فیک shadow of death پارت¹⁸
جیمین « جیهوپ رفت بیرون تا یه سری وسیله از بیمارستان بیاره....روی تخت نشستم و به صورت رنگ پریده لونا نگاه کردم....دیدن اون توی این وضعیت قلبم رو بدرد میورد...که صدای در اومد و بعدش تهیونگ اومد داخل...
تهیونگ « جیمینا حالش چطوره؟
جیمین « هوپی گفت بهوش میاد اما.....سرگیجه و سردرد شدیدی داره وقتی بهوش میاد....
تهیونگ « خدای من...اصلا چرا با ربکا درگیر شد
جیمین « نمیدونم....اما نمیزارم اون ربکای عوضی نیومده هر غلطی دلش خواست بکنه....تو بمون پیش لونا نیاد بلایی سرش بیاره من میرم سراغ اون مار سمی....
تهیونگ « آروم باش....من مراقب لونا هستم میتونی بری....
جیمین « از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقی که برای ربکا آماده کرده بودیم.....خب توقع داشت اتاقش پیش اتاق من باشه اما لونا اونجا بود....در رو باز کردم و دیدم نشسته و داره به خدمه دستور میده....
ربکا « هی این نوشیدنی گرمه برو یکی دیگه بیار
جیمین « لازم نیست...شما میتونید برید
خدمه « چشم ارباب
ربکا « این طرز برخورد با همسر آینده ات نیستا....بلند شدم و نزدیکش شدم....جیمینا خیلی به اون دختره ی وحشی که اسمش لوناست پر و بال دادی
جیمین « دستش رو که میخواست روی شونه ام بزاره گرفتم و چسبوندمش به دیوار....خوب گوش کن ببین چی میگم توی این عمارت کسی حق نداره منو به اسم کوچیک صدا کنه مخصوصا تو....در ظمن لونا دستیار منه حق نداری بهش بی احترامی کنی....
ربکا « آخ دستم ولم کن
جیمین « دفعه بعدی اینقدر آروم باهات حرف نمیزنم مار دو سر....مراقب رفتارت باش...من جیمین چهار سال پیش نیستم....جلوی چشمم آفتابی نشو....با جان هماهنگ میکنم آخر همین هفته برمیگردی همون جایی که بودی
ربکا « مچ دستم رو محکم فشار داد که آخ بلندی گفتم...بعدشم ول کرد رفت....لعنت بهت پارک جیمین....چرا اینقدر وحشی شده این....عیبی نداره بچرخ تا بچرخیم....
جیمین « میخواستم تا زمانی که لونا بهوش میاد پیشش باشم برای همین تهیونگ رو فرستادم بره دنبال کار ها و خودم پیش لونا موندم...
لونا « گلوم میسوخت و حسابی تشنه ام بود...چشمام رو بزور باز کردم...دنیا دور سرم میچرخید....سردرد بدی داشتم دلم میخواست گریه کنم....به پهلو چرخیدم اما سرم بدتر درد گرفت و از درد آخی گفتم....تازه متوجه حضور ارباب شدم....ار...باب
جیمین « داشتم پرونده ها رو میخوندم که با صدای آخ لونا به خودم اومدم و دیدم چرخیده...چرا تکون خوردی....میتونی بلند شی؟
لونا « سری تکون دادم و با کمک ارباب به سختی سر جام نشستم....خیلی مظلوم بهش نگاه کردم و گفتم « میشه دراز بکشم خیلی درد میکنه سرم
جیمین « داروتو بخور بعدش...و به لیوان آب و قرص روی میز اشاره کردم
تهیونگ « جیمینا حالش چطوره؟
جیمین « هوپی گفت بهوش میاد اما.....سرگیجه و سردرد شدیدی داره وقتی بهوش میاد....
تهیونگ « خدای من...اصلا چرا با ربکا درگیر شد
جیمین « نمیدونم....اما نمیزارم اون ربکای عوضی نیومده هر غلطی دلش خواست بکنه....تو بمون پیش لونا نیاد بلایی سرش بیاره من میرم سراغ اون مار سمی....
تهیونگ « آروم باش....من مراقب لونا هستم میتونی بری....
جیمین « از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقی که برای ربکا آماده کرده بودیم.....خب توقع داشت اتاقش پیش اتاق من باشه اما لونا اونجا بود....در رو باز کردم و دیدم نشسته و داره به خدمه دستور میده....
ربکا « هی این نوشیدنی گرمه برو یکی دیگه بیار
جیمین « لازم نیست...شما میتونید برید
خدمه « چشم ارباب
ربکا « این طرز برخورد با همسر آینده ات نیستا....بلند شدم و نزدیکش شدم....جیمینا خیلی به اون دختره ی وحشی که اسمش لوناست پر و بال دادی
جیمین « دستش رو که میخواست روی شونه ام بزاره گرفتم و چسبوندمش به دیوار....خوب گوش کن ببین چی میگم توی این عمارت کسی حق نداره منو به اسم کوچیک صدا کنه مخصوصا تو....در ظمن لونا دستیار منه حق نداری بهش بی احترامی کنی....
ربکا « آخ دستم ولم کن
جیمین « دفعه بعدی اینقدر آروم باهات حرف نمیزنم مار دو سر....مراقب رفتارت باش...من جیمین چهار سال پیش نیستم....جلوی چشمم آفتابی نشو....با جان هماهنگ میکنم آخر همین هفته برمیگردی همون جایی که بودی
ربکا « مچ دستم رو محکم فشار داد که آخ بلندی گفتم...بعدشم ول کرد رفت....لعنت بهت پارک جیمین....چرا اینقدر وحشی شده این....عیبی نداره بچرخ تا بچرخیم....
جیمین « میخواستم تا زمانی که لونا بهوش میاد پیشش باشم برای همین تهیونگ رو فرستادم بره دنبال کار ها و خودم پیش لونا موندم...
لونا « گلوم میسوخت و حسابی تشنه ام بود...چشمام رو بزور باز کردم...دنیا دور سرم میچرخید....سردرد بدی داشتم دلم میخواست گریه کنم....به پهلو چرخیدم اما سرم بدتر درد گرفت و از درد آخی گفتم....تازه متوجه حضور ارباب شدم....ار...باب
جیمین « داشتم پرونده ها رو میخوندم که با صدای آخ لونا به خودم اومدم و دیدم چرخیده...چرا تکون خوردی....میتونی بلند شی؟
لونا « سری تکون دادم و با کمک ارباب به سختی سر جام نشستم....خیلی مظلوم بهش نگاه کردم و گفتم « میشه دراز بکشم خیلی درد میکنه سرم
جیمین « داروتو بخور بعدش...و به لیوان آب و قرص روی میز اشاره کردم
۷۶.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.