چاقوی سرخ
چاقوی سرخ
ᴘᴀʀᴛ ₂₀
ا/ت: یاد... یاد اوری کنی؟ چجوری؟..
یکی از دستاشو گذاشت پشت گردنم و صورتم و به صورت خودش نزدیک کرد و دست دیگشو گذاشت روی کاناپه کنار بدنم
جونگکوک: با تکرار اتفاق دیشب...
ا/ت: تکرارش؟... عام... خب چیزه...
قبل اینکه حرفمو تموم کنم لبشو گذاشت روی لبام و از گردنم گرفته بود تا نتونم ازش جداشم و لبامو میبوسید اولش توی شوک بودم و کاری نمیکردم ولی بعد از چند ثانیه چشمام رو بستم و همراهیش کردم و بعد از چند دقیقه بوسه رو تموم کرد و ازم کمی فاصله گرفت
اروم چشمامو باز کردم و به چشماش نگاه میکردم
جونگکوک: دیگه مال منی... فقط مال خودم..
اقای جئون: اهم اهم...
جونگکوک با شنیدن صدای پدرش سریع از جاش بلند شد و منم سریع از روی کاناپه بلند شدم و تعظیم کردم
جونگکوک: بابا... از کی اینجایی؟
اقای جئون: از وقتی که گفتی ا/ت مال توعه و بوسیدیش...
جونگکوک: از اون موقع بودی؟ چرا نگفتی؟
اقای جئون: نخواستم مزاحم کارتون بشم
جونگکوک: خب... برای چی اینجایین بابا؟
اقای جئون: فکر کردم دروغ میگی که خانوم پارک دوست دخترته اومدم مطمعن بشم که شدم...
جونگکوک: اوه... پس فکر کردین دارم دروغ میگم؟
اقای جئون: اره
جونگکوک: چرا؟
اقای جئون: چند بار بهم دروغ گفتی و دیدم که خانوم پارک استرس داشت و کلی مشروب خورد... چرا استرس داشتی خانوم پارک؟
ا/ت: خب... چون فکر کردم شما منو قبول نمیکنین...
اقای جئون: دختر به این زیبایی و کسی که پسرمو دوست داره رو چرا قبول نکنم؟
جونگکوک: این یعنی قبولش میکنین؟
اقای جئون: البته... ماه بعد عروسیتونو میگیریم
جونگکوک: چی؟ واقعا؟ ماه بعد؟
اقای جئون: اره... من دیگه میرم کارم اینجا تموم شد
اقای جئون ار عمارت بیرون رفت و جونگکوک بغلم کرد و گونه چپمو بوسید
جونگکوک: ماه بعد عروسی میکنیم...
ا/ت: اوهوم
جونگکوک: دوست دارم...
ا/ت: من بیشتر...
پایان
ᴘᴀʀᴛ ₂₀
ا/ت: یاد... یاد اوری کنی؟ چجوری؟..
یکی از دستاشو گذاشت پشت گردنم و صورتم و به صورت خودش نزدیک کرد و دست دیگشو گذاشت روی کاناپه کنار بدنم
جونگکوک: با تکرار اتفاق دیشب...
ا/ت: تکرارش؟... عام... خب چیزه...
قبل اینکه حرفمو تموم کنم لبشو گذاشت روی لبام و از گردنم گرفته بود تا نتونم ازش جداشم و لبامو میبوسید اولش توی شوک بودم و کاری نمیکردم ولی بعد از چند ثانیه چشمام رو بستم و همراهیش کردم و بعد از چند دقیقه بوسه رو تموم کرد و ازم کمی فاصله گرفت
اروم چشمامو باز کردم و به چشماش نگاه میکردم
جونگکوک: دیگه مال منی... فقط مال خودم..
اقای جئون: اهم اهم...
جونگکوک با شنیدن صدای پدرش سریع از جاش بلند شد و منم سریع از روی کاناپه بلند شدم و تعظیم کردم
جونگکوک: بابا... از کی اینجایی؟
اقای جئون: از وقتی که گفتی ا/ت مال توعه و بوسیدیش...
جونگکوک: از اون موقع بودی؟ چرا نگفتی؟
اقای جئون: نخواستم مزاحم کارتون بشم
جونگکوک: خب... برای چی اینجایین بابا؟
اقای جئون: فکر کردم دروغ میگی که خانوم پارک دوست دخترته اومدم مطمعن بشم که شدم...
جونگکوک: اوه... پس فکر کردین دارم دروغ میگم؟
اقای جئون: اره
جونگکوک: چرا؟
اقای جئون: چند بار بهم دروغ گفتی و دیدم که خانوم پارک استرس داشت و کلی مشروب خورد... چرا استرس داشتی خانوم پارک؟
ا/ت: خب... چون فکر کردم شما منو قبول نمیکنین...
اقای جئون: دختر به این زیبایی و کسی که پسرمو دوست داره رو چرا قبول نکنم؟
جونگکوک: این یعنی قبولش میکنین؟
اقای جئون: البته... ماه بعد عروسیتونو میگیریم
جونگکوک: چی؟ واقعا؟ ماه بعد؟
اقای جئون: اره... من دیگه میرم کارم اینجا تموم شد
اقای جئون ار عمارت بیرون رفت و جونگکوک بغلم کرد و گونه چپمو بوسید
جونگکوک: ماه بعد عروسی میکنیم...
ا/ت: اوهوم
جونگکوک: دوست دارم...
ا/ت: من بیشتر...
پایان
۴.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.