👑💜
{رویای شیرین من}
پارت : 20
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو راوی :
که در باز و شد جائه اومد داخل ، همین که وارد هانا سرش داد زد :
- تو برای چی به این زهر دادی؟ نمیگی بمیره؟ تو چرا اینقدر خری؟
و جائه بدون توجه به حرفاش گفت :
- مجبور بودم ، اینقدر عقل و شعور داری به جای توهین کردن درک کنی دیگه؟ برو کنار
جائه به بقیه اعضا گفت برن بیرون تا بتونه کارش و انجام بده ...
ویو جائه :
دستی به موهاش کشیدم بالاخره داره از بین میره از داخل جیبم یه محلول آبی رنگ و بیرون آوردم حداقل باعث می شد تسکین پیدا کنه ، فکر کنم دیگه وقتشه همه چی یادش بیاد .
با یه قطره چکون محلول و از گوشه لبش ریختم توی دهن مبارکش ، بعد کنار تختش نشستم ، برای چی اینکارو کردم واقعا نمیدونم البته خب اون موقع بچه بودیم از اولشم تقصیر خودم بود نباید بهش می گفتم یه دخترم نه یه پسر اونجوری باعث نمیشد اینقدر عذاب بکشه
از داخل اتاق بیرون اومدم و همه عین این جن زده ها ریختن رو سرم داد زدم :
- تا 10 دقیقه دیگه بهوش میاد ولم کنید
آروم جدا شدن ، نامجون که بیشتر از بقیه نگران بود گفت :
- مطمئن؟
- مطمئن
رفتم داخل اتاقم و لباسام و عوض کردم ، خودمو و پرت کردم رو تخت و پتوم رو بغل کردم ...
ویو جین :
احساس ویز ویز توی گوشم داشتم ، تکون خوردم و چشمامو مالیدم از جام بلند شدم که یه کوه خربار از آدم دیدم ، دیدم نشستن دارن گریه می کنن که وقتی من بلند شدم من و بغل کردن ، با علامت تعجب بهشون نگاه کردم و گفتم :
- چیشده؟
جونگ کوک گفت :
- خون بالا آورده بودی جائه نجاتت داد ... راستی هانا گفته بودی یچیزی بین جین و جائه ...
هانا پرید و دهن کوک و گرفت که گفتم :
- چی؟
- هیچی به مَنگ بودنت ادامه بده
نامجون :
- بهتره بریم و بزاریم هیونگ استراحت کنه
رفتن بیرون ، منم چون خوابم میومد پتو رو گرفتم و تا خواستم بخوابم صدای در اومد :
- بفرمایید
در باز شد و جائه رو دیدم که گفت :
- چون حالت خوب نیست گفتم وسیله هاتو جمع کنم
- باشه فقط یادت نره لباس زیر صورتیم رو بیاری
- لباس زیر صورتی؟!
- آره
- باشه
بعدش پتوم و گرفتم و خوابیدم ...
ویو راوی :
حدود نیم ساعت بعد حرکت کردن تا از هواپیما جا نمونن
جیمین شروع کرد به تکون دادن جین :
- هیونگ ، هیونگ
- هوم؟
- پاشو رسیدیم
- باشه
نامجون :
- بچه ها هیچی نگید دسته صندلی رو شکستم !
شوگا :
- کار همیشگیته
میریم اون سمت توی عمارت خاله جائه چه خبره
ماهنوش خانم که خاله جائه هستن داشتن برای تولد 11 سالگی کارن آماده میشدن بنابراین از جائه دعوت کردن بیاد مهمونی اما چون جائه مهمون داشت و خالشم مهمون نواز بود از اونا هم دعوت کرد که بیان .
( نکته : فک و فامیل های جائه همشون حضور دارن و اینکه نمیدونم متوجه شدید یا نه ولی جائه ایرانی و اسم اصلیش وانیاست )
ماهنوش :
- نه نه یکم بالا تر ... آها حالا درست شد
جائه :
- سلاممممم ای خاله
- اونو بزارین اونجا
- خاله
- مبل و تکون نده
- خاله
- به تابلو چی کار داری؟
- خالههههههههههههههههههههههه
- یا خدا دخترجون ترسیدم چته؟
- خب صدای من و نمیشنوید باید عربده بکشم یا نه؟
- تن صدات پایینه کسی نمیشنوه موندم چجوری میری تو کنسرت میخونی
👑👑👑👑👑👑👑👑
پارت : 20
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
ویو راوی :
که در باز و شد جائه اومد داخل ، همین که وارد هانا سرش داد زد :
- تو برای چی به این زهر دادی؟ نمیگی بمیره؟ تو چرا اینقدر خری؟
و جائه بدون توجه به حرفاش گفت :
- مجبور بودم ، اینقدر عقل و شعور داری به جای توهین کردن درک کنی دیگه؟ برو کنار
جائه به بقیه اعضا گفت برن بیرون تا بتونه کارش و انجام بده ...
