بیا
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:باشه حالا که بحث اینه دیشب کجا بودی که اینقدر دیر اومدی
جونگکوک:کارها یکم تول کشید و تو شر کت بودم ..خب من دیگه میرم
ا.ت:باشه برو
اخم کرد
جونگکوک:احمق وقتی میرم بیرون باید بو*سم کنی مثل یه خداحافظی
خندیدم نزدیک شد و ل*بام رو عمیق بو*سید و بعد رفت ای احمق غیرتی تو این چهار دیواری هم میگه نباید برم و بیام
فک کنم از به دست اوردن قلبش فقط خودم ضرر می کنم روز یه روز غیرتی تر میشه زود به سمت اتاقمون رفتم درو قفل کردم و شروع کردم به گشتن
سمت میز کارش رفتم و کشوش رو باز کردم توش کلی عکس پیدا کردم تو البوم بودن درش اوردم نگاه کردم عکس های جونگکوک بود که شاید اونجا 20سالش بوده داشتم صفح البوم رو عوض می کردم همش عکس جوانی جونگکوک بود اما وقتی صفحه بعد رو دیدم عکس پسرا و سه تا دختر بود به پشت عکس نگاه کردم به تر تیب اسمشون نوشته شده بود
(کیم تهیونگ،لی لارا،جئون هوسوک،چوی مینا،
جئون جونگکوک ،لی روز)
دختری که کنار جونگکوک نشسته بود یکم نگاهش کردم اما تعجب کردم نکنه خواهر لارا باشه چون هر دو یه فامیلی دارن
ولی چرا کنار جونگکوک نشسته
صفحه رو عوض کردم اما این دفعه عکس جونگکوک و روز توی عکس تنها بودن و ولی همونجا که همه باهم عکس گرفته بودن عکس گرفته شده تعجب کردم یعنی اونا همو دوست داشتن ولی جونگکوک گفت تا حالا عاشق نشده اما باید این جا عاشق هم بوده باشن وگرنه چرا تنها عکس گرفتن و یا چرا جونگکوک این همه سال نگهش داشته
پس باید یه اتفاقی بین اینها افتاده باشه وگرنه چرا جونگکوک با این همه رازی که ازشون میدونه چیزی نمیگه و اینکه این دختر الان کجاست عکس رو برداشتم و اتاق رو تمیز کردم با اینکه ذهنم هنوز هم درگیر اون عکس ها بود
درو باز کردم و رفتم بیرون دیدم تهیونگ داشت رد میشود جلوش وایسادم
تهیونگ:چی میخوای
ا.ت:فکر نمیکنی باید معذرت خواهی می کردی بعد اون کارت
خنده ای کرد
تهیونگ:اینطورس فکر میکنی
ا.ت: باورم نمیشه بعد اون کارت حتی حس بدی هم نداشتی
پشت سرش زو خاروند و خندید
تهیونگ:باشه ببخشید خانم
نیشخندی زدم
ا.ت:کیم تهیونگ انگار تو منو جدی نمیدونی بهتره مراقب رفتار خودت و زنت بی مغزت باشی بازی کردن بامن بد تموم میشه
یه ابروش رو داد بالا
تهیونگ: منظورت چیه
ا.ت:شاید الان خودتو به گیجی بزنی اما من نقشه تون رو میدونم بهتره بس کنید چون تا بیشتر برید بیشتر دور می شید
میتونستم ترس رو پشت چشماش ببینم اما برای پنهان کردنش خندید اخم کردم گفت
تهیونگ:......
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:این چشه از این بلند تر
اخم کرده گفت
جونگکوک: ولی هنوز زیبایی این چطور میشه بقیه میبیننت
ای خدا این چقدر غیرتیه پسره یه ایششش
ا.ت:اه دست از غیرتی بودن بردار عزیزم همینطور که می دونی من مال توم و همینطور که میبینی من دارم دست مال میکشم پس کسی نگاهم نمیکنه
جونگکوک:هرچی باشه این و دوست ندارم و ازین به بعد اینقد جلو بقیه نرو بیا
کلافه نگاهش کردم
ا.ت:باشه حالا که بحث اینه دیشب کجا بودی که اینقدر دیر اومدی
جونگکوک:کارها یکم تول کشید و تو شر کت بودم ..خب من دیگه میرم
ا.ت:باشه برو
اخم کرد
جونگکوک:احمق وقتی میرم بیرون باید بو*سم کنی مثل یه خداحافظی
خندیدم نزدیک شد و ل*بام رو عمیق بو*سید و بعد رفت ای احمق غیرتی تو این چهار دیواری هم میگه نباید برم و بیام
فک کنم از به دست اوردن قلبش فقط خودم ضرر می کنم روز یه روز غیرتی تر میشه زود به سمت اتاقمون رفتم درو قفل کردم و شروع کردم به گشتن
سمت میز کارش رفتم و کشوش رو باز کردم توش کلی عکس پیدا کردم تو البوم بودن درش اوردم نگاه کردم عکس های جونگکوک بود که شاید اونجا 20سالش بوده داشتم صفح البوم رو عوض می کردم همش عکس جوانی جونگکوک بود اما وقتی صفحه بعد رو دیدم عکس پسرا و سه تا دختر بود به پشت عکس نگاه کردم به تر تیب اسمشون نوشته شده بود
(کیم تهیونگ،لی لارا،جئون هوسوک،چوی مینا،
جئون جونگکوک ،لی روز)
دختری که کنار جونگکوک نشسته بود یکم نگاهش کردم اما تعجب کردم نکنه خواهر لارا باشه چون هر دو یه فامیلی دارن
ولی چرا کنار جونگکوک نشسته
صفحه رو عوض کردم اما این دفعه عکس جونگکوک و روز توی عکس تنها بودن و ولی همونجا که همه باهم عکس گرفته بودن عکس گرفته شده تعجب کردم یعنی اونا همو دوست داشتن ولی جونگکوک گفت تا حالا عاشق نشده اما باید این جا عاشق هم بوده باشن وگرنه چرا تنها عکس گرفتن و یا چرا جونگکوک این همه سال نگهش داشته
پس باید یه اتفاقی بین اینها افتاده باشه وگرنه چرا جونگکوک با این همه رازی که ازشون میدونه چیزی نمیگه و اینکه این دختر الان کجاست عکس رو برداشتم و اتاق رو تمیز کردم با اینکه ذهنم هنوز هم درگیر اون عکس ها بود
درو باز کردم و رفتم بیرون دیدم تهیونگ داشت رد میشود جلوش وایسادم
تهیونگ:چی میخوای
ا.ت:فکر نمیکنی باید معذرت خواهی می کردی بعد اون کارت
خنده ای کرد
تهیونگ:اینطورس فکر میکنی
ا.ت: باورم نمیشه بعد اون کارت حتی حس بدی هم نداشتی
پشت سرش زو خاروند و خندید
تهیونگ:باشه ببخشید خانم
نیشخندی زدم
ا.ت:کیم تهیونگ انگار تو منو جدی نمیدونی بهتره مراقب رفتار خودت و زنت بی مغزت باشی بازی کردن بامن بد تموم میشه
یه ابروش رو داد بالا
تهیونگ: منظورت چیه
ا.ت:شاید الان خودتو به گیجی بزنی اما من نقشه تون رو میدونم بهتره بس کنید چون تا بیشتر برید بیشتر دور می شید
میتونستم ترس رو پشت چشماش ببینم اما برای پنهان کردنش خندید اخم کردم گفت
تهیونگ:......
۳۴.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.