𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ¹⁰
پارت : ¹⁰
نگاهی به ساعتم انداختم که ۳ ربع بود دیگه خالی شده بودم و می خواستم برگردم به عمارت
کم کم داشت بارون می اومد خیابون خیس شده بود نگاهی به ساعتم انداختم که ۳ ربع بود دیگه خالی شدم و میخواستم برگردم عمارت
چند مین بعد...
_خیس خیس برگشتم عمارت که عمارت در تاریکی مطلقی فرو رفته بود همه جای عمارت سکوت سنگینی به خودش گرفته بود
رفتم بالا در اتاقو باز کردم که دیدم ات خیلی کیوت خوابیده بود به آرامی رفتم داخل اتاق نزدیک ات شدم پیشونیشو بوسیدم پتورو کشیدم روش و ازش جدا شدم، رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون که یه شلوار پوشیدم و با بالا تنه ی لخت رفتم روی تخت یه بالش برداشتم و رفتم که روی کاناپه خوابیدم
ویو صبح
+داشتم از خواب بیدار می شدم که یاد دیشب افتادم که جونگکوک بدون خبر از عمارت رفت بیرون و ناراحت شد ولی فککنم برگشته بود
رفتم دستشویی کارای لازمو کردم و رفتم پایین که دیدم هیچکی تو عمارت نبود معلومه من اینجا زندانی شده بودم
رفتم یه چیزی برای خودم درست کردمو خوردم و رفت روی کاناپه نشستم و هی با کنترل ور میرفتم یه چیز خوب نبود که بتونم ببینم همه شبکه هاش مسخره بود گوشیمم نبود که خودمو باهاش سرگرم کنم چون اون روز توی بار جا گذاشته بودم هیچ سرگرمی نداشتم حتی دانشگاهم با وجود این زندان نمی تونستم برم
معلومه الان مامان بابامم خیلی نگرانن اوفففففففف خسته شدم خدا
ویو جونگکوک
داشتم مدارکو بررسی می کردم که یونگی اومد داخل
_بلد نیستی در بزنی ؟
÷نه
_معلومه، خب کارم داشتی ؟
÷من بادیگاردت نیستم اینجور باهام حرف نزن ( با تنه )
_اوکی اوپاااا چی میخواستی اوپا جونم
_الان راحت شدی ؟
÷افرین الان یه چیزی شدی
÷راستی اون محموله رو چیکار کردی ؟
_نمی دونم هنوز فککنم توی مرزه
÷باشه زود باش کار داریم باید بریم اسلحه ها رو هم ببینیم
_اوکی الان میام
÷و اینکه دختر اون شبو تو بار چیکار کردی ؟
_هیچ ولش نمی خوام درموردش حرف بزنم ( با بی حوصلگی و یکم ناراحتی )
÷کوک الان وخته عشق و عاشقی نیست تو الان باید فقط رو کارات تمرکز کنی
÷بعدشم اون دختر رو هم ول کن تا کی میخوای اینجوری ادامه بدی مثلاً بزور عاشقش کنی یا شکنجش بدی ؟
_سرت تو کار خوت باشه درضمن من نصیحت لازم ندارم ( با تندی و عصبانیت )
÷هر جور راحتی ولی این کارت عاقبت نداره ( و رفت )
_با این حرف یونگی یه جوری شدم نمی دونم سردرگم بودم شاید راست می گفت ولش اصاً هرچی
ا.ت ویو
+خسته شدم از روی کاناپه پاشدم و می خواستم یه سرگرمی برای خودم پیدا کنم که یدفعه...
شرط : ۴۰ لایک ۴۰ کامنت
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ¹⁰
پارت : ¹⁰
نگاهی به ساعتم انداختم که ۳ ربع بود دیگه خالی شده بودم و می خواستم برگردم به عمارت
کم کم داشت بارون می اومد خیابون خیس شده بود نگاهی به ساعتم انداختم که ۳ ربع بود دیگه خالی شدم و میخواستم برگردم عمارت
چند مین بعد...
_خیس خیس برگشتم عمارت که عمارت در تاریکی مطلقی فرو رفته بود همه جای عمارت سکوت سنگینی به خودش گرفته بود
رفتم بالا در اتاقو باز کردم که دیدم ات خیلی کیوت خوابیده بود به آرامی رفتم داخل اتاق نزدیک ات شدم پیشونیشو بوسیدم پتورو کشیدم روش و ازش جدا شدم، رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون که یه شلوار پوشیدم و با بالا تنه ی لخت رفتم روی تخت یه بالش برداشتم و رفتم که روی کاناپه خوابیدم
ویو صبح
+داشتم از خواب بیدار می شدم که یاد دیشب افتادم که جونگکوک بدون خبر از عمارت رفت بیرون و ناراحت شد ولی فککنم برگشته بود
رفتم دستشویی کارای لازمو کردم و رفتم پایین که دیدم هیچکی تو عمارت نبود معلومه من اینجا زندانی شده بودم
رفتم یه چیزی برای خودم درست کردمو خوردم و رفت روی کاناپه نشستم و هی با کنترل ور میرفتم یه چیز خوب نبود که بتونم ببینم همه شبکه هاش مسخره بود گوشیمم نبود که خودمو باهاش سرگرم کنم چون اون روز توی بار جا گذاشته بودم هیچ سرگرمی نداشتم حتی دانشگاهم با وجود این زندان نمی تونستم برم
معلومه الان مامان بابامم خیلی نگرانن اوفففففففف خسته شدم خدا
ویو جونگکوک
داشتم مدارکو بررسی می کردم که یونگی اومد داخل
_بلد نیستی در بزنی ؟
÷نه
_معلومه، خب کارم داشتی ؟
÷من بادیگاردت نیستم اینجور باهام حرف نزن ( با تنه )
_اوکی اوپاااا چی میخواستی اوپا جونم
_الان راحت شدی ؟
÷افرین الان یه چیزی شدی
÷راستی اون محموله رو چیکار کردی ؟
_نمی دونم هنوز فککنم توی مرزه
÷باشه زود باش کار داریم باید بریم اسلحه ها رو هم ببینیم
_اوکی الان میام
÷و اینکه دختر اون شبو تو بار چیکار کردی ؟
_هیچ ولش نمی خوام درموردش حرف بزنم ( با بی حوصلگی و یکم ناراحتی )
÷کوک الان وخته عشق و عاشقی نیست تو الان باید فقط رو کارات تمرکز کنی
÷بعدشم اون دختر رو هم ول کن تا کی میخوای اینجوری ادامه بدی مثلاً بزور عاشقش کنی یا شکنجش بدی ؟
_سرت تو کار خوت باشه درضمن من نصیحت لازم ندارم ( با تندی و عصبانیت )
÷هر جور راحتی ولی این کارت عاقبت نداره ( و رفت )
_با این حرف یونگی یه جوری شدم نمی دونم سردرگم بودم شاید راست می گفت ولش اصاً هرچی
ا.ت ویو
+خسته شدم از روی کاناپه پاشدم و می خواستم یه سرگرمی برای خودم پیدا کنم که یدفعه...
شرط : ۴۰ لایک ۴۰ کامنت
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
۱۳.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.