عشق خوناشامی من پارت ۱۷
عشق خوناشامی من پارت ۱۷
ویو ا/ت
...که یکدفعه اجوما اومد داخل
اجوما: اها تو ا/ت برو اتاق شاهزاده ببین با تو راه میاد من هرکاری میکنم باهام لج میکنه
ا/ت: چی
اجوما: برو داخل اتاق شاهزاده و لباسش رو عوض کن کار هاش رو انجام بده و بهش صبحونه بده و مشغولش کن
ا/ت: ولی غذا چی
اجوما: غذا که امادهاس فقط مونه بپزه برو دیگه دختر
ا/ت: بله
یعنی شاهزاده اینقدر بد اخلاقه که اجوما رو اینطوری کلافه کرده
با تعجب در زدم که یه بچه که فکر کنم خود شاهزاده بود با گریه گفت
نیلا: برو اجوما(گریه)
در رو آروم باز کردم که دیدم روی تختش دراز کشیده و سرش رو داخل بالشت فرو برده
ا/ت: ولی من اجوما نیستم(لبخند)
شاهزاده سرش از بالشت آورد بیرون یه نگاهی به من کرد و دوباره سرش رو جای قبلی گذاشت ولی دیگه گریه نمیکرد
منم آروم آروم به سمت تختش رفت و دستم رو نوازش بار روی پشتش کشیدم انگار من واقعا این دختر کوچولو رو از ته قلبم دوست داشتم یه حس نزدیکی خاصی نسبت بهش داشتم
ا/ت: خب این شاهزاده خانوم خوشگل چرا گریه میکنه
نیلا هیچی نگفت
ا/ت: نکنه از من بدتون میاد
نیلا از روی بالشت سرش رو بلند کرد و روی تخت نشست
من دستم رو آروم روی گونش نوازش وار کشیدم دستم رو بردم زیر چونش و سرش رو بالا گرفتم
یکمی باهاش حرف زدم که اونم باهام راحت شد
ا/ت: حالا اجازه هست لباستون رو عوض کنم
نیلا: اهوم ولی لوتفا آلوم
ا/ت: چشمم .لبخند.
به سمت کمک لباساش رفتم و یکی از لباس هارو برداشتم و تنش کردم
و موهاش رو آروم شونه کردم
ادامه دارد
حمایت کنید
ویو ا/ت
...که یکدفعه اجوما اومد داخل
اجوما: اها تو ا/ت برو اتاق شاهزاده ببین با تو راه میاد من هرکاری میکنم باهام لج میکنه
ا/ت: چی
اجوما: برو داخل اتاق شاهزاده و لباسش رو عوض کن کار هاش رو انجام بده و بهش صبحونه بده و مشغولش کن
ا/ت: ولی غذا چی
اجوما: غذا که امادهاس فقط مونه بپزه برو دیگه دختر
ا/ت: بله
یعنی شاهزاده اینقدر بد اخلاقه که اجوما رو اینطوری کلافه کرده
با تعجب در زدم که یه بچه که فکر کنم خود شاهزاده بود با گریه گفت
نیلا: برو اجوما(گریه)
در رو آروم باز کردم که دیدم روی تختش دراز کشیده و سرش رو داخل بالشت فرو برده
ا/ت: ولی من اجوما نیستم(لبخند)
شاهزاده سرش از بالشت آورد بیرون یه نگاهی به من کرد و دوباره سرش رو جای قبلی گذاشت ولی دیگه گریه نمیکرد
منم آروم آروم به سمت تختش رفت و دستم رو نوازش بار روی پشتش کشیدم انگار من واقعا این دختر کوچولو رو از ته قلبم دوست داشتم یه حس نزدیکی خاصی نسبت بهش داشتم
ا/ت: خب این شاهزاده خانوم خوشگل چرا گریه میکنه
نیلا هیچی نگفت
ا/ت: نکنه از من بدتون میاد
نیلا از روی بالشت سرش رو بلند کرد و روی تخت نشست
من دستم رو آروم روی گونش نوازش وار کشیدم دستم رو بردم زیر چونش و سرش رو بالا گرفتم
یکمی باهاش حرف زدم که اونم باهام راحت شد
ا/ت: حالا اجازه هست لباستون رو عوض کنم
نیلا: اهوم ولی لوتفا آلوم
ا/ت: چشمم .لبخند.
به سمت کمک لباساش رفتم و یکی از لباس هارو برداشتم و تنش کردم
و موهاش رو آروم شونه کردم
ادامه دارد
حمایت کنید
۱۳.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.