رویای حقیقی پارت ۱۲
من و بردن تو یک اتاق و پرتم کردن . نمی دونستم کین و باهام چی کار دارن اما وقتی پشتم رو نگاه کردم از تعجب خشکم زد .دیدم ات گوشه اتاق نشسته داره گریه می کنه .
با همون انرژی کمی که داشتم رفتم سمتش و اروم صداش کردم اما اصلا حواسش نبود .
کوک : (اروم)ات
ات :(گریه)
کوک : ات خوبی؟
ات : (سرشو از لای پاهاش بیرون اورد و کوک رو دید)
(با گریه)کووووک....کوووووکککک
کوک : ات گریه نکن . من کنارتم
ات: (اروم میره تو بغل کوک)(گریه) تو نمی دونی چه اتفاقی افتاده کووک
کوک : چی...چی شده
ات :(ماجرارو بهش میگه)
کوک : پس برای همون بود که با من درگیر شدن
ات : از لبت داره خون میاد . دستتم زخمی شده
بزار ببندشم
کوک : نه نمی خواد الان باید به فکر راه فرار باشیم
ات: (یک تیکه از پارچه بلوز زیر پالتوش رو می کنه)
بیار دستت رو
کوک : (اروم دستشو جلو می بره و ات هم می بنده تا خونش بند بیاد)
ات : ته الان حتما خیلی نگرانه
کوک : اره ولی خوبه حداقل الان اون بیرون هست که کمکمون کنه
(یهو در باز میشه)
لوکاس : به به می بینم که دوتایی باهم گرم گرفتین
کوک : لوکاس تو چطور تونستی اینکارو بکنی(داد)
لوکاس : من مجبور بودم . هر کار کردم تو همکاری لازم رو با شرکت مافیا ها نکردی و مجبور به کشتنت شدم تا اینجوری راحت تر شرکتت رو به شرکت خودم وصل کنم . فک کردی اون روز چرا ات رو دزدیدن
کوک : چ...چی منظورت چیه
لوکاس : هه (نیشخند) کوک من خیلی وقته دارم رو نقشم کار می کنم . اون روز دستور دادم ات رو بدزدن تا تو و ته از شرکت برین بیرون تا من بتونم با زیردستام رو نقشه کار کنم . من همیشه یک قدم ازت جلو تر بودم .
ات :ه..همش تقصیر تو بود (گریه)
کوک : خیلی ادم پستی هستی لوکاس
لوکاس : (تفنگ رو در میاره)
کوک زمانت به اخر رسیده
ات : لوکاس ، تفنگ رو بزار پایین ، این بچه بازی نیست
لوکاس : من بچم یا تو (تفنگ رو به سمت ات میگیره)
کوک : نهههه ...تو با من دشمنی داری ...ات رو ولش کن
لوکاس : جناب کوک، تو که اینقدر زرنگی ازت بعیده همچین حرفی بزنی . ات هویت من رو می دونه . از تو واجب تر، ات هست که باید کشته بشه
(ماشه رو می کشه)
کوک : نههه لوکاس نههههه......
با همون انرژی کمی که داشتم رفتم سمتش و اروم صداش کردم اما اصلا حواسش نبود .
کوک : (اروم)ات
ات :(گریه)
کوک : ات خوبی؟
ات : (سرشو از لای پاهاش بیرون اورد و کوک رو دید)
(با گریه)کووووک....کوووووکککک
کوک : ات گریه نکن . من کنارتم
ات: (اروم میره تو بغل کوک)(گریه) تو نمی دونی چه اتفاقی افتاده کووک
کوک : چی...چی شده
ات :(ماجرارو بهش میگه)
کوک : پس برای همون بود که با من درگیر شدن
ات : از لبت داره خون میاد . دستتم زخمی شده
بزار ببندشم
کوک : نه نمی خواد الان باید به فکر راه فرار باشیم
ات: (یک تیکه از پارچه بلوز زیر پالتوش رو می کنه)
بیار دستت رو
کوک : (اروم دستشو جلو می بره و ات هم می بنده تا خونش بند بیاد)
ات : ته الان حتما خیلی نگرانه
کوک : اره ولی خوبه حداقل الان اون بیرون هست که کمکمون کنه
(یهو در باز میشه)
لوکاس : به به می بینم که دوتایی باهم گرم گرفتین
کوک : لوکاس تو چطور تونستی اینکارو بکنی(داد)
لوکاس : من مجبور بودم . هر کار کردم تو همکاری لازم رو با شرکت مافیا ها نکردی و مجبور به کشتنت شدم تا اینجوری راحت تر شرکتت رو به شرکت خودم وصل کنم . فک کردی اون روز چرا ات رو دزدیدن
کوک : چ...چی منظورت چیه
لوکاس : هه (نیشخند) کوک من خیلی وقته دارم رو نقشم کار می کنم . اون روز دستور دادم ات رو بدزدن تا تو و ته از شرکت برین بیرون تا من بتونم با زیردستام رو نقشه کار کنم . من همیشه یک قدم ازت جلو تر بودم .
ات :ه..همش تقصیر تو بود (گریه)
کوک : خیلی ادم پستی هستی لوکاس
لوکاس : (تفنگ رو در میاره)
کوک زمانت به اخر رسیده
ات : لوکاس ، تفنگ رو بزار پایین ، این بچه بازی نیست
لوکاس : من بچم یا تو (تفنگ رو به سمت ات میگیره)
کوک : نهههه ...تو با من دشمنی داری ...ات رو ولش کن
لوکاس : جناب کوک، تو که اینقدر زرنگی ازت بعیده همچین حرفی بزنی . ات هویت من رو می دونه . از تو واجب تر، ات هست که باید کشته بشه
(ماشه رو می کشه)
کوک : نههه لوکاس نههههه......
۱۲.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.