P10
ویو می سو:بلند شدم خودمو اماده کردم رفتم به سمت مدرسه....توی اتوبوس نشسته بودم دیگه از خودم مطمئن بودم این بار بهش اعتراف میکنم...
مین هیون:چرا داری با خودت حرف میزنی ...
می سو:اه بلی چی....مین هیون تو اینجا چیکار میکنی....
مین هیون:نمی بینی دارم میرم مدرسه...
می سو:با اتوبوس(🤔)
مین هیون:اره مگه اشکال داره...
می سو:نه خب تو پولداری خب همیشه با ماشین میای.....
مین هیون:اهوم اره خب...یه بار سوار اتوبوس شدم خوشم اومد دیگ،..(زیر لفظی گفت)باید کردنبند همون دختره رو بدم بهش...)
می سو:چیزی گفتی....(داشتم نگاهش میکردم....
مین هیون:نه جیزی نکفتم.....
می سو:اها باشه ..
مین هیون:می سو تو همیشه با اتوبوس میای...
می سو:اره چطور مگه....
هیون مین:خب من...
می سو:اه رسیدیم زود پیاده شو...
مین هیون:چی باشه باشه...
(پیاده شدیم با هم به سمت مدرسه میرفتیم)....
مین هیون:(زیر لفظی)بعدا ازش میپرسم حالا ولش.....
(زیر لبم شکلات بود)
مین هیون:می سو یه لحظه....
می سو:اه چیه....
مین هیون :(پاکش کرد)حالا خوب شد
می سو:مگه چی بود!هان(با خنده)
مین هیون:هیچی(با خنده)
(به سمتش دویدم ای کجا میری صبر کن..
چا اون وو:همینجوری ایستاده بود با جیهون...(یهویی خوردم بهش...
چا اون وو:مگه کوری نمیبنی منو...
می سو:واقعا ببخشید حواسم نبود...
جیهون :اشکال نداره بریم کلاس...
چا اون وو؛نگاهی مرموز انداخت و رفت..
(همه رفتیم سمت کلاسا....)
ویو سوریون:(عکسی دستش بود)واقعا دلم براش تنگ الان اونم شاید ۱۸ سالشه نه میره مدرسه (اشک از چشماش میومد)
دونگ ووک:عزیزم بس کن خودتو زیاد ناراحت نکن...
سوریون:یعنی حالش خوبه اصن کجاست غذای چیزی داره بخور.....
دونگ ووک:ما تلاشمون رو کردیم ولی پیدا نشد...(تو هم خودتو اذیت نکن آنقدر الان از اون قضیه «۱۴» سال گذشته...
سوریون:اون دخترمون بوددد...(داشت گریه میکرد فقط)
دونگ ووک:بغلش کرد میدونم سختته....
مین هیون:چرا داری با خودت حرف میزنی ...
می سو:اه بلی چی....مین هیون تو اینجا چیکار میکنی....
مین هیون:نمی بینی دارم میرم مدرسه...
می سو:با اتوبوس(🤔)
مین هیون:اره مگه اشکال داره...
می سو:نه خب تو پولداری خب همیشه با ماشین میای.....
مین هیون:اهوم اره خب...یه بار سوار اتوبوس شدم خوشم اومد دیگ،..(زیر لفظی گفت)باید کردنبند همون دختره رو بدم بهش...)
می سو:چیزی گفتی....(داشتم نگاهش میکردم....
مین هیون:نه جیزی نکفتم.....
می سو:اها باشه ..
مین هیون:می سو تو همیشه با اتوبوس میای...
می سو:اره چطور مگه....
هیون مین:خب من...
می سو:اه رسیدیم زود پیاده شو...
مین هیون:چی باشه باشه...
(پیاده شدیم با هم به سمت مدرسه میرفتیم)....
مین هیون:(زیر لفظی)بعدا ازش میپرسم حالا ولش.....
(زیر لبم شکلات بود)
مین هیون:می سو یه لحظه....
می سو:اه چیه....
مین هیون :(پاکش کرد)حالا خوب شد
می سو:مگه چی بود!هان(با خنده)
مین هیون:هیچی(با خنده)
(به سمتش دویدم ای کجا میری صبر کن..
چا اون وو:همینجوری ایستاده بود با جیهون...(یهویی خوردم بهش...
چا اون وو:مگه کوری نمیبنی منو...
می سو:واقعا ببخشید حواسم نبود...
جیهون :اشکال نداره بریم کلاس...
چا اون وو؛نگاهی مرموز انداخت و رفت..
(همه رفتیم سمت کلاسا....)
ویو سوریون:(عکسی دستش بود)واقعا دلم براش تنگ الان اونم شاید ۱۸ سالشه نه میره مدرسه (اشک از چشماش میومد)
دونگ ووک:عزیزم بس کن خودتو زیاد ناراحت نکن...
سوریون:یعنی حالش خوبه اصن کجاست غذای چیزی داره بخور.....
دونگ ووک:ما تلاشمون رو کردیم ولی پیدا نشد...(تو هم خودتو اذیت نکن آنقدر الان از اون قضیه «۱۴» سال گذشته...
سوریون:اون دخترمون بوددد...(داشت گریه میکرد فقط)
دونگ ووک:بغلش کرد میدونم سختته....
۲۵۶
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.