دیدار شبانه با او . پارت 9
پارت 9
جیمین= چون میخواستم نظرت رو راجب یه چیزی بپرسم!
ات= خب اون چیه؟
جیمین= میخواسم ازت خواهش کنم اگه تو موافقی بیشتر با هم اشناشیم...........
ات= .... باشه....
جیمین= واقعا؟
ات= ( سرش رو به معنی اره تکون میده.....)
جیمین= بیا بریم کافه و یه چیزی بخوریم و استخدام شدنت و قبول کردن درخواست منو جشن بگیریم!
ات= بریم.....
از زبان نویسنده= ات و جیمین رفتن کافه و درباره خودشون و خانوادشون بیشتر با هم حرف زدن .و... ات و جیمین هردو از این که تونستن هم دیگر رو بیشتر بشناسن خیلی خوشحال شدن......
ویو بیرون کافه
جیمین= خب دیگه کجا بریم؟
کجا دوست داری بری؟
ات= میشه بریم شهربازی؟
جیمین= بریم شهر بازی ؟! بریم خب!
ات= واقعا؟
جیمین= اره بریم
ات= مرسی ( ار ذوق جیمین رو بقل کرد....)
جیمین ویو= از این که ات منو بقل کرد شوکه شده بودم.... خیلی حس خوبی داشت ... اگه به خاطر یه شهربازی رفتن این قدر خوشحال میشه ... برای دیدن خوشحالیشم که شده حاظرم شهربازی رو براش بخرم( نویسنده= من چی؟🫠🫠🫠😐😔)
ات ویو= جیمین رو بقل کردم... دست خودم نبود ولی هر اونم انگار مثل من خوشش اومده بود......اونم متقابلن بغلم کرد....
بعد از چند دقیقه از هم دیگه جدا شدیم....
جیمین= نمیدونستم اینقدر بغلت ارامش بخشه( نویسنده=🫠🫠😐😭😔)
ات= ( از خجالت سرش رو انداخته پایین.) منم همین طور مرسی
جیمین= بابت چی؟
ات= بابات همه چی..
جیمین= من که هنوز کاری نکردم....بریم دیگه
ات= باش بریم
ویو . شهربازی ساعت 7 شب
ات= وای باید میرفتیم شرکت...امروز روز اول کارم بود
جیمین = نمیخواد
ات= بیا حداقل الان برگردیم
جیمین= نمیخواد . با من بودی دیگه
ات= الان دیر میشه باید بریم شرکت
جیمین = روی حرف رئیس شرکت حرف میزنی؟
ات= باشه ببخشید
جیمین= عذر خواهی لازم نیست....
بریم ترن هوایی؟
ات= بریم..
ویو. شهربازی 11 شب
جیمین= ات اگه خسته شدی میتونیم بریم خونه
ات= باشه ساعت چنده؟
جیمین= 11 شب
ات= چییییییییییییییییییییییییی؟
جیمین= چی شده ات خوبی؟
ات= وای مامانم 50 باز زنگ زده.. دوستم هانول زنگ زده بوده.....بابام... پسر عموم
جیمین= عیب نداره بیا بریم خونتون منم میام میگم با من بودی
ات= اونوقت خودتو چی معرفی میکنی؟
جیمین= دوست پسرت دیگه...
ات= اها
جیمین=😎😎
ات و جیمین نشستن تو ماشین که همون موقع ته زنگ زد و ات جواب داد=
ته= کجا بودی تا این وقت شب؟
ات=…….
ته = چرا زنگ اخر .. کلاس منو پیچوندی؟ کجا رفتی؟
…………………ات= فکر کنم این قدری بزرگ شده باشم که… بدونم با کی برم و با کی بیام اقای کیم
................……
خلاصه قسمت بعدی=
- ات گریه نکن
+ جیمین اون همش اذیتم میکنه....خسته شدم دیگه...( با گریه و بغض)
......................................... نویسنده=
جیمین ات رو براید بغل کرد و زنگ در رو زد
.....
...................................
- بله ات با من بود از موقعی که از دانشگاه اومد بیرون من پیشش بودم...............
- ................................
- ته= تو....تو اینجا چیکا میکنی؟
- .....................................
- دوست پسر ات ............................پس ات.....
