🖤❤پارت دهم🖤❤
ات ویو
فردا صبح
بیدار شدم رفتم یه لباس پوشیدم( اسلاید دوم ) صورتم رو شستم برق لب هم زدم و رفتم پایین
ات: سلام ارباب
جونگ کوک: سلام گفتم دیگه به من نگی ارباب
ات :چشم
رفتم نشستم سر میز
جونگ کوک؛ راستی ات امروز میریم پارتی لباس باز نپوش آرایش غلیظ هم نکن اوکی؟
ات: چشم
جونگ کوک ویو
تشنه شده بودم باید حتما از خون یکی تغذیه میکردم
جونگ کوک: آت تو خون آشام هارو دوست داری؟
ات :آره همیشه دوست داشتم یه خون آشام باشم
جونگ کوک: یعنی آلان یه خون آشام پیشت باشه نمیترسی؟
ات: نه ترس نداره
جونگ کوک: آها
ات: برای چی پرسیدی ؟
جونگ کوک: همینطوری
صبرم تموم شد ولی نمیتونستم از خون ات بخورم برای همین رفتم یکی از خدمتکار هارو بیهوش کردم و از خون اون تغذیه کردم
ات ویو
صبحونه ام رو خوردم رفتم تو اتاقم پارتی ساعت ۵ شروع میشد الان هم ساعت ۲ پس رفتم تو حموم یه حموم یه ساعته گرفتم و اومدم موهام رو سشوار کشیدم ترک کننده بدنم رو زدم لباس راحتی پوشیدم تا برم خونه رو تمیز کنم
این داستان ادامه دارد🖤❤
فردا صبح
بیدار شدم رفتم یه لباس پوشیدم( اسلاید دوم ) صورتم رو شستم برق لب هم زدم و رفتم پایین
ات: سلام ارباب
جونگ کوک: سلام گفتم دیگه به من نگی ارباب
ات :چشم
رفتم نشستم سر میز
جونگ کوک؛ راستی ات امروز میریم پارتی لباس باز نپوش آرایش غلیظ هم نکن اوکی؟
ات: چشم
جونگ کوک ویو
تشنه شده بودم باید حتما از خون یکی تغذیه میکردم
جونگ کوک: آت تو خون آشام هارو دوست داری؟
ات :آره همیشه دوست داشتم یه خون آشام باشم
جونگ کوک: یعنی آلان یه خون آشام پیشت باشه نمیترسی؟
ات: نه ترس نداره
جونگ کوک: آها
ات: برای چی پرسیدی ؟
جونگ کوک: همینطوری
صبرم تموم شد ولی نمیتونستم از خون ات بخورم برای همین رفتم یکی از خدمتکار هارو بیهوش کردم و از خون اون تغذیه کردم
ات ویو
صبحونه ام رو خوردم رفتم تو اتاقم پارتی ساعت ۵ شروع میشد الان هم ساعت ۲ پس رفتم تو حموم یه حموم یه ساعته گرفتم و اومدم موهام رو سشوار کشیدم ترک کننده بدنم رو زدم لباس راحتی پوشیدم تا برم خونه رو تمیز کنم
این داستان ادامه دارد🖤❤
۵۰.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.