هفت شب-پارت⁴³
"گذر زمان-فردا"
بعد از حسابی فکر کردن و تو مغزم کردن فهمیدم این داستانی که گفت واقعیت داره و من واقعا شاهدختم!
بهم گفتن پدرم میخواد من رو ببینه برای همین باید آماده شم..
نمیدونم باید چیکار کنم و همینطور هنوزم مطمئنم یه اشتباهی شده؛ برای همین دیگه قبول نکردن رو کنار گذاشتم و قبول کردم که آره، باشه من شاهدختم!
تهش که فهمیدن اشتباه کردن خودشون ولم میکنن.
الان چهل دقیقه ست که چند نفر دارن آرایشم میکنن!
سرم رو سمت لباسی که قرار بود بپوشم«اسلاید ²» برگردوندم.
این لباس برای من ساخته نشده.
+سو رام
+بله شاهدخت؟
از اینکه اینجوری جوابمو میده متنفرم!
با چشمای اشکیم بهش نگاه کردم:+لطفا...التماست میکنم اینجوری جوابمو نده!
+م.من..م.معذرت میخوام
از جام بلند شدم و محکم به خودم فشردمش.
+یادته روز اول که اومدم پیشت..چجوری باهام حرف میزدی و رفتار میکردی؟
لطفا خواهش میکنم همونجوری بمون
تک خنده ریزی کرد و متقابلا بغلم کرد:+باشه:)!
بعد از حسابی فکر کردن و تو مغزم کردن فهمیدم این داستانی که گفت واقعیت داره و من واقعا شاهدختم!
بهم گفتن پدرم میخواد من رو ببینه برای همین باید آماده شم..
نمیدونم باید چیکار کنم و همینطور هنوزم مطمئنم یه اشتباهی شده؛ برای همین دیگه قبول نکردن رو کنار گذاشتم و قبول کردم که آره، باشه من شاهدختم!
تهش که فهمیدن اشتباه کردن خودشون ولم میکنن.
الان چهل دقیقه ست که چند نفر دارن آرایشم میکنن!
سرم رو سمت لباسی که قرار بود بپوشم«اسلاید ²» برگردوندم.
این لباس برای من ساخته نشده.
+سو رام
+بله شاهدخت؟
از اینکه اینجوری جوابمو میده متنفرم!
با چشمای اشکیم بهش نگاه کردم:+لطفا...التماست میکنم اینجوری جوابمو نده!
+م.من..م.معذرت میخوام
از جام بلند شدم و محکم به خودم فشردمش.
+یادته روز اول که اومدم پیشت..چجوری باهام حرف میزدی و رفتار میکردی؟
لطفا خواهش میکنم همونجوری بمون
تک خنده ریزی کرد و متقابلا بغلم کرد:+باشه:)!
۲.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۲