وقتی جلو اعضا دعوا میکنید p1
فراموشش کن ...
+ چانن بس کنن نمیتونی همیشه همین حرف و بزنی ... فراموشش کن ... الان موقعش نیست ... بعداً راجبش حرف میزنیم ... همش همین جملات و تکرار میکنییی
فیلیکس : بچه ها ... نمیخوام دخالت کنم ولی ..
چانگبین پرید وسط حرفش و بهت گفت : ولی فک کنم بعداً حرف بزنید بهتر باشه
+ آخه ...
که چان کنترلش و ز دست داد و بلند داد زد : بهت گفتم بس کن
حتی پسرا اولین بار بود چان اینطوری میدیدن
لینو و چانگبین رفتن سمتش و بردنش تو اتاق تا ارومش کنن
هنوز شوک بودی نمیتونستی باور کنی اینطوری رفتار کرد باهات اونم جلو پسرا
سونگمین اومد سمتت : هی ... آروم باش ... بریم یکم هوا بخوریم
سرت و انداخته بودی پایین و هیچی نگفتی که دستت توسط سونگمین کشیده شد به سمت بیرون خونه
اون همیشه بهت کمک میکرد شاید چون هم تو هم چان رو بهتر از همه میشناخت و میدونست چجوری اشتیتون بده
سونگمین : هی ... آت ... بیخیال ... نمی ارزه واسه این چیزا دعوا کنید
+ من دعوا نمیکنم فقط میخواستم باهاش حرف بزنم اما هر سری منو میپیچونه
سونگمین : شاید چون میدونه ممکنه دعواتون بشه ... مثل الان
هیچی نگفتی .. حق با اون بود
چان پسر خوبی بود از همه نظر .. هم برات پدر بود هم شوهر هم دوست هم برادر ..
به تنها کسی از چشات بیشتر بهش اعتماد داشتی اون بود
همیشه سعی میکرد به بهترین شکل آرومت کنه
+ میشه برگردیم ؟؟
سونگمین : مطمئنی ؟
+ اوهوم ...
+ چانن بس کنن نمیتونی همیشه همین حرف و بزنی ... فراموشش کن ... الان موقعش نیست ... بعداً راجبش حرف میزنیم ... همش همین جملات و تکرار میکنییی
فیلیکس : بچه ها ... نمیخوام دخالت کنم ولی ..
چانگبین پرید وسط حرفش و بهت گفت : ولی فک کنم بعداً حرف بزنید بهتر باشه
+ آخه ...
که چان کنترلش و ز دست داد و بلند داد زد : بهت گفتم بس کن
حتی پسرا اولین بار بود چان اینطوری میدیدن
لینو و چانگبین رفتن سمتش و بردنش تو اتاق تا ارومش کنن
هنوز شوک بودی نمیتونستی باور کنی اینطوری رفتار کرد باهات اونم جلو پسرا
سونگمین اومد سمتت : هی ... آروم باش ... بریم یکم هوا بخوریم
سرت و انداخته بودی پایین و هیچی نگفتی که دستت توسط سونگمین کشیده شد به سمت بیرون خونه
اون همیشه بهت کمک میکرد شاید چون هم تو هم چان رو بهتر از همه میشناخت و میدونست چجوری اشتیتون بده
سونگمین : هی ... آت ... بیخیال ... نمی ارزه واسه این چیزا دعوا کنید
+ من دعوا نمیکنم فقط میخواستم باهاش حرف بزنم اما هر سری منو میپیچونه
سونگمین : شاید چون میدونه ممکنه دعواتون بشه ... مثل الان
هیچی نگفتی .. حق با اون بود
چان پسر خوبی بود از همه نظر .. هم برات پدر بود هم شوهر هم دوست هم برادر ..
به تنها کسی از چشات بیشتر بهش اعتماد داشتی اون بود
همیشه سعی میکرد به بهترین شکل آرومت کنه
+ میشه برگردیم ؟؟
سونگمین : مطمئنی ؟
+ اوهوم ...
۱۰.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.