ارباب بی منطق🖤پارت 18
از زبون ا٫ت یکدفعه دیدم اومد توی اتاق پیشم گفتم :ارباب
گفت چیه؟
گفتم میشه بگی چی شده؟
گفت منظورت را نمیفهمم؟
گفتم شما همه ی برده هاتون را میارید تو اتاق شخصی خودتون وشخصا مراقبشون هستید؟🤨
گفت نه همشون را نمیارم اولین باره کسی را میارم تو اتاقم
گفتم ارباب خیلی اتاقتون خوشگله
گفت ممنون
تو دلم گفتم امکان نداره اصلا امکان نداره این با بهترین دوستش هم اینطور حرف نمیزنه که با من اینطور حرف میزنه نه نه چطوریهچه اتفاقی افتاده نکنه سرش خورده به سنگ؟منتو بهشتم؟توذوق این حرفا بودم که یک دفعه دیدم
گفت من میرم استراحت کن بعدا باز میام
بعدش رفت
از زبون جونگ کوک
نمیتونستم اصلا بهش حرف بدی بزنم اون یار ها کع حرف های بد میزدمش واذیتش میکردم ناخوداگاه قلبم درد میگرفت هر کار کردم نتوسنتم باهاش از گل نازک تر حرف بزنم فکرم مشغول بود یک دردسر بزرگ بودعاشق شدنم نمیخواستم قبولش کنم ولی مگه میشد؟
داشتم تو عمارت قدم میزدم که از اتاق تیراندازی رد شدم صدای خنده میومد رفتم داخل سریع صدای خنده قطع شد دیدم جیمین وتهیونگ ویونگی باهم دارن تیراندازی میکنند واز اینکه دوستشون سالم برگشته خوشحالن
تهیونک گفت ارباب شما هم بیاید پیش ما
گفتم اوم فکر خوبیه باش
تو دلم گفتم شاید فکر خوبی باشه که با تیراندازی یکم ذهنما از ا٫ت بکشم بیرون
رفتم پیششون خوشحال بودم یونگی اومده فکر میکردم سرم گرم میشه با این چیزا ولی همش الکی بود اصلا نمیتونستم از فکر دختری که قلب خشن ترین وبی رحم ترین مافیای دنیا را مال خودش کرده در بیام که با صدای یونگی از این فکر در اومدم
گفت ارباب چی شده؟خیلی توفکری؟خیلی قبلا خشن تر بودی میترسیدیم ازت😅
گفتم اه نه اوکیم شما هم راحت باشید راستی میخوام برای استراحت یک سر برم بیرون عمارت
جیمین گفت ارباب خطرناکه چند تا محافظ با خودتون ببرید
گفتم نه نیاز نیست بعدش رفتم سوار ماشین شدم رفتم بیرون
جیمین:بچه ها ارباب اصلا نمیتونست با لحن اروم ومهربون صحبت کنه چشه؟
تهیونگ گفت :هر چی هست فکرش مشغوله
بچه ها بهتره بریم خسته شدیم
از زبون تهیونگ:
سه تایی داشتیم تو عمارت راه میرفتیم از که
یک دفعه دیدم همون دختره ا٫ت داره اروم از کنار عمارت میره به در خروجی یادمه ارباب خیلی با شکنجع کردنش حال میکرد با خودم گفتم نکنه داره فرار میکنه؟
بلند داد زدم عوضی کدوم گوری میری؟😡چشم اربابا دور دیدی داری کجا فرار میکنی؟ هان؟بعدش رفتم یقشا گرفتم .چسبوندمش به دیوار گفتم میکشمت ویک سیلی محکم بهش زدم یادمه تازه بهوش اومده بود ولی مهم نبود این عمارت باید ترسناک باشه که همه ازش بترسن این همییشه جمله ی اربابه وبه بادیگاردا گفتم ببردیش سلولش دختره ی هرزه را که دیدم گریش شدید شد
گفت تورا خدا تورا خدا ولم کنبد
گفتم خفه شو من نمیزارم در نبود ارباب همچین اتفاقی بیفته
یونگی:تهیونگ این دختره کیه؟چقدر خوشگله
گفتم اره این یکی از برده هاست داشت فرار میکرد ولش کنید درستش کردم بریم
...
