"پاریسِ تو" پارت ۲
"پاریس خیابان رز آبی ساعت ۰۱:۱۲"
درحالی که خسته از راه رفتن به اون کوچه بن بست نزدیک تر میشد ساعت مچی چرمشو نگاه کرد...خیلی راه رفته و خسته تر از همیشه نیاز داشت یجا بشینه و قبل ازینکه دوباره به اون جهنم برش گردونن استراحت کنه ولی هرچی به اون کوچه نزدیک تر میشد بیشتر بوی گلای مختلف و حس میکرد که قوی ترین بو عطر گل مورد علاقه کوک یاس بود
به ته کوچه رسید تو اون خیابون شلوغ اینجا تنها کوچه خلوتی بود که تو اون ساعت میدید
سرشو بالا گرفت و به تابلویه کوچیک جلویه گل فروشی که منشا همون بوها بود نگاه کرد
_ گل فروشی کیم تهیونگ نگو که چند ساعتیو باید با یه پیر مرد کره ای و چندتا گل بگذرونم
متاسف سرشو تکون داد و دره شیشه ایه گلخونه رو باز کرد که صدای زنگ های ارومی شنیده شد
و بعدم صدای قار و قور شکمش
_شاید باید بجای گلخونه به یه کافه یا رستوران میرفتم
نفس عمیقی از هوای اطرافش کشید بویه گل های اونجا باعث میشد بوی گند شراب و عطر های تند و گرون قیمت اون ادما رو فراموش کنه
گل خونه کوچیکی بود روی دیوارا پر از گل های اویزون شده و رویه زمین گلدون های رنگارنگ با گل های رنگی تر از خودشون چیده شده بود زمین،دیوار و سقف همشون چوبی بود و بجز بویه گل بویه قهوه تازه هم میشد حس کرد
خوشحال از وجود این همه گل سرشو برگردوند و با اشپزخونه کوچیک و یه دستگاه قهوه ساز قدیمی با یه گرامافون خواموش و یه مرد جوون که پلیور بافت قهوه ای پوشیده و یه لبخند بزرگ که جذابیت زیادی به صورتش میده مواجه شد
_انتظار یه اجوشی بد اخلاقو داشتم ولی حالا بایه مردی که انگار هیچوقت اون لبخندو از رو صورتش برنمیدارن روبه رو شدم
پسر بزرگتر ابرویی بالا انداخت و با لبخند سرتا پای پسر روبه روشو که لباس های یه اشراف زاده ثروتمندو پوشیده نگاه کرد
_متاسفم که شبیه خواسته های شما نیستم موسیو ولی مردم از لبخندم تعریف میکنن و میگن اونارو به خودشون جذب میکنه عجیبه که شما از لبخندم خوشتون نیومده ارباب جوان
کوک متعجب از پر حرفی اون مرد ناخوداگاه خندید و گفت
_ارباب جوان صدام میکنی اونقوت اینجوری باهام حرف میزنی؟نگو که اسم خودتو واسه گل فروشیت انتخاب کردی
_ تازه این مغازه رو اجاره کردم و هنوز برای اسمش فکری نکردم...میخواید گل بخرید موسیو؟
_جونگکوک...جئون جونگکوک
صندلی کنار دوار رو جلو کشید و روش نشست بعد ادامه داد
_فقط میخوام یکم استراحت کنم
پسر بزرگتر دستشو جلویه کوک دراز کرد و با لحن گرمی گفت
_کیم تهیونگ...خوشبختم ارباب جوان یکم صبر کن تا برات قهوه بیارم
و بعد از ول کردن دست کوک دوباره به اشپزخونه برگشت
چقدر اون مرد فرق داشت...لبخندش و حرفاش واقعی بود...این چیزی بود که میشد از چشمای قهوه ای کشیده اش خونده
_صدات گرمیو ارامش رو همراه کلماتت برام زنده کرد پیر مرد...
