فیک پیوند عاشقانه پارت ١
جونگ کوک : دستا بالا
هانا : برای چی ؟
جونگ کوک : چون من تفنگ دارم و باید کاری که میگم رو انجام بدی وگرنه میکشمت
تهیونگ میاد جلوی هانا
تهیونگ : نخیرم تو حق نداری هانا رو بکشی من از هانا محافظت می کنم
جونگ کوک : یا منم از هانا محافظت می کنم
جونگ کوک تفنگش رو میندازه زمین و میره سمت هانا
تهیونگ : یا ولی تو که می خواستی هانا رو بکشی ؟!
جونگ کوک : نخیرم من خواهرم رو نمیکشم
جونگ کوک هانا رو بغل می کنه
تهیونگ : قبول نیست هانا تو همش جونگ کوک رو بغل می کنی باید منم بغل کنی
جونگ کوک : من برادرشم
تهیونگ : خب منم دوستشم
مامان تهیونگ : بچه ها بیاین خوراکی بخورید
اون سه کودک به سمت میز خوراکی میدوند که ناگهان هانا میخوره زمین قبل از اینکه مامان هانا بتونی عکسالعملی نشون بده دو تا پسر بچه به سمت هانا میروند و دستشون رو به سمتش دراز می کنند
تهیونگ : هانا دست منو بگیر
جونگ کوک : نه هانا دست منو بگیر
دختر بچه دست هردوشون رو میگیره و بلند میشه
تهیونگ : حالت خوبه هانا جاییت زخمی نشده ؟
جونگ کوک : جاییت درد نمیکنه ؟
دختر بچه به معنی نه سرش رو به دو طرف تکون میده
آن دو مادر تا این لحظه شاهد ماجرا بودند
مادر جونگ کوک و هانا : اونا همیشه سر هانا باهم دعوا می کنند
مادر تهیونگ : آره خداروشکر که هانا و جونگ کوک باهم خواهر و برادرند وگرنه در آینده ممکن بود که تهیونگ و جونگ کوک رقیب عشقی هم باشند
مادر جونگ کوک و هانا : تو هم مثل من فکر می کنی انگار تهیونگ و هانا یک پیوند عاشقانه بینشون هست
مادر جونگ کوک سرش رو به معنی مثبت تکون داد
دو هفته بعد
هانا : تهیونگا چرا منو آوردی باغ پشتی الان عروسی شروع میشه
تهیونگ : راستش می خواستم یک چیزی بهت بگم
هانا : چی ؟
تهیونگ : من دوست دارم
تهیونگ جلوی هانا زانو میزنه و از جیبش یک جعبه در میاره و بازش می کنه داخل جعبه یک حلقه ی بچه گانه دخترانه هست
تهیونگ : با من ازدواج می کنی هانا ؟
هانا : ولی تهیونگ ما هنوز خیلی کوچیک هستیم
تهیونگ : میدونم وقتی بزرگ شدیم باهم ازدواج می کنیم و یک عروسی خیلی بزرگ میگیریم
هانا با چشمانی که ذوق از توش معلوم بود گفت
هانا : واقعا ؟
تهیونگ : آره تا اون موقع منتظرم می مونی ؟
هانا سرش رو به معنی مثبت تکون داد و گفت
هانا : آره
تهیونگ با ذوق حلقه رو از جعبه در آورد و دست هانا کرد و لپش رو بوسید
هانا لبخندی از خجالت کشید و گفت
هانا : دوست دارم تهیونگا
خب امیدوارم از فیک جدید خوشتون اومده باشه
شرایط پارت بعد :
١۵ لایک
١۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
هانا : برای چی ؟
جونگ کوک : چون من تفنگ دارم و باید کاری که میگم رو انجام بدی وگرنه میکشمت
تهیونگ میاد جلوی هانا
تهیونگ : نخیرم تو حق نداری هانا رو بکشی من از هانا محافظت می کنم
جونگ کوک : یا منم از هانا محافظت می کنم
جونگ کوک تفنگش رو میندازه زمین و میره سمت هانا
تهیونگ : یا ولی تو که می خواستی هانا رو بکشی ؟!
جونگ کوک : نخیرم من خواهرم رو نمیکشم
جونگ کوک هانا رو بغل می کنه
تهیونگ : قبول نیست هانا تو همش جونگ کوک رو بغل می کنی باید منم بغل کنی
جونگ کوک : من برادرشم
تهیونگ : خب منم دوستشم
مامان تهیونگ : بچه ها بیاین خوراکی بخورید
اون سه کودک به سمت میز خوراکی میدوند که ناگهان هانا میخوره زمین قبل از اینکه مامان هانا بتونی عکسالعملی نشون بده دو تا پسر بچه به سمت هانا میروند و دستشون رو به سمتش دراز می کنند
تهیونگ : هانا دست منو بگیر
جونگ کوک : نه هانا دست منو بگیر
دختر بچه دست هردوشون رو میگیره و بلند میشه
تهیونگ : حالت خوبه هانا جاییت زخمی نشده ؟
جونگ کوک : جاییت درد نمیکنه ؟
دختر بچه به معنی نه سرش رو به دو طرف تکون میده
آن دو مادر تا این لحظه شاهد ماجرا بودند
مادر جونگ کوک و هانا : اونا همیشه سر هانا باهم دعوا می کنند
مادر تهیونگ : آره خداروشکر که هانا و جونگ کوک باهم خواهر و برادرند وگرنه در آینده ممکن بود که تهیونگ و جونگ کوک رقیب عشقی هم باشند
مادر جونگ کوک و هانا : تو هم مثل من فکر می کنی انگار تهیونگ و هانا یک پیوند عاشقانه بینشون هست
مادر جونگ کوک سرش رو به معنی مثبت تکون داد
دو هفته بعد
هانا : تهیونگا چرا منو آوردی باغ پشتی الان عروسی شروع میشه
تهیونگ : راستش می خواستم یک چیزی بهت بگم
هانا : چی ؟
تهیونگ : من دوست دارم
تهیونگ جلوی هانا زانو میزنه و از جیبش یک جعبه در میاره و بازش می کنه داخل جعبه یک حلقه ی بچه گانه دخترانه هست
تهیونگ : با من ازدواج می کنی هانا ؟
هانا : ولی تهیونگ ما هنوز خیلی کوچیک هستیم
تهیونگ : میدونم وقتی بزرگ شدیم باهم ازدواج می کنیم و یک عروسی خیلی بزرگ میگیریم
هانا با چشمانی که ذوق از توش معلوم بود گفت
هانا : واقعا ؟
تهیونگ : آره تا اون موقع منتظرم می مونی ؟
هانا سرش رو به معنی مثبت تکون داد و گفت
هانا : آره
تهیونگ با ذوق حلقه رو از جعبه در آورد و دست هانا کرد و لپش رو بوسید
هانا لبخندی از خجالت کشید و گفت
هانا : دوست دارم تهیونگا
خب امیدوارم از فیک جدید خوشتون اومده باشه
شرایط پارت بعد :
١۵ لایک
١۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۴۷.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.