پارت۱۳"انتقام"
"انتقام"
پارت ۱۳
+هااااا؟چراا؟(داد)
_آره میخواستم بزنمت زمین جوری که نتونی پاشی اما تو همه کارامو خراب کردی(داد)
_تو..توی عوضی گفتی دوسم داری و همچی خراب شد
یه نیشخندی زدم و دستمو رو صورتم کشیدم
+چیه نکنه دوست داشتن من تورو عذاب داده؟
_شاید خیلی بی رحم باشم ولی با احساسات کسی نمیتونم بازی کنم و همین بس بود برای تموم کردن این بازی!
بعد این حرفش رفت سمت یه کشویی و چند تا ورقه با خودش اورد گذاشت رو میز
_اینا ورقه های طلاقِ همینطوری که گفتم توافقی از هم جدا میشیم.
_فقط کافیه امضاشون کنی!
+بودن من کنار تو یعنی اینقدر برات درد اوره که این کاراتو میکنی؟
_اره درد اوره..حالا امضاش کن.
_تو ورشکسته شدی برای همین خونت و ماشینت و همه چیت احتمالا گرو گرفته میشه ولی اگه ورقه های طلاق رو امضا کنی نمیزارم همچی اتفاقی بیوفته!
+فکردی این چیزا برای من مهمه؟هوم؟چی از من تو ذهنت ساختی؟
رفتم سمت میز خودکار رو برداشتم ورقه هارو جا به جا کردم تو همون حالت لب زدم:فقط اینو یادت بمونه که من خواستمتو و تو چقدر پسم زدی
ورقه هارو امضا کردم و از رو میز برداشتم و رو به روش واستادم
+من به خودم گفتم قراره نیست تورو از دست بدم و نمیخواستمم واقعا از دستت بدم اما وقتی خودت نمیخوای نمیتونم با زور نگهت دارم.
هیچی نمیگفت ساکت شده بود ورقه ها زدم به سینش که افتاد زمین و از اتاق خارج شدم بهتر بود از اینجا برم اصلا حالم خیلی گرفته شده بود حس خوبی نداشتم اشک از گوشه چشام ریخت
+ولی من تورو به خودم قول داده بودم ا.ت(زیر لبی)
از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه..بعد یه ربع رسیدم خونه کلید انداختم داخل شدم رفتم سمت تخت خودمو پرت کردم روش.
/از زبان ا.ت
وقتی از اتاق رفت بیرون نشستم و ورقه هارو برداشتم نمیدونم چرا یجوری شده بودم موقعه ای که داشت امضا میزد دلم میخواست جلوشو بگیرم..ولی من نمیتونم ببخشمش و باهاش عادی رفتار کنم اما دلمم نمیخواست این مدلی شه..
دلم میخواست برم خونه و فقط بخوابم تا از این اتفاقات یکم دوری کنم اما نمیتونستم..خودم این مهمونی رو برپا کرده بودم نمیتونستم عین گاو ول کنم برم باید تا آخرش باشم اینجا و این قضیه رو اعصابمه از اتاق رفتم بیرون که چشمم به یونا خورد(دوست صمیمی ا.ت) سریع رفتم پیشش که پریدم بغلش..بدبخت جا خورده بود
یونا:اع توییی ا.ت
از بغلش رفتم بیرون رو به روش واستادم یه لبخند محوی زدم
_پس انتظار داشتی کی باشه؟(چشمک)
یونا:مسخره بازی در نیار..میدونی این چن وقت چقدر دنبالت گشتم؟گوشیم که جواب نمیدادی
_بیا بریم تا بهت بگم
دستشو گرفتم و دنبال خودم کشیدم از پله ها رفتیم بالا و رفتیم سمت تراس داخل شدیم که یه نفس راحت کشیدم..تکیه دادم به دیوار و تموم این اتفاقاتی که افتاده رو براش تعریف کردم که هر دیقه چشاش گشاد تر میشد.
