راکون کچولو مو صورتی p۱3
دامیان: واقعا ببخشید
من:نه اشکالی ندارد و اینکه لازم نیس
دامیان:چرا هست
من:اما
دامیان:هیس تا همین الانم به اندازه کافی دیر شده
و گوشیشو داد بهم
دامیان:چراغ قوه رو روشن کن
من:باشه
و چراغ قوه رو روشن کردمو
رفتیم بیرون
کمی رفتیم و بعد به رودخونه رسیدیم
دامیان:خیلی خب رسیدیم
و بعد منو نشوند کنار رود خونه
من:ممنون
سری تکون دادو شروع کرد به شستن پام و بعد دوباره بلندم کرد تا بریم تو غار
من:نه دیگه میتونم خودم
دامیان:اما
من:تا اینجاشم اذیت شدی نه لازم نیس
دامیان:من اذیت نشدم اگه میشدم میزاشتمت زمین خودت بیای
من:باشه ولی الان خودم میام تمام
دامیان:هوفف باشه
و حرکت کردیم به سمت غار
ادمین:(چرا وقتی میگم غار یه جوری میشم)
رسیدیم آتیش خاموش شده بود
دوباره آتیش روشن کردیم
و رفتیم که بخوابیم اما
دامیان گفت من بیدارم میمونم اگه چیزی شد سریع بفهمیم
منم قبول کردم
دامیان رفت منم سای کردم بخوابم امامگه میشد همش صدای جیر جیرک میومد
واسه همین رفتم پیش دامیان
ای بابا این موقع شب بارون؟
ساعت ۱۰شبه ها
من:خیس نمیشی؟
دامیان:نه بابا کامل بیرون نیستم که هنوز تو هستم چرا نمیخوابی
من:آخه صدای جیرجیرک میاد
دامیان:امم خوب خوابت نمیاد
من:میاد ولی نمیتونم بخوابم
خندید
من:زهر مار رو آب بخندی
دامیان:چته؟
من:گشنمه
دامیان:خب منم گشنمه
الان چکار کنم
من:زندگی
دامیان:پس تو هم زندگی کن
من:هوففف
چند دقیقه ساکت شدیم
دامیان:امم پات خوبه؟
من:آره خوبم ممنون
لبخند زد
من:میگم ما که هردومون بیداریم.. .
*صدای جغد
همین که صدای جغد اومد جیغم رفت هوا
دامیان:آروم باش بابا آرام
من:اوکی اوکی
دامیان:خب ما هردومون بیداریم بعدش
من:خب میخواستم بگم که بریم تو اینجوری سردمون هم نمیشه
دامیان:اوکی
و رفتیم تو
دامیان:اینجا چقدر گرم تره
من:آره خیلی
نشستیم کنار هم و داشتیم حرف میزدیم که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح
دامیان:آنیا آنیا پاشو
من:ها ها چی ؟
ععععععععععچهههههههه
دامیان:خوبی میگم بلند شو
من:آره آره خوبم ععععععععععچهههههه
دامیان:وایسا نکنه سرما خوردی
من:چی نه من سرما.. .
