چند پارتی(وقتی مریض هستی و بهش نمیگی ) پارت ۳ (آخر)
#وانشات
#هیونجین
آروم لای چشمات رو باز کردی و شروع به تحلیل برای اینکه چه اتفاقی واست افتاده بود کردی......
سرت به طرز وحشتناکی درد میکرد و با سنگینی جسمی کنار شکمت دستتو برداشت آروم شروع به لمس کردن موهای هیونجین کردی که باعث شد سریع سرشو بر داره و بهت خیره نگاه کنه .
_ ا.........ا.ت
سرتو اینور و اونور کردی تا بلکه یکمی از این دردت کم بکنی
+ هیون......هیونیییی
دستاشو سفت قفل دستات کرد
_ جونم عشقم.....چیزی شده ؟
بیحال جوابشو دادی:
+ا.....آب....آب....میخوام
گلوت خشک شده بود و این بدجوری ازارت میداد پس سعی کردی که لبات رو کمی از هم فاصله بدی از دوست پسرت که بنظر خیلی نگران بود درخواست آب کنی .
هیونجین بعد از این حرفت سریع پارچ روی میز کنارت رو برداشت و لیوان رو باهاش آب کرد و به سمتت اومد و کمکت کرد که بشینی و خودش آب رو بهت داد.
_ خ....خوبی؟
آروم سرتو با بیحالی تکون دادی که نگاهتو به هیونجین دادی
+ تو.....اینجا چیکار میکنی؟
هیونجین قیافش از نگران به عصبانیت تغییر کرد و با خشم بهت خیره شد
_ دختر....تو با خودت نمیگی که با این حالم باید حداقل به دوست پسرم بگم ؟
_ با خودت چه فکری کردی که همچین مریضیی رو ازم مخفی کردی ؟
_هااااا؟
همینطوری داشت قر قر میکرد که توهم میری و با لبخند بیجونی که داشتی دستاشو میگیری
+ متاسفم....عزیزم
هیونجین با این حالت دوباره بغضش گرفت و آروم خم شد و دستاتو بوسید
_ عشقم....میدونی چقدر ترسیدم؟
دستات رو به سمت صورتش بردی اون یک قطره اشکی که از چشمش چکید رو با شستت پاک کردی
+ الان حالم خوبه....هیونی
همینطور که بغض داشت لبخندی زد و آروم به سمتت اومد و لباش رو روی لبات گذاشت و آروم بوسه ای بهشون زد
_ لطفاً دیگه هیچ وقت حال بدت رو ازم مخفی نکن
#هیونجین
آروم لای چشمات رو باز کردی و شروع به تحلیل برای اینکه چه اتفاقی واست افتاده بود کردی......
سرت به طرز وحشتناکی درد میکرد و با سنگینی جسمی کنار شکمت دستتو برداشت آروم شروع به لمس کردن موهای هیونجین کردی که باعث شد سریع سرشو بر داره و بهت خیره نگاه کنه .
_ ا.........ا.ت
سرتو اینور و اونور کردی تا بلکه یکمی از این دردت کم بکنی
+ هیون......هیونیییی
دستاشو سفت قفل دستات کرد
_ جونم عشقم.....چیزی شده ؟
بیحال جوابشو دادی:
+ا.....آب....آب....میخوام
گلوت خشک شده بود و این بدجوری ازارت میداد پس سعی کردی که لبات رو کمی از هم فاصله بدی از دوست پسرت که بنظر خیلی نگران بود درخواست آب کنی .
هیونجین بعد از این حرفت سریع پارچ روی میز کنارت رو برداشت و لیوان رو باهاش آب کرد و به سمتت اومد و کمکت کرد که بشینی و خودش آب رو بهت داد.
_ خ....خوبی؟
آروم سرتو با بیحالی تکون دادی که نگاهتو به هیونجین دادی
+ تو.....اینجا چیکار میکنی؟
هیونجین قیافش از نگران به عصبانیت تغییر کرد و با خشم بهت خیره شد
_ دختر....تو با خودت نمیگی که با این حالم باید حداقل به دوست پسرم بگم ؟
_ با خودت چه فکری کردی که همچین مریضیی رو ازم مخفی کردی ؟
_هااااا؟
همینطوری داشت قر قر میکرد که توهم میری و با لبخند بیجونی که داشتی دستاشو میگیری
+ متاسفم....عزیزم
هیونجین با این حالت دوباره بغضش گرفت و آروم خم شد و دستاتو بوسید
_ عشقم....میدونی چقدر ترسیدم؟
دستات رو به سمت صورتش بردی اون یک قطره اشکی که از چشمش چکید رو با شستت پاک کردی
+ الان حالم خوبه....هیونی
همینطور که بغض داشت لبخندی زد و آروم به سمتت اومد و لباش رو روی لبات گذاشت و آروم بوسه ای بهشون زد
_ لطفاً دیگه هیچ وقت حال بدت رو ازم مخفی نکن
۲۶.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.