کوک زیر لب جوری که تهیونگ نشنوه زمزمه کرد و به حرکات مرد خیره شد...حاله اطراف اون مرد سیاه نیست و قلبش از لجن نیست و لبخندش بویه زندگی میده...اما اگه میدونست چه اینده ای در انتظارش انقدر با نگاهش همه حرکاتش و حتی نفس کشیدناشم دنبال نمیکرد
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
درحالی که خسته از راه رفتن به اون کوچه بن بست نزدیک تر میشد ساعت مچی چرمشو نگاه کرد...خیلی راه رفته و خسته تر از همیشه نیاز داشت یجا بشینه و قبل ازینکه دوباره به اون جهنم برش گردونن استراحت کنه ولی هرچی به اون کوچه نزدیک تر میشد بیشتر بوی گلای مختلف و حس میکرد که قوی ترین بو عطر گل مورد علاقه کوک یاس بود
به ته کوچه رسید تو اون خیابون شلوغ اینجا تنها کوچه خلوتی بود که تو اون ساعت میدید
سرشو بالا گرفت و به تابلویه کوچیک جلویه گل فروشی که منشا همون بوها بود نگاه کرد
_ گل فروشی کیم تهیونگ نگو که چند ساعتیو باید با یه پیر مرد کره ای و چندتا گل بگذرونم
متاسف سرشو تکون داد و دره شیشه ایه گلخونه رو باز کرد که صدای زنگ های ارومی شنیده شد
و بعدم صدای قار و قور شکمش
_شاید باید بجای گلخونه به یه کافه یا رستوران میرفتم
نفس عمیقی از هوای اطرافش کشید بویه گل های اونجا باعث میشد بوی گند شراب و عطر های تند و گرون قیمت اون ادما رو فراموش کنه
گل خونه کوچیکی بود روی دیوارا پر از گل های اویزون شده و رویه زمین گلدون های رنگارنگ با گل های رنگی تر از خودشون چیده شده بود زمین،دیوار و سقف همشون چوبی بود و بجز بویه گل بویه قهوه تازه هم میشد حس کرد
خوشحال از وجود این همه گل سرشو برگردوند و با اشپزخونه کوچیک و یه دستگاه قهوه ساز قدیمی با یه گرامافون خواموش و یه مرد جوون که پلیور بافت قهوه ای پوشیده و یه لبخند بزرگ که جذابیت زیادی به صورتش میده مواجه شد
_انتظار یه اجوشی بد اخلاقو داشتم ولی حالا بایه مردی که انگار هیچوقت اون لبخندو از رو صورتش برنمیدارن روبه رو شدم
پسر بزرگتر ابرویی بالا انداخت و با لبخند سرتا پای پسر روبه روشو که لباس های یه اشراف زاده ثروتمندو پوشیده نگاه کرد
_متاسفم که شبیه خواسته های شما نیستم موسیو ولی مردم از لبخندم تعریف میکنن و میگن اونارو به خودشون جذب میکنه عجیبه که شما از لبخندم خوشتون نیومده ارباب جوان
کوک متعجب از پر حرفی اون مرد ناخوداگاه خندید و گفت
_ارباب جوان صدام میکنی اونقوت اینجوری باهام حرف میزنی؟نگو که اسم خودتو واسه گل فروشیت انتخاب کردی
_ تازه این مغازه رو اجاره کردم و هنوز برای اسمش فکری نکردم...میخواید گل بخرید موسیو؟
_جونگکوک...جئون جونگکوک
صندلی کنار دوار رو جلو کشید و روش نشست بعد ادامه داد
_فقط میخوام یکم استراحت کنم
پسر بزرگتر دستشو جلویه کوک دراز کرد و با لحن گرمی گفت
_کیم تهیونگ...خوشبختم ارباب جوان یکم صبر کن تا برات قهوه بیارم
و بعد از ول کردن دست کوک دوباره به اشپزخونه برگشت
چقدر اون مرد فرق داشت...لبخندش و حرفاش واقعی بود...این چیزی بود که میشد از چشمای قهوه ای کشیده اش خونده
_صدات گرمیو ارامش رو همراه کلماتت برام زنده کرد پیر مرد...
کوک زیر لب جوری که تهیونگ نشنوه زمزمه کرد و به حرکات مرد خیره شد...حاله اطراف اون مرد سیاه نیست و قلبش از لجن نیست و لبخندش بویه زندگی میده...اما اگه میدونست چه اینده ای در انتظارش انقدر با نگاهش همه حرکاتش و حتی نفس کشیدناشم دنبال نمیکرد
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۱۰.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.