پارت 11
پارت 11
بلاخره از اون خونه لعنتی نجات پیدا کردم با آخرین سرعتم میرفتم چون عمارت از شهر خیلی دور بود یعنی میشه گفت وسطای جنگل بود هیچ کس نبود همینطور میرفتم که یهو یکی از بغل با یه ماشین مدل بالا شیشه ماشین رو پایین کشید و بلند گفت:میای مسابقه؟
اونم ماسک زده بود یعنی آدم مهمیه
بهش گفتم : دلت حوس باختن کرده؟
با خنده بهم گفت : از کجا میدونی قراره ببازم
همونطوری اداشو دراوردم که باعث شد بخنده
این چقدر میخنده نه به من نه به این
بعدش بلند گفت 1 ، 2 ، 3 گاز دادم فعلا اون جلوتر بود ولی من مگه میزارم تو ببری سرعتمو بیشتر کردم داشتیم رو هوا رانندگی میکردیم تقریبا تونست بهم برسه بلند گفت:
سر اون بستنی فروشی نزدیک اینجا مسابقه تمومه
ا/ت : باشه
سرعتو بیشتر کردم دیگه حتی معلوم هم نبود گفتم الان منو دور زده ولی دیدم یه نقطه شده اون پشت هه پوزخند
نیم ساعتی تو راه بودیم که رسیدم من زودتر رسیدم هنوز نیومده بود موتورو پارک کردم جلوی بستنی فروشی و به موتورم تکیه دادم تا بیاد وقتی رسید با چشمای گرد بهم نگاه میکرد بهش پوزخند زدم از ماشین پیاده شدو با همون تعجب پرسید: چجوری ممکنه انقدر تند آخه این فقط یه موتوره سادس
ا/ت : اون تا وقتی یه موتور سادس که من روش نَشستم ولی وقتی من روش بشینم اون وقت نمیشه یه موتور ساده
مرده خنده بلندی کرد و زل زده بود بهم یکی بگه این چشه مرتیکه هیز بخدا میزنم لت و پارش میکنم
بدون توجه بهش خواستم سوار موتورم بشم که گفت برای اینکه بردی باید یه بستنی مهمونت کنم نظرت چیه؟
ا/ت : باشه طلبت، بعدش یکی زدم به شونش و سوار موتورم شدم و راه افتادم بعد از 1 ساعت رسیدم خونه
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😊🌻💓
نظرتونو تو کامنتا بگید لطفا و اگر میشه خواهش میکنم لایک کنید و اگه فیکو دوست دارید تبلیغ کنید مرسی 🌻🙂🍁
اسلاید دوم عکس لباس ا/ت وقتی از خونه خارج شد
بلاخره از اون خونه لعنتی نجات پیدا کردم با آخرین سرعتم میرفتم چون عمارت از شهر خیلی دور بود یعنی میشه گفت وسطای جنگل بود هیچ کس نبود همینطور میرفتم که یهو یکی از بغل با یه ماشین مدل بالا شیشه ماشین رو پایین کشید و بلند گفت:میای مسابقه؟
اونم ماسک زده بود یعنی آدم مهمیه
بهش گفتم : دلت حوس باختن کرده؟
با خنده بهم گفت : از کجا میدونی قراره ببازم
همونطوری اداشو دراوردم که باعث شد بخنده
این چقدر میخنده نه به من نه به این
بعدش بلند گفت 1 ، 2 ، 3 گاز دادم فعلا اون جلوتر بود ولی من مگه میزارم تو ببری سرعتمو بیشتر کردم داشتیم رو هوا رانندگی میکردیم تقریبا تونست بهم برسه بلند گفت:
سر اون بستنی فروشی نزدیک اینجا مسابقه تمومه
ا/ت : باشه
سرعتو بیشتر کردم دیگه حتی معلوم هم نبود گفتم الان منو دور زده ولی دیدم یه نقطه شده اون پشت هه پوزخند
نیم ساعتی تو راه بودیم که رسیدم من زودتر رسیدم هنوز نیومده بود موتورو پارک کردم جلوی بستنی فروشی و به موتورم تکیه دادم تا بیاد وقتی رسید با چشمای گرد بهم نگاه میکرد بهش پوزخند زدم از ماشین پیاده شدو با همون تعجب پرسید: چجوری ممکنه انقدر تند آخه این فقط یه موتوره سادس
ا/ت : اون تا وقتی یه موتور سادس که من روش نَشستم ولی وقتی من روش بشینم اون وقت نمیشه یه موتور ساده
مرده خنده بلندی کرد و زل زده بود بهم یکی بگه این چشه مرتیکه هیز بخدا میزنم لت و پارش میکنم
بدون توجه بهش خواستم سوار موتورم بشم که گفت برای اینکه بردی باید یه بستنی مهمونت کنم نظرت چیه؟
ا/ت : باشه طلبت، بعدش یکی زدم به شونش و سوار موتورم شدم و راه افتادم بعد از 1 ساعت رسیدم خونه
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😊🌻💓
نظرتونو تو کامنتا بگید لطفا و اگر میشه خواهش میکنم لایک کنید و اگه فیکو دوست دارید تبلیغ کنید مرسی 🌻🙂🍁
اسلاید دوم عکس لباس ا/ت وقتی از خونه خارج شد
۲۸.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.