یونا:خو ا.ت وقتی دوست داره چرا این مدلی کردی آخه..شاید بهت دست درازی کرده اما بازم شبیه این ترسو ها فرار نکرده تازه باهاتم ازدواج کرده پس مشکل چیه؟
_ایی یونا تو نمیتونی منو درک کنی چون همچی بالایی سر تو نیومده..بعدش قضیه فقط این نیست بقیشم که بهت گفتم دوست دختر داشته و خدمت کار خونش معرفی کرده منو و اون دفتر چه که همش درباره لیسا بود!
_اصلا این هارو ولش فکر کنیم همچی اتفاقی نیوفتاده ولی من حتی جیمین هم نمیشناسم از زندگیش هیچی نمیدونم هیچی!
دستمو گذاشتم رو سرم و موهامو یکم جا به جا کردم که یونا دستشو گذاشت رو شونم
یونا:باشه بیا کلا دربارش الان حرف نزنیم معلومه الان اعصابت خورده.
_اوهوم.
دستمو گرفت کشید رفتیم پایین تو جمع اصلا حصله هیچکی رو نداشتم و حسابی صگی شده بودم الان هرکی هرچی میگفت میپریدم بهش
..
بلاخره تموم شد این مهمونیه مضخرف وسایلمو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه،ساعت رو نگاه کردم که ساعت ۱ شب بود احتمالا جیمین خوابیده..بعد یه ربع رسیدم شبیه جسدا از ماشین پیاده شدم حسابی خسته بودم کم بود پس بیوفتم کلید انداختم و وارد خونه شدم وسایلمو پرت کردم یه گوشه از خونه و رفتم داخل اتاق که دیدم جیمین رو تخت خوابیده رفتم لباس هامو عوض کردم احساس خفگی میکردم با این ارایش ها پس رفتم حموم بعد ۲۰ دیقه اومدم بیرون که دیدم ساعت ۲ شده از کم خوابی چشام عین صگ درد میکرد رفتم کنار جیمین رو تخت نشستم یه نگاهی به صورتش انداختم عین بچه ها خوابیده بود خیلی ناز بود تو خواب
_ولی دلم میخواست وقتی میبینمت لبخند بشی رو لبم نه درد بشی بپیچی تو سینم(اروم)
پارت ۱۳
+هااااا؟چراا؟(داد)
_آره میخواستم بزنمت زمین جوری که نتونی پاشی اما تو همه کارامو خراب کردی(داد)
_تو..توی عوضی گفتی دوسم داری و همچی خراب شد
یه نیشخندی زدم و دستمو رو صورتم کشیدم
+چیه نکنه دوست داشتن من تورو عذاب داده؟
_شاید خیلی بی رحم باشم ولی با احساسات کسی نمیتونم بازی کنم و همین بس بود برای تموم کردن این بازی!
بعد این حرفش رفت سمت یه کشویی و چند تا ورقه با خودش اورد گذاشت رو میز
_اینا ورقه های طلاقِ همینطوری که گفتم توافقی از هم جدا میشیم.
_فقط کافیه امضاشون کنی!
+بودن من کنار تو یعنی اینقدر برات درد اوره که این کاراتو میکنی؟
_اره درد اوره..حالا امضاش کن.
_تو ورشکسته شدی برای همین خونت و ماشینت و همه چیت احتمالا گرو گرفته میشه ولی اگه ورقه های طلاق رو امضا کنی نمیزارم همچی اتفاقی بیوفته!
+فکردی این چیزا برای من مهمه؟هوم؟چی از من تو ذهنت ساختی؟
رفتم سمت میز خودکار رو برداشتم ورقه هارو جا به جا کردم تو همون حالت لب زدم:فقط اینو یادت بمونه که من خواستمتو و تو چقدر پسم زدی
ورقه هارو امضا کردم و از رو میز برداشتم و رو به روش واستادم
+من به خودم گفتم قراره نیست تورو از دست بدم و نمیخواستمم واقعا از دستت بدم اما وقتی خودت نمیخوای نمیتونم با زور نگهت دارم.
