زیر سایه ی آشوبگر p34
تو آینه به لب و دهن زخمیم چشم دوختم
لبم پاره شده بود و از گوشه لبام خون میزد بیرون
روی گونم رد کمرنگ کبودی که جای اون طناب بود مونده بود
یک ساعت بعد بهوش اومد
_حالت خوبه؟..درد نداری؟
وقتی دیدش واضح شد دستمو گرفت:
_تو خوبی؟...چیزیت نشده؟؟...چه اتفاقی افتاد
_اینبار هم از دست اون قاتل جون سالم به در بردم
_چرا لبت زخمیه؟
_چیزی نیست..یه طناب انداخته بود دور دهنم و میکشید بخاطر همین اینجور شده
سرش رو کمی فشرد و گفت:
_من اصلا نفهمیدم چیشد داشتم لاستیک رو عوض میکردم که حس کردم کسی پشتمه....تا به خودم بیام یکی از پشت زد تو سرم
_بخیر گذشت حالا
صدای شیر آب که از آشپزخونه اومد گفت:
_کسی اینجاست؟
تازه یادم افتاد راجب سوکجین به جاناتان چیزی نگفتم
_ببین جاناتان من یه کار احمقانه کردم...البته به ظاهر احمقانس ...من باور دارم کار درستی کردم
کمی مکث کردم و بعد ادامه دادم:
_من..من کیم سوکجین رو میبینم
آبروهاش رفت بالا ...قبل از اینکه چیزی بگه گفتم:
_و راهش دادم تو خونم
اخماش داشت میرفت تو هم
_و گفتم فعلا برای مدتی بره طبقه بالا زندگی کنه
و برای اینکه همه ی این کار هاش جبرانه بشه گفتم:
_کسی که دوبار منو از دست اون قاتل نجات داد همین سوکجین بود
بلاخره گفت:
_میفهمی داری چیکار میکنی ناتالی؟...یه قاتل رو تو خونت راه دادی؟
_اون قاتل نیست جاناتان.....دیشب وقتی اون مرد بهمون حمله کرد سوکجین بود که نجاتم داد....اگه اون نبود معلوم نبود ممکنه چه بلایی به سرمون بیاد......من باورش دارم
بلاخره تونستم جاناتان رو قانع کنم
با اخم به سوکجین نگاه میکرد ولی من میدونستم اون همیشه آدم محتاطیه
وقتی به خودش ثابت بشه سوکجین بی گناهه باهاش بهتر میشه
_باید از این به بعد خیلی بیشتر مراقب باشی...دوبار از دستش در رفتی معلوم نیست دفعه بعد چه اتفاقی بیفته
در جواب جاناتان گفتم
_درست میگی ولی اون قاتل اینبار به راحتی میتونست هم منو و هم تورو بکشه....ولی تورو بیهوش کرد و منو بجای اینکه بکشه یا با طناب خفه کنه فقط حواست بهم آسیب بزنه
سوکجین گفت:
_یعنی میگی فقط میخواست تهدیدتون کنه؟
لبم پاره شده بود و از گوشه لبام خون میزد بیرون
روی گونم رد کمرنگ کبودی که جای اون طناب بود مونده بود
یک ساعت بعد بهوش اومد
_حالت خوبه؟..درد نداری؟
وقتی دیدش واضح شد دستمو گرفت:
_تو خوبی؟...چیزیت نشده؟؟...چه اتفاقی افتاد
_اینبار هم از دست اون قاتل جون سالم به در بردم
_چرا لبت زخمیه؟
_چیزی نیست..یه طناب انداخته بود دور دهنم و میکشید بخاطر همین اینجور شده
سرش رو کمی فشرد و گفت:
_من اصلا نفهمیدم چیشد داشتم لاستیک رو عوض میکردم که حس کردم کسی پشتمه....تا به خودم بیام یکی از پشت زد تو سرم
_بخیر گذشت حالا
صدای شیر آب که از آشپزخونه اومد گفت:
_کسی اینجاست؟
تازه یادم افتاد راجب سوکجین به جاناتان چیزی نگفتم
_ببین جاناتان من یه کار احمقانه کردم...البته به ظاهر احمقانس ...من باور دارم کار درستی کردم
کمی مکث کردم و بعد ادامه دادم:
_من..من کیم سوکجین رو میبینم
آبروهاش رفت بالا ...قبل از اینکه چیزی بگه گفتم:
_و راهش دادم تو خونم
اخماش داشت میرفت تو هم
_و گفتم فعلا برای مدتی بره طبقه بالا زندگی کنه
و برای اینکه همه ی این کار هاش جبرانه بشه گفتم:
_کسی که دوبار منو از دست اون قاتل نجات داد همین سوکجین بود
بلاخره گفت:
_میفهمی داری چیکار میکنی ناتالی؟...یه قاتل رو تو خونت راه دادی؟
_اون قاتل نیست جاناتان.....دیشب وقتی اون مرد بهمون حمله کرد سوکجین بود که نجاتم داد....اگه اون نبود معلوم نبود ممکنه چه بلایی به سرمون بیاد......من باورش دارم
بلاخره تونستم جاناتان رو قانع کنم
با اخم به سوکجین نگاه میکرد ولی من میدونستم اون همیشه آدم محتاطیه
وقتی به خودش ثابت بشه سوکجین بی گناهه باهاش بهتر میشه
_باید از این به بعد خیلی بیشتر مراقب باشی...دوبار از دستش در رفتی معلوم نیست دفعه بعد چه اتفاقی بیفته
در جواب جاناتان گفتم
_درست میگی ولی اون قاتل اینبار به راحتی میتونست هم منو و هم تورو بکشه....ولی تورو بیهوش کرد و منو بجای اینکه بکشه یا با طناب خفه کنه فقط حواست بهم آسیب بزنه
سوکجین گفت:
_یعنی میگی فقط میخواست تهدیدتون کنه؟
۲۸.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.