جیمین= چون میخواستم نظرت رو راجب یه چیزی بپرسم!
ات= خب اون چیه؟
جیمین= میخواسم ازت خواهش کنم اگه تو موافقی بیشتر با هم اشناشیم...........
ات= .... باشه....
جیمین= واقعا؟
ات= ( سرش رو به معنی اره تکون میده.....)
جیمین= بیا بریم کافه و یه چیزی بخوریم و استخدام شدنت و قبول کردن درخواست منو جشن بگیریم!
ات= بریم.....
از زبان نویسنده= ات و جیمین رفتن کافه و درباره خودشون و خانوادشون بیشتر با هم حرف زدن .و... ات و جیمین هردو از این که تونستن هم دیگر رو بیشتر بشناسن خیلی خوشحال شدن......
ویو بیرون کافه
جیمین= خب دیگه کجا بریم؟
کجا دوست داری بری؟
ات= میشه بریم شهربازی؟
جیمین= بریم شهر بازی ؟! بریم خب!
ات= واقعا؟
جیمین= اره بریم
ات= مرسی ( ار ذوق جیمین رو بقل کرد....)
جیمین ویو= از این که ات منو بقل کرد شوکه شده بودم.... خیلی حس خوبی داشت ... اگه به خاطر یه شهربازی رفتن این قدر خوشحال میشه ... برای دیدن خوشحالیشم که شده حاظرم شهربازی رو براش بخرم( نویسنده= من چی؟🫠🫠🫠😐😔)
ات ویو= جیمین رو بقل کردم... دست خودم نبود ولی هر اونم انگار مثل من خوشش اومده بود......اونم متقابلن بغلم کرد....
بعد از چند دقیقه از هم دیگه جدا شدیم....
جیمین= نمیدونستم اینقدر بغلت ارامش بخشه( نویسنده=🫠🫠😐😭😔)
ات= ( از خجالت سرش رو انداخته پایین.) منم همین طور مرسی
جیمین= بابت چی؟
ات= بابات همه چی..
جیمین= من که هنوز کاری نکردم....بریم دیگه
ات= باش بریم
ویو . شهربازی ساعت 7 شب
ات= وای باید میرفتیم شرکت...امروز روز اول کارم بود
جیمین = نمیخواد
ات= بیا حداقل الان برگردیم
جیمین= نمیخواد . با من بودی دیگه
ات= الان دیر میشه باید بریم شرکت
جیمین = روی حرف رئیس شرکت حرف میزنی؟
ات= باشه ببخشید
جیمین= عذر خواهی لازم نیست....
بریم ترن هوایی؟
ات= بریم..
ویو. شهربازی 11 شب
جیمین= ات اگه خسته شدی میتونیم بریم خونه
ات= باشه ساعت چنده؟
جیمین= 11 شب
ات= چییییییییییییییییییییییییی؟
جیمین= چی شده ات خوبی؟
ات= وای مامانم 50 باز زنگ زده.. دوستم هانول زنگ زده بوده.....بابام... پسر عموم
جیمین= عیب نداره بیا بریم خونتون منم میام میگم با من بودی
ات= اونوقت خودتو چی معرفی میکنی؟
جیمین= دوست پسرت دیگه...
ات= اها
جیمین=😎😎
ات و جیمین نشستن تو ماشین که همون موقع ته زنگ زد و ات جواب داد=
ته= کجا بودی تا این وقت شب؟
ات=…….
ته = چرا زنگ اخر .. کلاس منو پیچوندی؟ کجا رفتی؟
…………………ات= فکر کنم این قدری بزرگ شده باشم که… بدونم با کی برم و با کی بیام اقای کیم
................……
خلاصه قسمت بعدی=
- ات گریه نکن
+ جیمین اون همش اذیتم میکنه....خسته شدم دیگه...( با گریه و بغض)
......................................... نویسنده=
جیمین ات رو براید بغل کرد و زنگ در رو زد
.....
...................................
- بله ات با من بود از موقعی که از دانشگاه اومد بیرون من پیشش بودم...............
- ................................
- ته= تو....تو اینجا چیکا میکنی؟
- .....................................
- دوست پسر ات ............................پس ات.....
۹.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.