پرنسس اسلایترین
#پرنسس_اسلایترین
#part35
: اره،با شنیدن این حرفش یجوری مطمئن شدم که منو اون اصلا نمیشه که با هم باشیم
دراکو رف بیرون منم یه دوش گرفتمو اومدم حوله رو پوشیدمو اومدم بیرون
ویو دراکو
داشتم دابیو دعوا میکردم دیگه حرصمو دراورده بود چوب دستیمو گرفتم روش تا خفش کنم که دیدم ماریانا پرید جلوشو جادو خورد به شونش وقتی افتاد زمین ترسیدم که یه اتفاقی براش بیفته
رفتم سمتش نمیذاشت بهش دس بزنم خواست بلند شه افتاد زمین رفتم براید بغلش کردمو چون مرگ خوار شده بودم میتونستم پرواز کنم رفتم تو حموم اتاقش گذاشتمش وان خواس بلند شه که نشوندمش و لباس فرماشو در اوردم،
تیشرتی که پوشیده بود کلا خونی بود، صورتشو نگا کردم دیدم که انتظار داره از رو همین کارو انجام بدم اما نمیشد دستمو بردم تیشرتشم دربیارم که نذاشت و چسبید از دستم،
اولش برام مهم نبود که بدنشو ببینم چون چند از دخترای اطرافم خیلی سعی کردن که بدنشونو بهم نشون بدن و موفقم شدن اما هیچ کدوم روم تاثیری نذاشتن وقتی که تیشرت اینو از تنش
کشیدم بیرون یه لحظه محو پوست سفیدو چا.ک سین.ش شدم که دیدم دستشو گذاش رو سین.ش به خودم اومدمو خواستم که کارو شروع کنم دیدم که یک ترسیده دستشو گرفتم اروم نوازشش کردمو شروع کردم ورد خوندن اما لامصب بدنش نمیذاشت خوب تمرکز کنم تا حالا همچین بدنی ندیده بودم،
وقتی که دستش خوب شد دیدم هق هقش شروع شد بغلش کردم
، بالاخره تونستم به بدنش دس بزنم بعد اینکه حرف زدیم، وقتی از بغلم اومد بیرونو بهم گف که من میکشمش هم حرفاش یجورایی راست بود
اما من مالفویم،
بهش گفتم که ما نمیتونیم باهم باشیم و واقعا ممکن نیس.....
#part35
: اره،با شنیدن این حرفش یجوری مطمئن شدم که منو اون اصلا نمیشه که با هم باشیم
دراکو رف بیرون منم یه دوش گرفتمو اومدم حوله رو پوشیدمو اومدم بیرون
ویو دراکو
داشتم دابیو دعوا میکردم دیگه حرصمو دراورده بود چوب دستیمو گرفتم روش تا خفش کنم که دیدم ماریانا پرید جلوشو جادو خورد به شونش وقتی افتاد زمین ترسیدم که یه اتفاقی براش بیفته
رفتم سمتش نمیذاشت بهش دس بزنم خواست بلند شه افتاد زمین رفتم براید بغلش کردمو چون مرگ خوار شده بودم میتونستم پرواز کنم رفتم تو حموم اتاقش گذاشتمش وان خواس بلند شه که نشوندمش و لباس فرماشو در اوردم،
تیشرتی که پوشیده بود کلا خونی بود، صورتشو نگا کردم دیدم که انتظار داره از رو همین کارو انجام بدم اما نمیشد دستمو بردم تیشرتشم دربیارم که نذاشت و چسبید از دستم،
اولش برام مهم نبود که بدنشو ببینم چون چند از دخترای اطرافم خیلی سعی کردن که بدنشونو بهم نشون بدن و موفقم شدن اما هیچ کدوم روم تاثیری نذاشتن وقتی که تیشرت اینو از تنش
کشیدم بیرون یه لحظه محو پوست سفیدو چا.ک سین.ش شدم که دیدم دستشو گذاش رو سین.ش به خودم اومدمو خواستم که کارو شروع کنم دیدم که یک ترسیده دستشو گرفتم اروم نوازشش کردمو شروع کردم ورد خوندن اما لامصب بدنش نمیذاشت خوب تمرکز کنم تا حالا همچین بدنی ندیده بودم،
وقتی که دستش خوب شد دیدم هق هقش شروع شد بغلش کردم
، بالاخره تونستم به بدنش دس بزنم بعد اینکه حرف زدیم، وقتی از بغلم اومد بیرونو بهم گف که من میکشمش هم حرفاش یجورایی راست بود
اما من مالفویم،
بهش گفتم که ما نمیتونیم باهم باشیم و واقعا ممکن نیس.....
۲.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.