رسیدم کافه رفتم تو دیدم تارا نیست گوشیم و وا کردم که بهش
رسیدم کافه رفتم تو دیدم تارا نیست گوشیم و وا کردم که بهش زنگ بزنم دیدم اس ام اس داده گفته امروز نمیاد کافه ازم خواست بجاش شیفت وایسم
بهش زنگ زدم
تارا : الو جونم
مینا : توله چرا نمیای
تارا : ععع حالا یبار وایسی جا من میمیری ایننننن همه من جات وایسادم یبار تو وایسا
مینا : هوف اوکی باشه
قطع کردم
حالا اینجوری باید تا شب میموندم به مامانم پیام بدم نگه چرا دیر اومدی
رفتم تو به بقیه سلام کردم و رفتم لباس مخصوص و پوشیدم
ی میز اومد رفتم سفارش بگیرم
۱ پسر بودن
مینا : سلام خیلی خوش اومدین
منو رو روی میز گزاشتم که سرش اومد بالا
با دیدن چهرش مات موندم
اون هم همینطور
کسی بود که اصلا فکرشو نمیکردم
اون همون کسی بود که اون روز مارو از دست اون مرده نجات دا
نا خودآگاه لبخند زدم
پسر : عع سلام شماییددد
مینا : سلام بله ( با خنده )
پسر : شما اینجا کار میکنین
مینا : بله گارسون هستم
پسر : چه جالب
مینا : بله ( با لبخند )
پسر : بفرمایید بشینین
مینا : ممنون
شما بهترین ؟ یادمه کلی زخمی شدین
پسر : آره بابا اون اصن چیزی نبود که بخوایم نگران شیم
مینا : نه زخمم هم زخمه
پسر : تا کی اینجایی
مینا : من تایم کاری عادیم تا شبه اما امروز دوستم که دیدی نمیاد باید جاش تا نصفشب وایسم
پسر : عه اون دوستت هم اینجا کار میکنه
مینا : آره
پسر : گفتی آخر شب اینجا تنهایی
مینا : آره
بهش زنگ زدم
تارا : الو جونم
مینا : توله چرا نمیای
تارا : ععع حالا یبار وایسی جا من میمیری ایننننن همه من جات وایسادم یبار تو وایسا
مینا : هوف اوکی باشه
قطع کردم
حالا اینجوری باید تا شب میموندم به مامانم پیام بدم نگه چرا دیر اومدی
رفتم تو به بقیه سلام کردم و رفتم لباس مخصوص و پوشیدم
ی میز اومد رفتم سفارش بگیرم
۱ پسر بودن
مینا : سلام خیلی خوش اومدین
منو رو روی میز گزاشتم که سرش اومد بالا
با دیدن چهرش مات موندم
اون هم همینطور
کسی بود که اصلا فکرشو نمیکردم
اون همون کسی بود که اون روز مارو از دست اون مرده نجات دا
نا خودآگاه لبخند زدم
پسر : عع سلام شماییددد
مینا : سلام بله ( با خنده )
پسر : شما اینجا کار میکنین
مینا : بله گارسون هستم
پسر : چه جالب
مینا : بله ( با لبخند )
پسر : بفرمایید بشینین
مینا : ممنون
شما بهترین ؟ یادمه کلی زخمی شدین
پسر : آره بابا اون اصن چیزی نبود که بخوایم نگران شیم
مینا : نه زخمم هم زخمه
پسر : تا کی اینجایی
مینا : من تایم کاری عادیم تا شبه اما امروز دوستم که دیدی نمیاد باید جاش تا نصفشب وایسم
پسر : عه اون دوستت هم اینجا کار میکنه
مینا : آره
پسر : گفتی آخر شب اینجا تنهایی
مینا : آره
۷۷۴
۱۸ آبان ۱۴۰۳