پارت ۸
پارت ۸
با دیدن رفیقاش
خوشحال میشه به یکی از بادی گارد ها میگه کوک رو به اتاق همراهی کنه
ا/ت:سلام گوسفندام
نرگس :سلام بوزینه چطوری
ا/ت:فدام بشی خوبم
یسنا:چ خبرا ستی کجاس
آیسان :حتما پا فیلم کره ای
ا/ت:نه بابا بچم رفته کره برا یه کاری
سالینا :میگم کارای باند چ طوره
عاطفه:راست میگه کارات با اون لاش.ی چی شد
ا/ت:اونم که ترکوندم رف
نرگس و عاطی :جوننن
بادیگارد:خانوم آقا ب هوش آمدن
بچه ها:اووووووو آقا کیه
یسنا :ما نبودیم چه کردی تو
ا/ت:میکردم شمارو دعا
راجب آقا جونگ کوک هم بعدا براتون میگم
نرگس :وات فاک آخر آمد پیشت من میدونستم
(بچه ها یه اتفاقی تو بچه گی ا/ت افتاده که بعد میگم)
ا/ت:نه بابا الان میام میگم براتون
ا/ت از پله ها بالا رفت و به اتاق کوک که رسید درو باز کرد و دید کوک رو تخت نشسته
ا/ت:خوبی؟
کوک:نمیدونم
ا/ت:چرا؟؟؟؟
کوک :چرا میخواستن منو بکشن
ا/ت:ماجرا رو میگه
کوک :مگه ما چی کار کردیم پسرا چی وای خدا حتما یه اتفاقی افتاده
ا/ت:نگران نباش رفیقم ازشون مواضبت نی کنه و ب زودی قراره ببینی شون
کوک :چرا ب ما کمک می کنی
؟؟
ا/ت:نمی دونم هروقت فهمیدم بت میگم (من میدونم عاشگ شدی )
کوک :اوکی . . . ..ام کسی پاینه
ا/ت:اره دوستام و شرک هام
تو گرسنت نی
در همین حین بچه ها که پشت در وایسادن در باز میشه و با کله میان تو
بچه ها:خوب امممم 😁ما دوستاشیم و تو هم دوست پسرشی هوم
کوک :من گروگانشم
ا/ت:😏😏😏
آیسان :ا/ت میگم خیلی کیوته ها بایستم بود یه مدت
ا/ت:ایساااانننن
کوک : امضاء می خوای
ا/ت:بکنش تو ..استغفرالله
در همین حین بادیگارد میادو با چیزی که میگه اخمای ا/ت توهم میره.......... ادامه دارد
با دیدن رفیقاش
خوشحال میشه به یکی از بادی گارد ها میگه کوک رو به اتاق همراهی کنه
ا/ت:سلام گوسفندام
نرگس :سلام بوزینه چطوری
ا/ت:فدام بشی خوبم
یسنا:چ خبرا ستی کجاس
آیسان :حتما پا فیلم کره ای
ا/ت:نه بابا بچم رفته کره برا یه کاری
سالینا :میگم کارای باند چ طوره
عاطفه:راست میگه کارات با اون لاش.ی چی شد
ا/ت:اونم که ترکوندم رف
نرگس و عاطی :جوننن
بادیگارد:خانوم آقا ب هوش آمدن
بچه ها:اووووووو آقا کیه
یسنا :ما نبودیم چه کردی تو
ا/ت:میکردم شمارو دعا
راجب آقا جونگ کوک هم بعدا براتون میگم
نرگس :وات فاک آخر آمد پیشت من میدونستم
(بچه ها یه اتفاقی تو بچه گی ا/ت افتاده که بعد میگم)
ا/ت:نه بابا الان میام میگم براتون
ا/ت از پله ها بالا رفت و به اتاق کوک که رسید درو باز کرد و دید کوک رو تخت نشسته
ا/ت:خوبی؟
کوک:نمیدونم
ا/ت:چرا؟؟؟؟
کوک :چرا میخواستن منو بکشن
ا/ت:ماجرا رو میگه
کوک :مگه ما چی کار کردیم پسرا چی وای خدا حتما یه اتفاقی افتاده
ا/ت:نگران نباش رفیقم ازشون مواضبت نی کنه و ب زودی قراره ببینی شون
کوک :چرا ب ما کمک می کنی
؟؟
ا/ت:نمی دونم هروقت فهمیدم بت میگم (من میدونم عاشگ شدی )
کوک :اوکی . . . ..ام کسی پاینه
ا/ت:اره دوستام و شرک هام
تو گرسنت نی
در همین حین بچه ها که پشت در وایسادن در باز میشه و با کله میان تو
بچه ها:خوب امممم 😁ما دوستاشیم و تو هم دوست پسرشی هوم
کوک :من گروگانشم
ا/ت:😏😏😏
آیسان :ا/ت میگم خیلی کیوته ها بایستم بود یه مدت
ا/ت:ایساااانننن
کوک : امضاء می خوای
ا/ت:بکنش تو ..استغفرالله
در همین حین بادیگارد میادو با چیزی که میگه اخمای ا/ت توهم میره.......... ادامه دارد
۳.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.