✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋 پارت ۵۱🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
با هیجان رفتم که لباسم رو برای امشب انتخاب کنم در کمد رو باز کردم از بین اون همه لباس ی لباس خوشگل چشمو گرفت واییییییییییی چقدر خوشگلههههه (اسلاید بعد) خب خب دیگه انتخابش کردم باید منتظر باشم تا هفت و نیم شب
✨️🫶🏻پرش زمانی به ساعت۷:۳۰🫶🏻✨️
به ساعت نگاه واییییییییییی الان دیر میشه سریع رفتم حموم ی دوش گرفتم آماده شدم همون لباس رو پوشیدم شروع کردم به آرایش کردنه خودم ی ارایشه ملایم کردم دیگه آماده شده بودم ساعت هم تقریبا ۹ بود منتظر تهیونگ بودم در اتاق خورد گفتم قطعا تهیونگ نیست چون اون در نمیزنه پس لا بی حوصلگی با ل.بای افتاده رفتم در اتاق رو باز کردم سنا:جانم به بالا نگاه کردم که با تهیونگ مواجه شدم سنا: ا..سلااام تهیونگ محوم شده بود سنا: میدونم خیلی خوشگلم نمی خواستم ادامه حرفمو بگم ولی یهو تهیونگ بو.سیدم دستش گذاشته بود پشت کمرم بیشتر چسبوندم به خودش زدم به سینش ولم کنه ولی انگار که نمیخواست ولم کنه بعد چند ثانیه ولم کرد نفس نفس زدم سنا: تهیونگ من کلی زحمت کشیدم الان رژم پاک شد 🥺 تهیونگ: به من چه میخواستی انقدر خوشگل نکنی سنا:خب...خب چیکار کنم برای تو خوشگل کردم دیگه اصلا بلو گمشو باهات قهرم تهیونگ: نه دیگه خانم کوچولو قهر نکن آماده شو بریم بیرون برات جبران میکنم سنا: چشممم 🤗 تهیونگ با لبخند مستطیلی لپم رو کشید سریع آماده شدیم باهم رفتیم بیرون تهیونگ بردتم به ی رستورانه شیک من اینجا هارو تاحالا نرفته بودم با تهیونگ اونجا شام خوردیم و رفتیم شهر بازی با هیجان رفتم که بازی هارو امتحان کنم تهیونگ تو اونجا هایی که ارتفاع داشت نمیومد پس فهمیدم فوبیای ارتفاع داره سنا: تهیونگ میشه بریم چرخ وفلک تهیونگ: نبابا اونو میخوای چیکار بیا بریم ی بازی دیگه سنا: تلوخداااا🥺😢 تهیونگ: هووففف خیله خب بیا بریم با ذوق رفتیم چرخ وفلک تهیونگ سعی میکرد به پایین نگاه نکنه ولی من کلی اذیتش کردم آخر با تحدید نشوندم سره جام دیگه داشتیم برمیگشتیم تهیونگ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ❤️🩹✨️
✨️🦋 پارت ۵۱🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
با هیجان رفتم که لباسم رو برای امشب انتخاب کنم در کمد رو باز کردم از بین اون همه لباس ی لباس خوشگل چشمو گرفت واییییییییییی چقدر خوشگلههههه (اسلاید بعد) خب خب دیگه انتخابش کردم باید منتظر باشم تا هفت و نیم شب
✨️🫶🏻پرش زمانی به ساعت۷:۳۰🫶🏻✨️
به ساعت نگاه واییییییییییی الان دیر میشه سریع رفتم حموم ی دوش گرفتم آماده شدم همون لباس رو پوشیدم شروع کردم به آرایش کردنه خودم ی ارایشه ملایم کردم دیگه آماده شده بودم ساعت هم تقریبا ۹ بود منتظر تهیونگ بودم در اتاق خورد گفتم قطعا تهیونگ نیست چون اون در نمیزنه پس لا بی حوصلگی با ل.بای افتاده رفتم در اتاق رو باز کردم سنا:جانم به بالا نگاه کردم که با تهیونگ مواجه شدم سنا: ا..سلااام تهیونگ محوم شده بود سنا: میدونم خیلی خوشگلم نمی خواستم ادامه حرفمو بگم ولی یهو تهیونگ بو.سیدم دستش گذاشته بود پشت کمرم بیشتر چسبوندم به خودش زدم به سینش ولم کنه ولی انگار که نمیخواست ولم کنه بعد چند ثانیه ولم کرد نفس نفس زدم سنا: تهیونگ من کلی زحمت کشیدم الان رژم پاک شد 🥺 تهیونگ: به من چه میخواستی انقدر خوشگل نکنی سنا:خب...خب چیکار کنم برای تو خوشگل کردم دیگه اصلا بلو گمشو باهات قهرم تهیونگ: نه دیگه خانم کوچولو قهر نکن آماده شو بریم بیرون برات جبران میکنم سنا: چشممم 🤗 تهیونگ با لبخند مستطیلی لپم رو کشید سریع آماده شدیم باهم رفتیم بیرون تهیونگ بردتم به ی رستورانه شیک من اینجا هارو تاحالا نرفته بودم با تهیونگ اونجا شام خوردیم و رفتیم شهر بازی با هیجان رفتم که بازی هارو امتحان کنم تهیونگ تو اونجا هایی که ارتفاع داشت نمیومد پس فهمیدم فوبیای ارتفاع داره سنا: تهیونگ میشه بریم چرخ وفلک تهیونگ: نبابا اونو میخوای چیکار بیا بریم ی بازی دیگه سنا: تلوخداااا🥺😢 تهیونگ: هووففف خیله خب بیا بریم با ذوق رفتیم چرخ وفلک تهیونگ سعی میکرد به پایین نگاه نکنه ولی من کلی اذیتش کردم آخر با تحدید نشوندم سره جام دیگه داشتیم برمیگشتیم تهیونگ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ❤️🩹✨️
۳۱.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.