ببخشید دیر شد بریم سراغ داستان پارت 3
جیمین: چی؟(نگران)
ویو ادمین
جیمین به سرعت رفت بیرون و دید نورا بیهوش افتاده رو زمین
جیمین: نورا (گریه)
ویو جیمین
سریع رفتم سمت نورا و تو بغلم گرفتمش سرشو گذاشتم رو سینم
قلبش ضعیف بود ولی چ... چرا؟
خواستم بغلش کنم که تهیونگ اومد
تهیونگ: چش شده؟(سرد)
جیمین: به تو ربطی نداره
بچه ها چون حالا ندارم طولانیش کنم خلاصه میگم نورا رو بردن بیمارستان و همه فهمیدن افسرده بوده و بیماری قلبی داشته وبعد هم عملش کردن خوبه شده بریم ادامه
چند روز بعد...
ویو تهیونگ
اعضا منو از خونه انداخته بودند بیرون چون باهام قهر بودن دوباره رفتم سمت خونه دیدم یه خانم داره به من نگاه میکنه اومد سمتم و گفت (بچه ها پایانش غمگینه)
خانم: پسرم از این شکلاتا بردار زیر چشات گود افتاده
تهیونگ: نه ممنون نمیخورم (بی حال)
خانم: بردار دیگ (لبخند شیطانی)
تهیونگ: کومائو (ممنون)
بهم داد و بعدش سریع رفت 2 مین بعد
تیکه اخرشو خوردم که دیدم اعضا داشتن سمت خونه میومد اونم با نورا
حس سرگیجه و حالت تهو داشتم
پسرا اومدن سمتم
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی (عصبی)
نمی تونستم حرف بزنم میخواستم برم سمت نورا که خودشو عقب کشید و منم یک دفعه خوردم زمین و خون بالا اوردم
ویو نورا
درسته کار تهیونگ اشتباه بود ولی این حالو روزیکه داشت هممونو نگران کرده بود خورد زمین و بعد صدای سرفه کردنش اومد و رو زمین پر خون شد
ادامه دارد....
میدونم داره چرت میشه شرمنده
شرایط.....
10لایک
۱۲تا کامنت
ویو ادمین
جیمین به سرعت رفت بیرون و دید نورا بیهوش افتاده رو زمین
جیمین: نورا (گریه)
ویو جیمین
سریع رفتم سمت نورا و تو بغلم گرفتمش سرشو گذاشتم رو سینم
قلبش ضعیف بود ولی چ... چرا؟
خواستم بغلش کنم که تهیونگ اومد
تهیونگ: چش شده؟(سرد)
جیمین: به تو ربطی نداره
بچه ها چون حالا ندارم طولانیش کنم خلاصه میگم نورا رو بردن بیمارستان و همه فهمیدن افسرده بوده و بیماری قلبی داشته وبعد هم عملش کردن خوبه شده بریم ادامه
چند روز بعد...
ویو تهیونگ
اعضا منو از خونه انداخته بودند بیرون چون باهام قهر بودن دوباره رفتم سمت خونه دیدم یه خانم داره به من نگاه میکنه اومد سمتم و گفت (بچه ها پایانش غمگینه)
خانم: پسرم از این شکلاتا بردار زیر چشات گود افتاده
تهیونگ: نه ممنون نمیخورم (بی حال)
خانم: بردار دیگ (لبخند شیطانی)
تهیونگ: کومائو (ممنون)
بهم داد و بعدش سریع رفت 2 مین بعد
تیکه اخرشو خوردم که دیدم اعضا داشتن سمت خونه میومد اونم با نورا
حس سرگیجه و حالت تهو داشتم
پسرا اومدن سمتم
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی (عصبی)
نمی تونستم حرف بزنم میخواستم برم سمت نورا که خودشو عقب کشید و منم یک دفعه خوردم زمین و خون بالا اوردم
ویو نورا
درسته کار تهیونگ اشتباه بود ولی این حالو روزیکه داشت هممونو نگران کرده بود خورد زمین و بعد صدای سرفه کردنش اومد و رو زمین پر خون شد
ادامه دارد....
میدونم داره چرت میشه شرمنده
شرایط.....
10لایک
۱۲تا کامنت
۸۳۶
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.