لطفا حمایت کنید باور کنید از پارت بعد شرطیش میکنم چون حمایت نمیشه
گفت چیه؟
گفتم میشه بگی چی شده؟
گفت منظورت را نمیفهمم؟
گفتم شما همه ی برده هاتون را میارید تو اتاق شخصی خودتون وشخصا مراقبشون هستید؟🤨
گفت نه همشون را نمیارم اولین باره کسی را میارم تو اتاقم
گفتم ارباب خیلی اتاقتون خوشگله
گفت ممنون
تو دلم گفتم امکان نداره اصلا امکان نداره این با بهترین دوستش هم اینطور حرف نمیزنه که با من اینطور حرف میزنه نه نه چطوریهچه اتفاقی افتاده نکنه سرش خورده به سنگ؟منتو بهشتم؟توذوق این حرفا بودم که یک دفعه دیدم
گفت من میرم استراحت کن بعدا باز میام
بعدش رفت
از زبون جونگ کوک
نمیتونستم اصلا بهش حرف بدی بزنم اون یار ها کع حرف های بد میزدمش واذیتش میکردم ناخوداگاه قلبم درد میگرفت هر کار کردم نتوسنتم باهاش از گل نازک تر حرف بزنم فکرم مشغول بود یک دردسر بزرگ بودعاشق شدنم نمیخواستم قبولش کنم ولی مگه میشد؟
داشتم تو عمارت قدم میزدم که از اتاق تیراندازی رد شدم صدای خنده میومد رفتم داخل سریع صدای خنده قطع شد دیدم جیمین وتهیونگ ویونگی باهم دارن تیراندازی میکنند واز اینکه دوستشون سالم برگشته خوشحالن
تهیونک گفت ارباب شما هم بیاید پیش ما
گفتم اوم فکر خوبیه باش
تو دلم گفتم شاید فکر خوبی باشه که با تیراندازی یکم ذهنما از ا٫ت بکشم بیرون
رفتم پیششون خوشحال بودم یونگی اومده فکر میکردم سرم گرم میشه با این چیزا ولی همش الکی بود اصلا نمیتونستم از فکر دختری که قلب خشن ترین وبی رحم ترین مافیای دنیا را مال خودش کرده در بیام که با صدای یونگی از این فکر در اومدم
گفت ارباب چی شده؟خیلی توفکری؟خیلی قبلا خشن تر بودی میترسیدیم ازت😅
گفتم اه نه اوکیم شما هم راحت باشید راستی میخوام برای استراحت یک سر برم بیرون عمارت
جیمین گفت ارباب خطرناکه چند تا محافظ با خودتون ببرید
گفتم نه نیاز نیست بعدش رفتم سوار ماشین شدم رفتم بیرون
جیمین:بچه ها ارباب اصلا نمیتونست با لحن اروم ومهربون صحبت کنه چشه؟
تهیونگ گفت :هر چی هست فکرش مشغوله
بچه ها بهتره بریم خسته شدیم
از زبون تهیونگ:
سه تایی داشتیم تو عمارت راه میرفتیم از که
یک دفعه دیدم همون دختره ا٫ت داره اروم از کنار عمارت میره به در خروجی یادمه ارباب خیلی با شکنجع کردنش حال میکرد با خودم گفتم نکنه داره فرار میکنه؟
بلند داد زدم عوضی کدوم گوری میری؟😡چشم اربابا دور دیدی داری کجا فرار میکنی؟ هان؟بعدش رفتم یقشا گرفتم .چسبوندمش به دیوار گفتم میکشمت ویک سیلی محکم بهش زدم یادمه تازه بهوش اومده بود ولی مهم نبود این عمارت باید ترسناک باشه که همه ازش بترسن این همییشه جمله ی اربابه وبه بادیگاردا گفتم ببردیش سلولش دختره ی هرزه را که دیدم گریش شدید شد
گفت تورا خدا تورا خدا ولم کنبد
گفتم خفه شو من نمیزارم در نبود ارباب همچین اتفاقی بیفته
یونگی:تهیونگ این دختره کیه؟چقدر خوشگله
گفتم اره این یکی از برده هاست داشت فرار میکرد ولش کنید درستش کردم بریم
...
لطفا حمایت کنید باور کنید از پارت بعد شرطیش میکنم چون حمایت نمیشه
۱۱.۷k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.