name: belief
part:33
سوریون که به گریه افتاده بود خم شد و شلوار مشکی تهیونگ و بین مشتش گرفت : تهیونگاووو معذرت میخوام...خواهش میکنم منو بیرون نکن..به ا.ت بگو بیاد...خواهش میکنم من جایی رو ندارم برم
تهیونگ پوزخندی زد و سیگارو بین انگشتاش گرفت و با فاصله دادن لب هاش از هم دودش رو خارج کرد.
تهیونگ : تا ده ثانیه فرصت داری سوریون شی...وگرنه خودم کلکت رو میکنم...یک...دو
سوریون نا باور به تهیونگ که به راحتی اعدا رو میشمرد انداخت و با نزدیک شدن به اعداد اخر سریع پای تهیونگ رو ول کرد و سمت بیرون دویید.
تهیونگ لبخند پیروزمندانه ای زد و درو بست.
سوریون با بغض و گریه وسط سالن نشست و به در خیره شد.
***
کمی چشم هاش رو باز کرد و تصویر تاری از هر چیزی که بود میدید.چند ثانیه ای گذشت و متوجه همه چی شد اما با تکون خوردن متوجه بسته شدن دست و پا و دهنش شد.
کمی تکون خورد اما زخماش بیشتر شروع به سوختن کردن برای همین چشاش پر از اشک شد.
کمی تکون خورد و سعی کرد با داد زدن کسی رو صدا کنه چون گلوش به حدی خشک شده بود و تشنه شده بود.
با باز شدن در نفس عمیقی کشید و با دیدن هاکو کمی اخماش رو توی هم برد.
هاکو کمی نزدیک تر رفت و پارچه و از روی دهن ا.ت پایین کشید و گفت : ها؟
ا.ت چشاش پر از اشک شده بود با صدایی خش افتاده لب زد : اب
هاکو نیشخندی زد و با دستش که دستکش چرمی سیاهی رو پوشیده چونه ا.ت و گرفت و بالا اورد و همچنان دستش رو فشار میداد.
هاکو با سر به یکی از بادیگارد هاش اشاره کرد و سمت ا.ت برگشت : چرا تهیونگ نیومده؟؟؟ اخرین جایی که دیدیمش خونه خودتون بوده...
بعد سری از تاسف تکون داد و نیشخندی زد : اگه زن من و میدزدینن...یه لحظه هم استراحت نمیکردم
بعدش به ا.ت که داشت گریه میکرد خیره شد و لب زد:نظرت چیه بیای زن من بشی؟؟؟...بهت قول میدم اندازه تهیونگ بهت حال بدم
ا.ت چشاش و بست و ابروهاش رو توی هم برد.
هاکو با دیدن صورت ا.ت نیشخندی زد و با گذاشت دستش روی گونه ا.ت چند تا ضربه نسبتا محکم بهش زد : افرین افرین خوشم اومد...تهیونگ بلده زنش رو تربیت کنه
ا.ت سرش رو پایین انداخت و با دیدن پاهای بادیگارد هاکو سرش رو بلند کرد .
هاکو اروم موهای ا.ت رو چنگ زد که باعث شد سرش عقب بره .
اروم لیوان رو نزدیک لبش کرد اما کجش نکرد تا ا.ت اب بخوره و از این کارش پوزخندی زد.
ا.ت که کلافه شده بود لب زد : خ...خواهش میکنم
هاکو خنده ای کرد و بلند گفت : چی؟؟؟؟...برای چی خواهش میکنی بزار بشنوم
ا.ت با بستن چشاش باعث شد اشک توی چشاش کامل ریخته بشه.
.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#یونگی#هوسوک#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#وانشات#رمان#ویسگون#کیپاپ
سوریون که به گریه افتاده بود خم شد و شلوار مشکی تهیونگ و بین مشتش گرفت : تهیونگاووو معذرت میخوام...خواهش میکنم منو بیرون نکن..به ا.ت بگو بیاد...خواهش میکنم من جایی رو ندارم برم
تهیونگ پوزخندی زد و سیگارو بین انگشتاش گرفت و با فاصله دادن لب هاش از هم دودش رو خارج کرد.
تهیونگ : تا ده ثانیه فرصت داری سوریون شی...وگرنه خودم کلکت رو میکنم...یک...دو
سوریون نا باور به تهیونگ که به راحتی اعدا رو میشمرد انداخت و با نزدیک شدن به اعداد اخر سریع پای تهیونگ رو ول کرد و سمت بیرون دویید.
تهیونگ لبخند پیروزمندانه ای زد و درو بست.
سوریون با بغض و گریه وسط سالن نشست و به در خیره شد.
***
کمی چشم هاش رو باز کرد و تصویر تاری از هر چیزی که بود میدید.چند ثانیه ای گذشت و متوجه همه چی شد اما با تکون خوردن متوجه بسته شدن دست و پا و دهنش شد.
کمی تکون خورد اما زخماش بیشتر شروع به سوختن کردن برای همین چشاش پر از اشک شد.
کمی تکون خورد و سعی کرد با داد زدن کسی رو صدا کنه چون گلوش به حدی خشک شده بود و تشنه شده بود.
با باز شدن در نفس عمیقی کشید و با دیدن هاکو کمی اخماش رو توی هم برد.
هاکو کمی نزدیک تر رفت و پارچه و از روی دهن ا.ت پایین کشید و گفت : ها؟
ا.ت چشاش پر از اشک شده بود با صدایی خش افتاده لب زد : اب
هاکو نیشخندی زد و با دستش که دستکش چرمی سیاهی رو پوشیده چونه ا.ت و گرفت و بالا اورد و همچنان دستش رو فشار میداد.
هاکو با سر به یکی از بادیگارد هاش اشاره کرد و سمت ا.ت برگشت : چرا تهیونگ نیومده؟؟؟ اخرین جایی که دیدیمش خونه خودتون بوده...
بعد سری از تاسف تکون داد و نیشخندی زد : اگه زن من و میدزدینن...یه لحظه هم استراحت نمیکردم
بعدش به ا.ت که داشت گریه میکرد خیره شد و لب زد:نظرت چیه بیای زن من بشی؟؟؟...بهت قول میدم اندازه تهیونگ بهت حال بدم
ا.ت چشاش و بست و ابروهاش رو توی هم برد.
هاکو با دیدن صورت ا.ت نیشخندی زد و با گذاشت دستش روی گونه ا.ت چند تا ضربه نسبتا محکم بهش زد : افرین افرین خوشم اومد...تهیونگ بلده زنش رو تربیت کنه
ا.ت سرش رو پایین انداخت و با دیدن پاهای بادیگارد هاکو سرش رو بلند کرد .
هاکو اروم موهای ا.ت رو چنگ زد که باعث شد سرش عقب بره .
اروم لیوان رو نزدیک لبش کرد اما کجش نکرد تا ا.ت اب بخوره و از این کارش پوزخندی زد.
ا.ت که کلافه شده بود لب زد : خ...خواهش میکنم
هاکو خنده ای کرد و بلند گفت : چی؟؟؟؟...برای چی خواهش میکنی بزار بشنوم
ا.ت با بستن چشاش باعث شد اشک توی چشاش کامل ریخته بشه.
.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#یونگی#هوسوک#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#وانشات#رمان#ویسگون#کیپاپ
۱۳.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.