پارت 6
پارت 6
سوبین همچنان غرق در ان خنده ی زیبا و بلند بود... بعد از چند دقیقه از اتاق خارج شد و یونجون را دید که در حال شستن مواد غذایی است:خب.. برا شام چی بزاریم؟ یونجون برگشت به سوبین نگاه کرد:هرچی که تو دوست داری... سوبین:پاستا؟ چطوره؟ یونجون:بلدی؟ ( لحنه بازیگوش)سوبین:معلومه، برو کنار... سوبین شروع کرد به درست کردن مواد پاستا، یونجون روی یکی از صندلی ها نشست و سوبین خیره شد، کم کم داشت حس میکرد جذب سوبین شده، حسی تا الان به هیچکس نداشت را حالا با این پسر زیبا داشت احساس میکرد،... تقریبا بعد از یک ساعت سوبین یک ظرف پر از پاستا جلوی یونجون گذاشت:خوشگل شده... سوبین:بخور ببین طعمش چجوریه... یونجون چنگال داخل پاستا برد یه چنگال پر خورد:واو... نه.. افرین! خیلی خوشمزس.. سوبین قهقه ی کوچکی کرد و به لپ ها پر از پاستای یونجون خیره شد:وقتی غذا میخوری کیوت میشی! یونجون دست از خوردن برداشت و کم کم شروع به سرخ شدن کرد.. سوبین چانه ی یونجون را گرفت و او را وادار کرد که به او نگاه کند:از من خجالت نکش، باشه؟
سوبین همچنان غرق در ان خنده ی زیبا و بلند بود... بعد از چند دقیقه از اتاق خارج شد و یونجون را دید که در حال شستن مواد غذایی است:خب.. برا شام چی بزاریم؟ یونجون برگشت به سوبین نگاه کرد:هرچی که تو دوست داری... سوبین:پاستا؟ چطوره؟ یونجون:بلدی؟ ( لحنه بازیگوش)سوبین:معلومه، برو کنار... سوبین شروع کرد به درست کردن مواد پاستا، یونجون روی یکی از صندلی ها نشست و سوبین خیره شد، کم کم داشت حس میکرد جذب سوبین شده، حسی تا الان به هیچکس نداشت را حالا با این پسر زیبا داشت احساس میکرد،... تقریبا بعد از یک ساعت سوبین یک ظرف پر از پاستا جلوی یونجون گذاشت:خوشگل شده... سوبین:بخور ببین طعمش چجوریه... یونجون چنگال داخل پاستا برد یه چنگال پر خورد:واو... نه.. افرین! خیلی خوشمزس.. سوبین قهقه ی کوچکی کرد و به لپ ها پر از پاستای یونجون خیره شد:وقتی غذا میخوری کیوت میشی! یونجون دست از خوردن برداشت و کم کم شروع به سرخ شدن کرد.. سوبین چانه ی یونجون را گرفت و او را وادار کرد که به او نگاه کند:از من خجالت نکش، باشه؟
۲.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.