عشق ممنوعه پارت ۲۸
جیمین : ...(سوار ماشینش شدم ، من اونو مثل داداشم میدیدم ولی اون این کارو باهام کرد)
یونجو : میدونی جیمین ، تو دقیقا از اون آدمایی هستیم که پولو میپرستن! مثل هر.زه ها رفتار کردی و وانمود کردی دوسشون داری تا زندگی راحتی داشته باشی ولی گند خورد بهش حالا هم بخاطر پول داری میری (خنده تمسخر آمیز)
جیمین : میدونی ، پول همه چیزه ! با پول میتونی هر کاری کنی ولی با عشق و اعتماد نه!
...
جیمین :( رسیدیم فرودگاه داشتیم میرفتیم سمت گیت یونجو کیفشو گذاشت ولی من قبل از اینکه بزارم سوییچ ماشینشو کش رفتم و در رفتم و تا اون پیدام کنه و دنبالم بیاد تقریبا خیلی دور شده بودم سوار ماشینش شدم و همین که رسید حرکت کردم ولی با تاکسی افتاد دنبالم) حتما الان میره عمارت باید برم تهیونگ نباید کار اشتباهی بکنه!
....
تهیونگ : راه افتادیم سمت عمارتش هم عصبی بودم هم ناراحت نمیدونستم چمه ، میدونستم ولی نمیخواستم باور کنم.
شوگا : (رفتیم تو هیچ بادیگارد یا نگهبانی نبود یونجو ترتیب همشو داده بود و کار ما راحت شده بود ، رفتیم تو خبری نبود معلوم بود تو اتاقشه تهیونگ تو خودش بود و معلوم بود تردید داره و نمیشه بهش اعتماد کرد) چیکار میکنی؟ بیا !
....
کوک : (یونجو گفته بود امروز دیر میاد و نگهبانا هم رفته بودن مرخصی رفتم دم پنجره و مشغول نگاه کردن به بیرون شدم یه روزایی با جیمین و تهیونگ تو این اتاق بودم ولی الان من موندم و یه دنیا غم الان دقیقا رسیدم به اونجایی که پشیمونم بابت کارایی که کردم ولی تاثیری نداره نمیتونم برگردم به گذشته و الان هم خیلی دیره !)
تهیونگ : اره الان خیلی دیره پس چطوره فقط بمیری؟؟
کوک:(با شوک برگشتم سمت در و با دیدن تخیونگ خشک شدم)چی؟ تو..تو اینجا چیکار میکنی؟!
تهیونگ : ناراحت شدی ، اره یادم بشی میخواستی بکشیم.(وقتی رفتم خیلی با حسرت حرف میزد ولی منم حق داشتم بعد از چهار سال ازش عصبی باشم دستش باند پیچی شده بود و معلوم بود درد داشت چون من حدودا ۵ دقیقه بود اونجا بودم ولی اون متوجه نشده بود!)
شوگا :(تهیونگ رفت تو منم منتظر بودم تا وقتش بشه و برم ، گوشیم زنگ زد یونجو بود)چی شده؟
یونجو : جیمین فرار کرد!
شوگا: چی؟ الان کجایی؟
یونجو: دارم تعقیبش میکنم با تاکسی داره میاد سمت عمارت .
شوگا: خوبه دنبالش بیا جوری که فک کنه گمش کردی خودش با پای خودش داره میاد تو تله ، قط میکنم.
یونجو : اوکی.
شوگا:(خوبه با یه تیر دو نشون میزنم)
...
جیمین : یونجو دیگه دنبالم نبود ، سرعتمو بیشتر کردم و رفتم سمت عمارت باید زود تر میرسیدم اگه اتفاقی نیوفتاد خودمو نمیبخشیدم ...
یونجو : میدونی جیمین ، تو دقیقا از اون آدمایی هستیم که پولو میپرستن! مثل هر.زه ها رفتار کردی و وانمود کردی دوسشون داری تا زندگی راحتی داشته باشی ولی گند خورد بهش حالا هم بخاطر پول داری میری (خنده تمسخر آمیز)
جیمین : میدونی ، پول همه چیزه ! با پول میتونی هر کاری کنی ولی با عشق و اعتماد نه!
...
جیمین :( رسیدیم فرودگاه داشتیم میرفتیم سمت گیت یونجو کیفشو گذاشت ولی من قبل از اینکه بزارم سوییچ ماشینشو کش رفتم و در رفتم و تا اون پیدام کنه و دنبالم بیاد تقریبا خیلی دور شده بودم سوار ماشینش شدم و همین که رسید حرکت کردم ولی با تاکسی افتاد دنبالم) حتما الان میره عمارت باید برم تهیونگ نباید کار اشتباهی بکنه!
....
تهیونگ : راه افتادیم سمت عمارتش هم عصبی بودم هم ناراحت نمیدونستم چمه ، میدونستم ولی نمیخواستم باور کنم.
شوگا : (رفتیم تو هیچ بادیگارد یا نگهبانی نبود یونجو ترتیب همشو داده بود و کار ما راحت شده بود ، رفتیم تو خبری نبود معلوم بود تو اتاقشه تهیونگ تو خودش بود و معلوم بود تردید داره و نمیشه بهش اعتماد کرد) چیکار میکنی؟ بیا !
....
کوک : (یونجو گفته بود امروز دیر میاد و نگهبانا هم رفته بودن مرخصی رفتم دم پنجره و مشغول نگاه کردن به بیرون شدم یه روزایی با جیمین و تهیونگ تو این اتاق بودم ولی الان من موندم و یه دنیا غم الان دقیقا رسیدم به اونجایی که پشیمونم بابت کارایی که کردم ولی تاثیری نداره نمیتونم برگردم به گذشته و الان هم خیلی دیره !)
تهیونگ : اره الان خیلی دیره پس چطوره فقط بمیری؟؟
کوک:(با شوک برگشتم سمت در و با دیدن تخیونگ خشک شدم)چی؟ تو..تو اینجا چیکار میکنی؟!
تهیونگ : ناراحت شدی ، اره یادم بشی میخواستی بکشیم.(وقتی رفتم خیلی با حسرت حرف میزد ولی منم حق داشتم بعد از چهار سال ازش عصبی باشم دستش باند پیچی شده بود و معلوم بود درد داشت چون من حدودا ۵ دقیقه بود اونجا بودم ولی اون متوجه نشده بود!)
شوگا :(تهیونگ رفت تو منم منتظر بودم تا وقتش بشه و برم ، گوشیم زنگ زد یونجو بود)چی شده؟
یونجو : جیمین فرار کرد!
شوگا: چی؟ الان کجایی؟
یونجو: دارم تعقیبش میکنم با تاکسی داره میاد سمت عمارت .
شوگا: خوبه دنبالش بیا جوری که فک کنه گمش کردی خودش با پای خودش داره میاد تو تله ، قط میکنم.
یونجو : اوکی.
شوگا:(خوبه با یه تیر دو نشون میزنم)
...
جیمین : یونجو دیگه دنبالم نبود ، سرعتمو بیشتر کردم و رفتم سمت عمارت باید زود تر میرسیدم اگه اتفاقی نیوفتاد خودمو نمیبخشیدم ...
۳.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.