𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸⁷
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸⁷
chapter②
شخصیت بد و فعلی داستان منم؟...........
"روی برآمدگی یا شاخه بزرگ درختی نشستم... بازم صدای میو ای رو بالای سرم شنیدم... همون گربه بود... سرمو بالا بردم و گربه مورد علاقم که رو که تو همین پارک باهاش آشنا شدم ...
ات: بیا اینجا *لبخند *
-گربه ی ناز بالای درخت پایین اومد و کنارم نشست....
ات: چیه؟ نکنه تو رو هم من ناراحت کردم؟
-شادی و نشاط گربه جاشو به خستگی و خمیازه داد....
ات: اسمتو چی گذاشته بودم؟.... میخوای اسم جدید برات بزارم؟ .... مَگی؟ روبی؟ اوهوم... نمیدونم میو خوبه؟
-ولش کن دارم با گربه مصلحت میکنم؟! همون میو خوبه!
ات: خسته نشدی اینقد خوابیدی؟
-بلند شدم که همزمان میو هم بلند شد... گفتم شاید وسطای راه بره ولی تا دم عمارت باهام هم راه شد....
در عمارتو بازکردم....
ات: نمیخوای بری؟
-با گفتن این حرف رفت....
ات: میو*بلند*
-میخواستم بگم بیاد ولی خب.....
رفتم تو پذیرایی و بعد اتاق کوک، حال نداشتم لباسمو عوض کنم همونجوری روی شکم خودمو رو تخت پرت کردم....
ات: کوک کجایی؟*خسته. بلند*
- خبری نشد سیمکارت تهیونگ رو برداشتم و به گوشیم
انداختم/وصل کردم.....
فقط تونستم به تلفناش دسرسی پیدا کنم......
"" مامان مامان مامان و.... ""
تموم تماس هاش مامانش بوده؟
کنجکاو شدم ببینم منو چی سیو کرده....
"" آنجرس؟ "" فرشته؟!
دوباره رفتم داخل تماس هاش.....
۱۱۹؟ اورژانس؟! تاریخ تماسش.... ۵ اوت بوده!
دقیقا روزی که کوک زخمی شد!
نگو که......
(چه کرمیم من جای اصلی تمومش کردم🤡🐄)
chapter②
شخصیت بد و فعلی داستان منم؟...........
"روی برآمدگی یا شاخه بزرگ درختی نشستم... بازم صدای میو ای رو بالای سرم شنیدم... همون گربه بود... سرمو بالا بردم و گربه مورد علاقم که رو که تو همین پارک باهاش آشنا شدم ...
ات: بیا اینجا *لبخند *
-گربه ی ناز بالای درخت پایین اومد و کنارم نشست....
ات: چیه؟ نکنه تو رو هم من ناراحت کردم؟
-شادی و نشاط گربه جاشو به خستگی و خمیازه داد....
ات: اسمتو چی گذاشته بودم؟.... میخوای اسم جدید برات بزارم؟ .... مَگی؟ روبی؟ اوهوم... نمیدونم میو خوبه؟
-ولش کن دارم با گربه مصلحت میکنم؟! همون میو خوبه!
ات: خسته نشدی اینقد خوابیدی؟
-بلند شدم که همزمان میو هم بلند شد... گفتم شاید وسطای راه بره ولی تا دم عمارت باهام هم راه شد....
در عمارتو بازکردم....
ات: نمیخوای بری؟
-با گفتن این حرف رفت....
ات: میو*بلند*
-میخواستم بگم بیاد ولی خب.....
رفتم تو پذیرایی و بعد اتاق کوک، حال نداشتم لباسمو عوض کنم همونجوری روی شکم خودمو رو تخت پرت کردم....
ات: کوک کجایی؟*خسته. بلند*
- خبری نشد سیمکارت تهیونگ رو برداشتم و به گوشیم
انداختم/وصل کردم.....
فقط تونستم به تلفناش دسرسی پیدا کنم......
"" مامان مامان مامان و.... ""
تموم تماس هاش مامانش بوده؟
کنجکاو شدم ببینم منو چی سیو کرده....
"" آنجرس؟ "" فرشته؟!
دوباره رفتم داخل تماس هاش.....
۱۱۹؟ اورژانس؟! تاریخ تماسش.... ۵ اوت بوده!
دقیقا روزی که کوک زخمی شد!
نگو که......
(چه کرمیم من جای اصلی تمومش کردم🤡🐄)
۱۲.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.