پارت ۳۴
پارت ۳۴
از زبان تهیونگ:
همینکه اسم ا/ت رو برد دیگه نفهمیدم چیکار میکنم خون جلو چشمامو گرفت از همین طرف میز دستمو بردم یقه جانگ شینوگرفتم از پشت میز بلندش کردم و داد زدم : مرتیکه عوضی چی داری میگی چطور به خودت اجازه دادی همچین چیزی تو روم بگی بعدشم با تمام قدرت دستم پرتش کردم رو صندلیش صدای نگهبانا میومد که گفتن چی شده قربان سریع رفتم در اتاق جانگ شینو از تو قفل کردم که هیچکدومشون داخل نیان بعد رفتم سمت جانگ شین و از جاش بلندش کردم و با مشت زدم تو صورتش که افتاد رو زمین ؛ روی زمین که افتاده بود دستشو زد گوشه لبش که داشت خون میومد نگاش کرد و بلند بلند خندید و گفت : عیب نداره جناب تهیونگ فکرشو میکردم واکنشت این باشه پس حدسم درست بود تو عاشق
ا/ت شدی ولی منم میخوامش که اسلحمو از رو کمرم درآوردم گذاشتم رو شقیقش گفتم خفه شو عوضی وگرنه میکشمت هنوزم تکرارش میکنی
جانگ شین: دست بردار پسر یا باید از خون خانوادت بگذری و تا ابد عین یه تو سری خور برای ایل سوک کار کنی که اونم هر بلایی دلش خواست سرتون بیاره یا اینکه با من معامله کنی
تهیونگ: هیچکدومش؛ خودم انتقاممو از ایل سوک میگیرم توی کثافتم میکشم
جانگ شین باز هم پوزخندی زد و گفت: ایل سوک اونقدرام ضعیف نیس که تو بتونی با کمک جونگکوک از بین ببریش هرکی ندونه تو دیگه میدونی اون چقدر با نفوذ و قدرتمنده بدون اون مدارکی که دست منه یه خراشم نمیتونی به ایل سوک بزنی
نمیخواستم جانگ شین درمونده شدنمو ببینه قیافمو همونطور جدی و حق به جانب حفظ کردم پاشدم از اتاق برم بیرون که جانگ شین گفت اگه قبول نکنی عمو ایل سوکت میفهمه عاشق شدی
من بی توجه درو کوبیدمو رفتم بیرون همه افرادمو جمع کردمو رفتیم توی راه به جونگکوک زنگ زدم :
تهیونگ: الو جونگکوک خوبی کی برمیگردی کره؟
جونگکوک: شاید یکی دو روز دیگه
تهیونگ: جونگکوک برگرد خواهش میکنم برگرد زودتر
جونگکوک: چی شده دلت به این زودی تنگ شد؟
تهیونگ: شوخی نکن که دیگه وقت شوخی نداریم هیچوقت نداریم
از زبان جونگکوک:
تهیونگ خیلی صداش گرفته بود مثل کساییکه انقد داد زدن که حنجرشون میگیره حرفاشو که شنیدم خندم محو شد یعنی چی شده تو این چند روزی که نبودم؟ اون آدمی نیس که کم بیاره و برای کاراش از من کمک بخواد پس حتما یه اتفاق خیلی بدی افتاده که اینطوری درمونده شده راستش میخواستم یکی دو روز آمریکا تفریح کنم ولی انگار نمیشه همین امشب با آخرین پرواز برمیگردم...
از زبان ا/ت:
عصبی و نگران بودم همش فکرم پیش تهیونگ بود نمیدونم این وسط توی این هوای سرد برای چی انقد دلم هوس بستنی کرده بود رفتم پیش خدمتکارمون و ازش بستنی خواستم اونم خندید و گفت نداریم خانوم باید صبر کنید خودم براتون درست کنم منم گفتم باشه
شرط: ۵۰لایک
از زبان تهیونگ:
همینکه اسم ا/ت رو برد دیگه نفهمیدم چیکار میکنم خون جلو چشمامو گرفت از همین طرف میز دستمو بردم یقه جانگ شینوگرفتم از پشت میز بلندش کردم و داد زدم : مرتیکه عوضی چی داری میگی چطور به خودت اجازه دادی همچین چیزی تو روم بگی بعدشم با تمام قدرت دستم پرتش کردم رو صندلیش صدای نگهبانا میومد که گفتن چی شده قربان سریع رفتم در اتاق جانگ شینو از تو قفل کردم که هیچکدومشون داخل نیان بعد رفتم سمت جانگ شین و از جاش بلندش کردم و با مشت زدم تو صورتش که افتاد رو زمین ؛ روی زمین که افتاده بود دستشو زد گوشه لبش که داشت خون میومد نگاش کرد و بلند بلند خندید و گفت : عیب نداره جناب تهیونگ فکرشو میکردم واکنشت این باشه پس حدسم درست بود تو عاشق
ا/ت شدی ولی منم میخوامش که اسلحمو از رو کمرم درآوردم گذاشتم رو شقیقش گفتم خفه شو عوضی وگرنه میکشمت هنوزم تکرارش میکنی
جانگ شین: دست بردار پسر یا باید از خون خانوادت بگذری و تا ابد عین یه تو سری خور برای ایل سوک کار کنی که اونم هر بلایی دلش خواست سرتون بیاره یا اینکه با من معامله کنی
تهیونگ: هیچکدومش؛ خودم انتقاممو از ایل سوک میگیرم توی کثافتم میکشم
جانگ شین باز هم پوزخندی زد و گفت: ایل سوک اونقدرام ضعیف نیس که تو بتونی با کمک جونگکوک از بین ببریش هرکی ندونه تو دیگه میدونی اون چقدر با نفوذ و قدرتمنده بدون اون مدارکی که دست منه یه خراشم نمیتونی به ایل سوک بزنی
نمیخواستم جانگ شین درمونده شدنمو ببینه قیافمو همونطور جدی و حق به جانب حفظ کردم پاشدم از اتاق برم بیرون که جانگ شین گفت اگه قبول نکنی عمو ایل سوکت میفهمه عاشق شدی
من بی توجه درو کوبیدمو رفتم بیرون همه افرادمو جمع کردمو رفتیم توی راه به جونگکوک زنگ زدم :
تهیونگ: الو جونگکوک خوبی کی برمیگردی کره؟
جونگکوک: شاید یکی دو روز دیگه
تهیونگ: جونگکوک برگرد خواهش میکنم برگرد زودتر
جونگکوک: چی شده دلت به این زودی تنگ شد؟
تهیونگ: شوخی نکن که دیگه وقت شوخی نداریم هیچوقت نداریم
از زبان جونگکوک:
تهیونگ خیلی صداش گرفته بود مثل کساییکه انقد داد زدن که حنجرشون میگیره حرفاشو که شنیدم خندم محو شد یعنی چی شده تو این چند روزی که نبودم؟ اون آدمی نیس که کم بیاره و برای کاراش از من کمک بخواد پس حتما یه اتفاق خیلی بدی افتاده که اینطوری درمونده شده راستش میخواستم یکی دو روز آمریکا تفریح کنم ولی انگار نمیشه همین امشب با آخرین پرواز برمیگردم...
از زبان ا/ت:
عصبی و نگران بودم همش فکرم پیش تهیونگ بود نمیدونم این وسط توی این هوای سرد برای چی انقد دلم هوس بستنی کرده بود رفتم پیش خدمتکارمون و ازش بستنی خواستم اونم خندید و گفت نداریم خانوم باید صبر کنید خودم براتون درست کنم منم گفتم باشه
شرط: ۵۰لایک
۲۳.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.