زخم پارت ۳
زخم : پارت ۳
ا.ت : ا....الان میام
سریع تلفن رو قطع کردم و رفتم سمت اتاقم و یه لباس تنم کردم . رفتم گوشیم و لوازم پزشکیم رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم .
آنقدر تند رفتم که متوجه نشدم رسیدم .
دم در عمارت :
ا.ت ویو :
ممکن در رو زدم که خدمتکار در رو باز کرد .
خدمتکار : خانم خوش ام......
ا.ت : ت...تهیونگ کجاست ؟
خدمتکار :....ب...باآقای یونجون ر.....رفتن داخل اتاقشون ه...هستن .
ادویدم سمت اتاق تهیونگ و در رو باز کردم . دیدم تهیونگ روی تخته و عرق کرده . معلومه خیلی درد داره .
یونجون : ا.ت آمدی .
ا.ت : نه رفتم . چ.....چی شده د....درست توضیح بده هه هه . ( نفس نفس میزنه)
یونجون : تیهونگ تیر خورده .
ا.ت : اووووف . ت..تهیونک صدامو می شنوی ؟
تهیونگ : اره معلومه ....کر....کر که نشدم ....ت...تیر خوردم خانم دکتر .
ا.ت : الان وقت مسخره بازی نیست .
یونجون بیا کمک کن آروم بلوز تهیونک رو باید در بیاریم .
یونجون : جان؟ میخوای لختشو ببینی؟ نه خیر من نیمذارم .
ا.ت : یونجون دهنتو ببند داره خون ازشمیره توقع نداری که از روی لباس براش درش بیارم ها؟
یونجون : اووووف باشه بیا .
ا.ت :آروم ....آروم ...
تهیونگ : اههه( آروم گفت )
ا.ت : ببخشید درد گرفت؟
تهیونگ : ن....نه....او...اوکیه
ا.ت وسایلشو از توی کیفش در آورد و و شروع کرد به در آوردم تیر از دست تهیونگ .
ا.ت ویو: اول از همه یه سرم بهش زدم که توش آرامبخش هم بود که بیهوشش کنه .
بعدش شروع کردم به در آوردن تیر از دست تهیونگ .
بعد از حدود ۲ ساعت تموم شد و دستشو بخیه زدن . رفتی سرم رو بالا گرفتم تازه متوجه عضله های بدن تهیونگ شدم ..... حس کردم قلبم داری خیلی تند تند میزنه .....اووووف ا.ت چی میگی برا خودت .
تهیونگ ویو :
وقتی تی ا.ت آمد از یونجون خواست که بلوز منو در بیاره . راستش اولش تعجب کردم ولی بعدش نه دیگه برام عادی شد .
وقتی داشت سرم رو آماده میکرد که بزنه به من همش نگاهم رو اون بود . خیلی تمرکز زیادی داشت و متوجه نگاه من نشد . از تماس بازوی من با دستای اون ضربان قلبم بالا میرفت ..... چی....چی میگی برای خودت تهیونگ .....
ادمین ویو :
بعد از حدود ۴۰ دقیقه تهیونک به هوش آمد .
ا.ت ویو: بعد از حدود ۴۰ دقیقه بعد از عمل تهیونک به هوش آمد .
ا.ت : تهیونگ....خوبی؟ درد نداری؟
تهیونگ : نه خانم دکتر درد ندارم . ممنونم .
ا.ت : خواهش میکنم وضیفس .
یونجون : ا.ت بهتره چند روز اینجا بمونی تا از تهیونگ مراقبت کنی و پانسمانش رو عوض کنی .
ا.ت : خیلی خب باشه . به خاطر تهیونگ میمونم . فقط من هیچ چیزی نیوردم . میشه تو بری خونم و برام چند دست لباس بیاری؟
یونجون : اره . کلید خونه و سوییچ ماشینتو بده .
ا.ت : بیا ( سوییچ ماشین و کلسدشو داد به یونجون )
.................................
سلام سلاااام . چطورین؟ خوبین ؟
اگر از این فیک خوشتون آمده بگین تا ادامه بدم اگر نه تا همینجا تموم کنم دیگه .
