کمی از حال دل خود قلم زنی کردم
کمی از حال دل خود قلم زنی کردم
خود شکسته دلم را به جا نیاوردم
پر از دقایق تخلم اسیر تنهایی
چقدر خسته از اینم که شاعر دردم
نبود حق من این سرنوشت توخالی
شبیه برگ درختان باغ دل زردم
عجیب دلگیر و حال درهمی دارم
در این حرارت سرمای خانهی سردم
خدا گواهه کم آورده چشمهای ترَم
قسم به قطره اشکم من آدمم مَردم
ندید بیکسیام را جماعت این شهر
در این بهار جوانی غمین ترین فردم
زمین جای قشنگی برای من که نبود
دعای هر شبم این است که برگردم
نشد غزلی عاشقانه دفترم باشد
به واژه های عاشقانه هم ستم کردم
خود شکسته دلم را به جا نیاوردم
پر از دقایق تخلم اسیر تنهایی
چقدر خسته از اینم که شاعر دردم
نبود حق من این سرنوشت توخالی
شبیه برگ درختان باغ دل زردم
عجیب دلگیر و حال درهمی دارم
در این حرارت سرمای خانهی سردم
خدا گواهه کم آورده چشمهای ترَم
قسم به قطره اشکم من آدمم مَردم
ندید بیکسیام را جماعت این شهر
در این بهار جوانی غمین ترین فردم
زمین جای قشنگی برای من که نبود
دعای هر شبم این است که برگردم
نشد غزلی عاشقانه دفترم باشد
به واژه های عاشقانه هم ستم کردم
۷۶۷
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.