هیچی نمیگفت ساکت شده بود ورقه ها زدم به سینش که افتاد زمین و از اتاق خارج شدم بهتر بود از اینجا برم اصلا حالم خیلی گرفته شده بود حس خوبی نداشتم اشک از گوشه چشام ریخت
+ولی من تورو به خودم قول داده بودم ا.ت(زیر لبی)
از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه..بعد یه ربع رسیدم خونه کلید انداختم داخل شدم رفتم سمت تخت خودمو پرت کردم روش.
/از زبان ا.ت
وقتی از اتاق رفت بیرون نشستم و ورقه هارو برداشتم نمیدونم چرا یجوری شده بودم موقعه ای که داشت امضا میزد دلم میخواست جلوشو بگیرم..ولی من نمیتونم ببخشمش و باهاش عادی رفتار کنم اما دلمم نمیخواست این مدلی شه..
دلم میخواست برم خونه و فقط بخوابم تا از این اتفاقات یکم دوری کنم اما نمیتونستم..خودم این مهمونی رو برپا کرده بودم نمیتونستم عین گاو ول کنم برم باید تا آخرش باشم اینجا و این قضیه رو اعصابمه از اتاق رفتم بیرون که چشمم به یونا خورد(دوست صمیمی ا.ت) سریع رفتم پیشش که پریدم بغلش..بدبخت جا خورده بود
یونا:اع توییی ا.ت
از بغلش رفتم بیرون رو به روش واستادم یه لبخند محوی زدم
_پس انتظار داشتی کی باشه؟(چشمک)
یونا:مسخره بازی در نیار..میدونی این چن وقت چقدر دنبالت گشتم؟گوشیم که جواب نمیدادی
_بیا بریم تا بهت بگم
دستشو گرفتم و دنبال خودم کشیدم از پله ها رفتیم بالا و رفتیم سمت تراس داخل شدیم که یه نفس راحت کشیدم..تکیه دادم به دیوار و تموم این اتفاقاتی که افتاده رو براش تعریف کردم که هر دیقه چشاش گشاد تر میشد.
یونا:خو ا.ت وقتی دوست داره چرا این مدلی کردی آخه..شاید بهت دست درازی کرده اما بازم شبیه این ترسو ها فرار نکرده تازه باهاتم ازدواج کرده پس مشکل چیه؟
_ایی یونا تو نمیتونی منو درک کنی چون همچی بالایی سر تو نیومده..بعدش قضیه فقط این نیست بقیشم که بهت گفتم دوست دختر داشته و خدمت کار خونش معرفی کرده منو و اون دفتر چه که همش درباره لیسا بود!
_اصلا این هارو ولش فکر کنیم همچی اتفاقی نیوفتاده ولی من حتی جیمین هم نمیشناسم از زندگیش هیچی نمیدونم هیچی!
دستمو گذاشتم رو سرم و موهامو یکم جا به جا کردم که یونا دستشو گذاشت رو شونم
یونا:باشه بیا کلا دربارش الان حرف نزنیم معلومه الان اعصابت خورده.
_اوهوم.
دستمو گرفت کشید رفتیم پایین تو جمع اصلا حصله هیچکی رو نداشتم و حسابی صگی شده بودم الان هرکی هرچی میگفت میپریدم بهش
..
بلاخره تموم شد این مهمونیه مضخرف وسایلمو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه،ساعت رو نگاه کردم که ساعت ۱ شب بود احتمالا جیمین خوابیده..بعد یه ربع رسیدم شبیه جسدا از ماشین پیاده شدم حسابی خسته بودم کم بود پس بیوفتم کلید انداختم و وارد خونه شدم وسایلمو پرت کردم یه گوشه از خونه و رفتم داخل اتاق که دیدم جیمین رو تخت خوابیده رفتم لباس هامو عوض کردم احساس خفگی میکردم با این ارایش ها پس رفتم حموم بعد ۲۰ دیقه اومدم بیرون که دیدم ساعت ۲ شده از کم خوابی چشام عین صگ درد میکرد رفتم کنار جیمین رو تخت نشستم یه نگاهی به صورتش انداختم عین بچه ها خوابیده بود خیلی ناز بود تو خواب
_ولی دلم میخواست وقتی میبینمت لبخند بشی رو لبم نه درد بشی بپیچی تو سینم(اروم)
۱۶.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.