Part46
Part46
به خودم که اومدم خونشو خراب کرده بودم ...
فقط داشتم حرصمو از جیمین سر کارلوس خالی میکردم ....
فکر از دست دادن ا/ت دیوونم کرده بود ....
اونم سکوت میکرد و این عصبی ترم میکرد ...
لگدی به پهلوش زدم و از روش بلند شدم .....
نفس نفس میزدیم .....
ته: حق نداری بری سمتش .. فهمیدیییی؟ حقققق ندارییییی دیگه نزدیکمش شی
کارلوس: خریدیش مگه (خندید)
خواستم بازم برم سراغش ولی تو هوا دستمو گرفتو پسم زد .....
چهرش جدی شد ....
ته: اون مریضه (با بغض گفتم) نباید بهش میگفتی لعنتی
کارلوس: من اذیتش نمیکنم .... این تویی که ازارش میدی ....
ته: من ؟
کارلوس: دوست پسر سابقش متجاوز دوران بچگیشه و دوست پسر الانش داره گند داداششو میپوشونه ا/ت اینو بفهمه تفم تو روت نمیندازه
مشتمو تو دیوار کوبونودم و چند بار تکرارش کردم تا خونی شد ...
خواستم از اونجا برم اما جمله اخرش باعث شد چند ثانیه مکث کنم ....
کارلوس: قبل از اینکه اون ولت کنه بره اون دنیا تو رهاش کن بره بره پی زندگیش
بدون هیچ حرفی مشتامو گره کردمو از خونه بیرون اومدم ....
سوار ماشینم شدم و بی درنگ راه افتادم .....
با فکر کردن به جملش پامو بیشتر رو گاز فشردم .....
.
.
((فلش بک به ۱۰ سال پیش))
+این چیه ؟! غاره ؟!
سریع پتو رو کشیدم
ته: اینجا مناسب سنت نیست بچه
+یااااا من دیگه ۱۰ سالمممم شد ببین ۱ .. ۲ ... ۳ ( و شروع کرد با انگشتاش شمردن)
خندیدم ...
ته: دختر خنگ ..
+تهیونگگگ منم تو غارت راه بده دیگههههه :(
ته: خیلی خب نترسیا ... به مامانم نگو
+باشه باشه
چادرو کنار زدم که رفت تو ....
+تهیونگ .. تو چرا نمیای ؟.... ته ته ؟!
سرشو از چادر بیرون اورد که پریدم جلو و ترسوندمش
+ححححححححح
قیافش خهیلی بامزه شده بود ....
میخندیدم
تا اینکه متوجه شدم داره به سینش ضربه میزنه
ته: ا/ت .... ماماااان ...
+م... من .. نت....نترسی...دم ...........................
((زمان حال))
باید مراقبش میبودم ....
اگه تنهاش نمیزاشتم اینجوری نمیشد .....
اصلا نمیدونم کجا میرم ......
کنار رودخونه ماشینو پارک کردم ....
سرمو رو فرمون گذاشتم ....
باید چیکار کنم .....
چند ساعت همونجوری گذشت ...
شب من صبح شد و تلفنم زنگ خورد ....
جواب دادم
لوکاس: کجایی؟
ته: حالش چطوره ؟!
لوکاس: تازه به هوش اومده
سکوت کردم
لوکاس: دکترش میگه چند روز باید تحت نظر باشه
ته: اها خوبه
لوکاس: تو خوبی تهیونگ ؟!
ته: مراقبش باش
اینبار اون بود که سکوت کرد تا حرف بزنم
ته: دیگه اذیتش نمیکنم ... بهش بگو شرکتو فراموش کنه نیازی نیست از این به بعد با جیمین یا خانواده من روبه رو شه
لوکاس: چرت نگو .. الو ... تهیونگ ...
به خودم که اومدم خونشو خراب کرده بودم ...
فقط داشتم حرصمو از جیمین سر کارلوس خالی میکردم ....
فکر از دست دادن ا/ت دیوونم کرده بود ....
اونم سکوت میکرد و این عصبی ترم میکرد ...
لگدی به پهلوش زدم و از روش بلند شدم .....
نفس نفس میزدیم .....
ته: حق نداری بری سمتش .. فهمیدیییی؟ حقققق ندارییییی دیگه نزدیکمش شی
کارلوس: خریدیش مگه (خندید)
خواستم بازم برم سراغش ولی تو هوا دستمو گرفتو پسم زد .....
چهرش جدی شد ....
ته: اون مریضه (با بغض گفتم) نباید بهش میگفتی لعنتی
کارلوس: من اذیتش نمیکنم .... این تویی که ازارش میدی ....
ته: من ؟
کارلوس: دوست پسر سابقش متجاوز دوران بچگیشه و دوست پسر الانش داره گند داداششو میپوشونه ا/ت اینو بفهمه تفم تو روت نمیندازه
مشتمو تو دیوار کوبونودم و چند بار تکرارش کردم تا خونی شد ...
خواستم از اونجا برم اما جمله اخرش باعث شد چند ثانیه مکث کنم ....
کارلوس: قبل از اینکه اون ولت کنه بره اون دنیا تو رهاش کن بره بره پی زندگیش
بدون هیچ حرفی مشتامو گره کردمو از خونه بیرون اومدم ....
سوار ماشینم شدم و بی درنگ راه افتادم .....
با فکر کردن به جملش پامو بیشتر رو گاز فشردم .....
.
.
((فلش بک به ۱۰ سال پیش))
+این چیه ؟! غاره ؟!
سریع پتو رو کشیدم
ته: اینجا مناسب سنت نیست بچه
+یااااا من دیگه ۱۰ سالمممم شد ببین ۱ .. ۲ ... ۳ ( و شروع کرد با انگشتاش شمردن)
خندیدم ...
ته: دختر خنگ ..
+تهیونگگگ منم تو غارت راه بده دیگههههه :(
ته: خیلی خب نترسیا ... به مامانم نگو
+باشه باشه
چادرو کنار زدم که رفت تو ....
+تهیونگ .. تو چرا نمیای ؟.... ته ته ؟!
سرشو از چادر بیرون اورد که پریدم جلو و ترسوندمش
+ححححححححح
قیافش خهیلی بامزه شده بود ....
میخندیدم
تا اینکه متوجه شدم داره به سینش ضربه میزنه
ته: ا/ت .... ماماااان ...
+م... من .. نت....نترسی...دم ...........................
((زمان حال))
باید مراقبش میبودم ....
اگه تنهاش نمیزاشتم اینجوری نمیشد .....
اصلا نمیدونم کجا میرم ......
کنار رودخونه ماشینو پارک کردم ....
سرمو رو فرمون گذاشتم ....
باید چیکار کنم .....
چند ساعت همونجوری گذشت ...
شب من صبح شد و تلفنم زنگ خورد ....
جواب دادم
لوکاس: کجایی؟
ته: حالش چطوره ؟!
لوکاس: تازه به هوش اومده
سکوت کردم
لوکاس: دکترش میگه چند روز باید تحت نظر باشه
ته: اها خوبه
لوکاس: تو خوبی تهیونگ ؟!
ته: مراقبش باش
اینبار اون بود که سکوت کرد تا حرف بزنم
ته: دیگه اذیتش نمیکنم ... بهش بگو شرکتو فراموش کنه نیازی نیست از این به بعد با جیمین یا خانواده من روبه رو شه
لوکاس: چرت نگو .. الو ... تهیونگ ...
۳.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.