ویو جائه :
دستی به موهاش کشیدم بالاخره داره از بین میره از داخل جیبم یه محلول آبی رنگ و بیرون آوردم حداقل باعث می شد تسکین پیدا کنه ، فکر کنم دیگه وقتشه همه چی یادش بیاد .
با یه قطره چکون محلول و از گوشه لبش ریختم توی دهن مبارکش ، بعد کنار تختش نشستم ، برای چی اینکارو کردم واقعا نمیدونم البته خب اون موقع بچه بودیم از اولشم تقصیر خودم بود نباید بهش می گفتم یه دخترم نه یه پسر اونجوری باعث نمیشد اینقدر عذاب بکشه
از داخل اتاق بیرون اومدم و همه عین این جن زده ها ریختن رو سرم داد زدم :
- تا 10 دقیقه دیگه بهوش میاد ولم کنید
آروم جدا شدن ، نامجون که بیشتر از بقیه نگران بود گفت :
- مطمئن؟
- مطمئن
رفتم داخل اتاقم و لباسام و عوض کردم ، خودمو و پرت کردم رو تخت و پتوم رو بغل کردم ...
ویو جین :
احساس ویز ویز توی گوشم داشتم ، تکون خوردم و چشمامو مالیدم از جام بلند شدم که یه کوه خربار از آدم دیدم ، دیدم نشستن دارن گریه می کنن که وقتی من بلند شدم من و بغل کردن ، با علامت تعجب بهشون نگاه کردم و گفتم :
- چیشده؟
جونگ کوک گفت :
- خون بالا آورده بودی جائه نجاتت داد ... راستی هانا گفته بودی یچیزی بین جین و جائه ...
هانا پرید و دهن کوک و گرفت که گفتم :
- چی؟
- هیچی به مَنگ بودنت ادامه بده
نامجون :
- بهتره بریم و بزاریم هیونگ استراحت کنه
رفتن بیرون ، منم چون خوابم میومد پتو رو گرفتم و تا خواستم بخوابم صدای در اومد :
- بفرمایید
در باز شد و جائه رو دیدم که گفت :
- چون حالت خوب نیست گفتم وسیله هاتو جمع کنم
- باشه فقط یادت نره لباس زیر صورتیم رو بیاری
- لباس زیر صورتی؟!
- آره
- باشه
بعدش پتوم و گرفتم و خوابیدم ...
ویو راوی :
حدود نیم ساعت بعد حرکت کردن تا از هواپیما جا نمونن
جیمین شروع کرد به تکون دادن جین :
- هیونگ ، هیونگ
- هوم؟
- پاشو رسیدیم
- باشه
نامجون :
- بچه ها هیچی نگید دسته صندلی رو شکستم !
شوگا :
- کار همیشگیته
میریم اون سمت توی عمارت خاله جائه چه خبره
ماهنوش خانم که خاله جائه هستن داشتن برای تولد 11 سالگی کارن آماده میشدن بنابراین از جائه دعوت کردن بیاد مهمونی اما چون جائه مهمون داشت و خالشم مهمون نواز بود از اونا هم دعوت کرد که بیان .
( نکته : فک و فامیل های جائه همشون حضور دارن و اینکه نمیدونم متوجه شدید یا نه ولی جائه ایرانی و اسم اصلیش وانیاست )
ماهنوش :
- نه نه یکم بالا تر ... آها حالا درست شد
جائه :
- سلاممممم ای خاله
- اونو بزارین اونجا
- خاله
- مبل و تکون نده
- خاله
- به تابلو چی کار داری؟
- خالههههههههههههههههههههههه
- یا خدا دخترجون ترسیدم چته؟
- خب صدای من و نمیشنوید باید عربده بکشم یا نه؟
- تن صدات پایینه کسی نمیشنوه موندم چجوری میری تو کنسرت میخونی
👑👑👑👑👑👑👑👑
۴.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.