عچههههههههههه
دامیان:نه خیر سرما خوردی
ولی خب خدا رو شکر الان دیگه میتونم تلپورت کنم
من:ا عتچططططططسههههه میتونی
دامیان:آره چرا صدای عطسه کردنت باهم فرق داره
من:نمیدونم
دامیان:ام خوب دیگه چیزی همراهت آورده بودی؟
من:مگه خودم اومده بودم که میگی آورده بودییی نه چیزی همراهم نبود
دامیان:خب اوکی پس الان آماده ای که از اینجا بریم؟
من:آره
دامیان:اوکی
و بعد تلپورت شدیم جلوی در خونه ی ما
من:ممنونم
دامیان:خواهش میکنم
وبعد از هم خدا حافظی کردیم و رفتم خونه
همینکه درو باز کردم مامانی و بابایی اومدن بیرون
مامانیی:آنیا تو کجا بودی
من:نه اشکالی ندارد و اینکه لازم نیس
دامیان:چرا هست
من:اما
دامیان:هیس تا همین الانم به اندازه کافی دیر شده
و گوشیشو داد بهم
دامیان:چراغ قوه رو روشن کن
من:باشه
و چراغ قوه رو روشن کردمو
رفتیم بیرون
کمی رفتیم و بعد به رودخونه رسیدیم
دامیان:خیلی خب رسیدیم
و بعد منو نشوند کنار رود خونه
من:ممنون
سری تکون دادو شروع کرد به شستن پام و بعد دوباره بلندم کرد تا بریم تو غار
من:نه دیگه میتونم خودم
دامیان:اما
من:تا اینجاشم اذیت شدی نه لازم نیس
دامیان:من اذیت نشدم اگه میشدم میزاشتمت زمین خودت بیای
من:باشه ولی الان خودم میام تمام
دامیان:هوفف باشه
و حرکت کردیم به سمت غار
ادمین:(چرا وقتی میگم غار یه جوری میشم)
رسیدیم آتیش خاموش شده بود
دوباره آتیش روشن کردیم
و رفتیم که بخوابیم اما
دامیان گفت من بیدارم میمونم اگه چیزی شد سریع بفهمیم
منم قبول کردم
دامیان رفت منم سای کردم بخوابم امامگه میشد همش صدای جیر جیرک میومد
واسه همین رفتم پیش دامیان
ای بابا این موقع شب بارون؟
ساعت ۱۰شبه ها
من:خیس نمیشی؟
دامیان:نه بابا کامل بیرون نیستم که هنوز تو هستم چرا نمیخوابی
من:آخه صدای جیرجیرک میاد
دامیان:امم خوب خوابت نمیاد
من:میاد ولی نمیتونم بخوابم
خندید
من:زهر مار رو آب بخندی
دامیان:چته؟
من:گشنمه
دامیان:خب منم گشنمه
الان چکار کنم
من:زندگی
دامیان:پس تو هم زندگی کن
من:هوففف
چند دقیقه ساکت شدیم
دامیان:امم پات خوبه؟
من:آره خوبم ممنون
لبخند زد
من:میگم ما که هردومون بیداریم.. .
*صدای جغد
همین که صدای جغد اومد جیغم رفت هوا
دامیان:آروم باش بابا آرام
من:اوکی اوکی
دامیان:خب ما هردومون بیداریم بعدش
من:خب میخواستم بگم که بریم تو اینجوری سردمون هم نمیشه
دامیان:اوکی
و رفتیم تو
دامیان:اینجا چقدر گرم تره
من:آره خیلی
نشستیم کنار هم و داشتیم حرف میزدیم که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح
دامیان:آنیا آنیا پاشو
من:ها ها چی ؟
ععععععععععچهههههههه
دامیان:خوبی میگم بلند شو
من:آره آره خوبم ععععععععععچهههههه
دامیان:وایسا نکنه سرما خوردی
من:چی نه من سرما.. .
عچههههههههههه
دامیان:نه خیر سرما خوردی
ولی خب خدا رو شکر الان دیگه میتونم تلپورت کنم
من:ا عتچططططططسههههه میتونی
دامیان:آره چرا صدای عطسه کردنت باهم فرق داره
من:نمیدونم
دامیان:ام خوب دیگه چیزی همراهت آورده بودی؟
من:مگه خودم اومده بودم که میگی آورده بودییی نه چیزی همراهم نبود
دامیان:خب اوکی پس الان آماده ای که از اینجا بریم؟
من:آره
دامیان:اوکی
و بعد تلپورت شدیم جلوی در خونه ی ما
من:ممنونم
دامیان:خواهش میکنم
وبعد از هم خدا حافظی کردیم و رفتم خونه
همینکه درو باز کردم مامانی و بابایی اومدن بیرون
مامانیی:آنیا تو کجا بودی
۳.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.