ا.ت : ا....الان میام
سریع تلفن رو قطع کردم و رفتم سمت اتاقم و یه لباس تنم کردم . رفتم گوشیم و لوازم پزشکیم رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم .
آنقدر تند رفتم که متوجه نشدم رسیدم .
دم در عمارت :
ا.ت ویو :
ممکن در رو زدم که خدمتکار در رو باز کرد .
خدمتکار : خانم خوش ام......
ا.ت : ت...تهیونگ کجاست ؟
خدمتکار :....ب...باآقای یونجون ر.....رفتن داخل اتاقشون ه...هستن .
ادویدم سمت اتاق تهیونگ و در رو باز کردم . دیدم تهیونگ روی تخته و عرق کرده . معلومه خیلی درد داره .
یونجون : ا.ت آمدی .
ا.ت : نه رفتم . چ.....چی شده د....درست توضیح بده هه هه . ( نفس نفس میزنه)
یونجون : تیهونگ تیر خورده .
ا.ت : اووووف . ت..تهیونک صدامو می شنوی ؟
تهیونگ : اره معلومه ....کر....کر که نشدم ....ت...تیر خوردم خانم دکتر .
ا.ت : الان وقت مسخره بازی نیست .
یونجون بیا کمک کن آروم بلوز تهیونک رو باید در بیاریم .
یونجون : جان؟ میخوای لختشو ببینی؟ نه خیر من نیمذارم .
ا.ت : یونجون دهنتو ببند داره خون ازشمیره توقع نداری که از روی لباس براش درش بیارم ها؟
یونجون : اووووف باشه بیا .
ا.ت :آروم ....آروم ...
تهیونگ : اههه( آروم گفت )
ا.ت : ببخشید درد گرفت؟
تهیونگ : ن....نه....او...اوکیه
ا.ت وسایلشو از توی کیفش در آورد و و شروع کرد به در آوردم تیر از دست تهیونگ .
ا.ت ویو: اول از همه یه سرم بهش زدم که توش آرامبخش هم بود که بیهوشش کنه .
بعدش شروع کردم به در آوردن تیر از دست تهیونگ .
بعد از حدود ۲ ساعت تموم شد و دستشو بخیه زدن . رفتی سرم رو بالا گرفتم تازه متوجه عضله های بدن تهیونگ شدم ..... حس کردم قلبم داری خیلی تند تند میزنه .....اووووف ا.ت چی میگی برا خودت .
تهیونگ ویو :
وقتی تی ا.ت آمد از یونجون خواست که بلوز منو در بیاره . راستش اولش تعجب کردم ولی بعدش نه دیگه برام عادی شد .
وقتی داشت سرم رو آماده میکرد که بزنه به من همش نگاهم رو اون بود . خیلی تمرکز زیادی داشت و متوجه نگاه من نشد . از تماس بازوی من با دستای اون ضربان قلبم بالا میرفت ..... چی....چی میگی برای خودت تهیونگ .....
ادمین ویو :
بعد از حدود ۴۰ دقیقه تهیونک به هوش آمد .
ا.ت ویو: بعد از حدود ۴۰ دقیقه بعد از عمل تهیونک به هوش آمد .
ا.ت : تهیونگ....خوبی؟ درد نداری؟
تهیونگ : نه خانم دکتر درد ندارم . ممنونم .
ا.ت : خواهش میکنم وضیفس .
یونجون : ا.ت بهتره چند روز اینجا بمونی تا از تهیونگ مراقبت کنی و پانسمانش رو عوض کنی .
ا.ت : خیلی خب باشه . به خاطر تهیونگ میمونم . فقط من هیچ چیزی نیوردم . میشه تو بری خونم و برام چند دست لباس بیاری؟
یونجون : اره . کلید خونه و سوییچ ماشینتو بده .
ا.ت : بیا ( سوییچ ماشین و کلسدشو داد به یونجون )
.................................
سلام سلاااام . چطورین؟ خوبین ؟
اگر از این فیک خوشتون آمده بگین تا ادامه بدم اگر نه تا همینجا تموم کنم دیگه .
۴.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.