part ❹
༒•My love•༒
راوی: جولیا دست تیانا رو گرفت و برد بیرون.
نامجون ویو: این زنیکه امروز باید گند میزد به اعصابم.
تنها چیزی که الان حالمو خوب میکنه ا/ته.
گوشیمو از جیبم درآوردم و زنگ زدم به ا/ت.
نامجون: الو ا/ت
ا/ت: سلام ، خوبی؟
نامجون: نه خوب نیستم.
ا/ت: چرا
نامجون: میشه یکم باهام صحبت کنی حالم خوب شه.
ا/ت: چرا نمیشه.
راوی: و باهم دیگه تا یه مدت صحبت کردن.
ساعت حدودای دوازده و نیم شب بود که پدر و جیمین از سرکار برگشتن.
نامجون: سلام ، بدون من خوش گذشت.
جیمین: خیلی
نامجون: جدیدا خیلی پرو شدیاااا
جیمین: اوکی ، شوخی کردم جات خالی بود.
فردا صبح.....
نامجون ویو: بیدار شدم و رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم و بعدش از اتاقم رفتم بیرون.
نامجون: جیمین موافقی امروز بریم بیرون.
جیمین: اوهوم ، کجا
نامجون: تو راه بهت میگم
جیمین: اوکی
نامجون: ا/ت دوس داشت که جیمینو ببینه ، اون تاحالا همه دوستامو دیده بود به غیر از جیمین.
راوی: نامجون و جیمین رسیدن به پارک همیشگی و نشستن رو نیم کت.
جیمین: اینجا کجاس
نامجون تا اومد صحبت کنه ا/ت بدو بدو اومد سمتشون و وقتی رسید بهشون دولا شد رو زانو هاش و نفس نفس میزد.
ا/ت: سلام
نامجون: سلام ، خوبی ، چندبار بهت بگم ندو برات خوب نیست.
ا/ت: ببخشید دیگه نمیدوئَم
راوی: جیمین همینجوری زل زده بود به ا/ت و هیچی نمیگفت انگار که زبونش قفل شده باشه و توان اینو نداشته باشه که صحبت کنه.
نامجون: جیمین این ا/ته. ، ا/ت این جیمینه.
ا/ت: از آشناییمون خوشبختم (دستشو آورد جلو تا با جیمین دست بده)
جیمن: س...سلام ، منم همین ....طور
نامجون: جیم حالت خوبه؟
جیمن: (تکون دادن سر به معنی اره)
جیمین: اون بی نقص ترین کسی بود که تاحالا دیده بودم. زیباییش حد نداشت. دستای نرم و کوچولوش وقتی که بهم دست داد خیلی حس خوبی بهم داد. خوش به حال نامجون.
راوی: ا/ت از اینکه جیمینو تونسته ببینه خیلی خوش حال بود چون نامجون ازش زیاد تعریف میکرد.
ا/ت: وااای ، ساعت هشته
نامجون: خب
ا/ت: باید تا قبل ۸ خونه میبودم. مامانم میکشتم
نامجون: میرسونمت
ا/ت: نه خودم میرم.
نامجون: میرسونمت
راوی: سوار ماشین شدن و حرکت کردن سمت خونه ا/ت.
بعد از ۱۰ دقیقه رسیدن.
(ا/ت از ماشین پیاده شد)
ا/ت: بچه ها خدافظ ، جیمین ممنون که اومدی
جیمین: (لبخند)
نامجون: خدافظ ، کیوتی
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
راوی: جولیا دست تیانا رو گرفت و برد بیرون.
نامجون ویو: این زنیکه امروز باید گند میزد به اعصابم.
تنها چیزی که الان حالمو خوب میکنه ا/ته.
گوشیمو از جیبم درآوردم و زنگ زدم به ا/ت.
نامجون: الو ا/ت
ا/ت: سلام ، خوبی؟
نامجون: نه خوب نیستم.
ا/ت: چرا
نامجون: میشه یکم باهام صحبت کنی حالم خوب شه.
ا/ت: چرا نمیشه.
راوی: و باهم دیگه تا یه مدت صحبت کردن.
ساعت حدودای دوازده و نیم شب بود که پدر و جیمین از سرکار برگشتن.
نامجون: سلام ، بدون من خوش گذشت.
جیمین: خیلی
نامجون: جدیدا خیلی پرو شدیاااا
جیمین: اوکی ، شوخی کردم جات خالی بود.
فردا صبح.....
نامجون ویو: بیدار شدم و رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم و بعدش از اتاقم رفتم بیرون.
نامجون: جیمین موافقی امروز بریم بیرون.
جیمین: اوهوم ، کجا
نامجون: تو راه بهت میگم
جیمین: اوکی
نامجون: ا/ت دوس داشت که جیمینو ببینه ، اون تاحالا همه دوستامو دیده بود به غیر از جیمین.
راوی: نامجون و جیمین رسیدن به پارک همیشگی و نشستن رو نیم کت.
جیمین: اینجا کجاس
نامجون تا اومد صحبت کنه ا/ت بدو بدو اومد سمتشون و وقتی رسید بهشون دولا شد رو زانو هاش و نفس نفس میزد.
ا/ت: سلام
نامجون: سلام ، خوبی ، چندبار بهت بگم ندو برات خوب نیست.
ا/ت: ببخشید دیگه نمیدوئَم
راوی: جیمین همینجوری زل زده بود به ا/ت و هیچی نمیگفت انگار که زبونش قفل شده باشه و توان اینو نداشته باشه که صحبت کنه.
نامجون: جیمین این ا/ته. ، ا/ت این جیمینه.
ا/ت: از آشناییمون خوشبختم (دستشو آورد جلو تا با جیمین دست بده)
جیمن: س...سلام ، منم همین ....طور
نامجون: جیم حالت خوبه؟
جیمن: (تکون دادن سر به معنی اره)
جیمین: اون بی نقص ترین کسی بود که تاحالا دیده بودم. زیباییش حد نداشت. دستای نرم و کوچولوش وقتی که بهم دست داد خیلی حس خوبی بهم داد. خوش به حال نامجون.
راوی: ا/ت از اینکه جیمینو تونسته ببینه خیلی خوش حال بود چون نامجون ازش زیاد تعریف میکرد.
ا/ت: وااای ، ساعت هشته
نامجون: خب
ا/ت: باید تا قبل ۸ خونه میبودم. مامانم میکشتم
نامجون: میرسونمت
ا/ت: نه خودم میرم.
نامجون: میرسونمت
راوی: سوار ماشین شدن و حرکت کردن سمت خونه ا/ت.
بعد از ۱۰ دقیقه رسیدن.
(ا/ت از ماشین پیاده شد)
ا/ت: بچه ها خدافظ ، جیمین ممنون که اومدی
جیمین: (لبخند)
نامجون: خدافظ ، کیوتی
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۳۹.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.