@Rose scenario
تو خونه ی دوست صمیمیت بودی.
دوتاتون از بچگی همو میشناختین؛
ولی تو چند وقت بود بهش علاقمند شده بودی...
در حال پیتزا درست کردن بودید که یهو تلفنت زنگ خوردو اونم از اشپز خونه رفت بیرون .
نفس راحتی کشیدی و مشغول صحبت با خواهرت شدی:
" هی بلاخره که چی؟ باید بهش بگی که دوسش داری"
به کانتر تکیه میدی و کلافه میگی:
" ولی اون منو دوست خودش میدونه؛ چرا باید رابطمون و خراب کنم؟!"
همین که خواهرت خواست جوابتو بده، صدایی رو از پشت سرت شنیدی که باعث شد گوشیتو بیاری پایین و لعنتی زیر لب بگی...
" هی... خواهرت با منه؟ تو به من علاقه داری؟!"
دوتاتون از بچگی همو میشناختین؛
ولی تو چند وقت بود بهش علاقمند شده بودی...
در حال پیتزا درست کردن بودید که یهو تلفنت زنگ خوردو اونم از اشپز خونه رفت بیرون .
نفس راحتی کشیدی و مشغول صحبت با خواهرت شدی:
" هی بلاخره که چی؟ باید بهش بگی که دوسش داری"
به کانتر تکیه میدی و کلافه میگی:
" ولی اون منو دوست خودش میدونه؛ چرا باید رابطمون و خراب کنم؟!"
همین که خواهرت خواست جوابتو بده، صدایی رو از پشت سرت شنیدی که باعث شد گوشیتو بیاری پایین و لعنتی زیر لب بگی...
" هی... خواهرت با منه؟ تو به من علاقه داری؟!"
۱.۸k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.