رمان پلیس و مافیا پارت ۶
تهیونگ : چرا فرار کردی با اینکه دوباره برمی گشتی
که یک دفعه پلیس ها ریختن و اعضا رو دستگیر کردن جین موقعی که داشتن می بردن زندان
جین : ات روزی میشه که زندگیت تو دستان ما میشه
ات : به همین خیال باش
از زبان کوک
مارو بردن تو یه اتاق اما خیلی زیبا بود شبیه اتاق ما بود ات اومد و گفت
ات : بچه ها شما اینجا زندگی می کنید
جین خواست سیلی بزنه که ات دستش رو گرفت
ات : آقای جین فک کنم الان وقتش نیست که عصبانیت رو خالی کنی چون سرنوشت تون تو دستای منه
جین : فک کردی
پرش زمانی ۱ ماه بعد
از زبان ات
نشسته بودم که دیگه میخواستم مثل آدم عادی زندگی کنم رفتم پیش بچه ها
ات : بچه ها من دیگه میخوام از کارم انصراف بدم
جی یانگ : اما ریس
ات : لطفاً اسمم رو صدا بزن
هه سون: آخه
ات : خواهش میکنم
هه سون : باشه ات
ات : ممنون
داشتم میرفتم خونه که یکی دستمال رو دهنم گذاشت و بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم دست و پام بستس دیدم جین جلوم نشسته
جین : به هوش اومدی بلاخره
ات : جین من من مگه تو تو زندان نبودی
جین : فرار کردیم حالا تو زندانی هستی
ات ؛ چی اما من دیگه پلیس نیستم
جین : میدونم
ات : خواهش می کنم ولم کن
که نامجون اومد
نامجون: بیبین کی اینجاست خانوم ات
ات : خواهش می کنم ولم کنید
نامجون جلو میومد که یه سیلی زد تو صورتم
که یک دفعه پلیس ها ریختن و اعضا رو دستگیر کردن جین موقعی که داشتن می بردن زندان
جین : ات روزی میشه که زندگیت تو دستان ما میشه
ات : به همین خیال باش
از زبان کوک
مارو بردن تو یه اتاق اما خیلی زیبا بود شبیه اتاق ما بود ات اومد و گفت
ات : بچه ها شما اینجا زندگی می کنید
جین خواست سیلی بزنه که ات دستش رو گرفت
ات : آقای جین فک کنم الان وقتش نیست که عصبانیت رو خالی کنی چون سرنوشت تون تو دستای منه
جین : فک کردی
پرش زمانی ۱ ماه بعد
از زبان ات
نشسته بودم که دیگه میخواستم مثل آدم عادی زندگی کنم رفتم پیش بچه ها
ات : بچه ها من دیگه میخوام از کارم انصراف بدم
جی یانگ : اما ریس
ات : لطفاً اسمم رو صدا بزن
هه سون: آخه
ات : خواهش میکنم
هه سون : باشه ات
ات : ممنون
داشتم میرفتم خونه که یکی دستمال رو دهنم گذاشت و بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم دست و پام بستس دیدم جین جلوم نشسته
جین : به هوش اومدی بلاخره
ات : جین من من مگه تو تو زندان نبودی
جین : فرار کردیم حالا تو زندانی هستی
ات ؛ چی اما من دیگه پلیس نیستم
جین : میدونم
ات : خواهش می کنم ولم کن
که نامجون اومد
نامجون: بیبین کی اینجاست خانوم ات
ات : خواهش می کنم ولم کنید
نامجون جلو میومد که یه سیلی زد تو صورتم
۶.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.