pr9
pr9
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
وقتی تشویق همه تموم شد جیمین گفت بسه بیاین یه کاره دیگه کنیم
کوک گفت کسی پیشنهادی نداره؟
تهیونگ گفت من لبم کثیف شده بیاین یه کم خون بخوریم منم لبم شاید تمیز بشه
کوک گفت اوهوی اون لبی که
بهش کثیف میگی من بوسیدما مواظب باش !
تهیونگ خندید و به خدمتکار
گفت بره خون بیاره
خون که خوردن
تهیونگ گفت خب حالا چیکار کنیم؟
همشون نمیدوستن چیکار کنن
حوصلشون سر رفته بود
که یادشون اومد کلی کار دارن
هر کی رفت سر کاره خودش
جیمین هم سوار ماشینش شد
که بره به انبار نابود شده و ببینه
میتونه چیز خاصی پیدا کنه یا نه
کوک که داشت به یکی از بادیگارد
ها دستور میداد یهو
حس کرد داره خفه میشه شروع
کرد به سرفه کردن
کوک ویو
یهو حس کردم دارم خفه میشم هر
نفسی که میکشیدم باعث میشد
ریه هام بی نهایت درد بگیره
تهیونگ ویو
یهو دیدم کوک داره سرفه میکنه
انگار داشت خفه میشد رفتم پیشش و به یکی که کنارمون
بود داد کشیدم که بره اب بیاره
((یه خدمتکار بود))
ابو که اورد به زور ریختم تو دهن
کوک ولی همه ی اب رو سرفه کرد بیرون
فقط چند قطره از ابو خورد
رفتم یقه ی بادیگارد رو گرفتم
و گفتم بره دکتر خبر کنه
جین هم متوجه شده بود اومده بود
و میگفت فقط تو دهنش اب بریز منم گلوش رو گرفتم جوری که مجبور بشه اب رو قورت بده
ابو که قورت داد کمی اروم شد
بعد دوباره سرفه کرد و از دهنش چند قطره خون بیرون
اومد بعد دوباره سرفه کردو خون بیشتری اومد و بعد بیهوش شد
جیهوپ که اومد خیلی ترسیده بود
منم چند بار محکم زدم تو صورت کوک ولی بهوش نیومد بغلش کردم بردمش تو اتاق و گذاشتمش
رو تخت و جینو جیهوپ هم کنارم اومدن 💀
من رفتم دنبال دکتر و دیدم
اون بادیگارد داره با دکتر حرف میزنه سریع گوشیو ازش
گرفتم و گفتم فقط سریع بیا
اینجا فهمیدی ؟ وگرنه جونت پای خودته
گوشیو قطع کردم دادمش
به بادیگارد و رفتم پیشه کوک
دیدم شوگا و نامجون هم بیدار شدن .
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
وقتی تشویق همه تموم شد جیمین گفت بسه بیاین یه کاره دیگه کنیم
کوک گفت کسی پیشنهادی نداره؟
تهیونگ گفت من لبم کثیف شده بیاین یه کم خون بخوریم منم لبم شاید تمیز بشه
کوک گفت اوهوی اون لبی که
بهش کثیف میگی من بوسیدما مواظب باش !
تهیونگ خندید و به خدمتکار
گفت بره خون بیاره
خون که خوردن
تهیونگ گفت خب حالا چیکار کنیم؟
همشون نمیدوستن چیکار کنن
حوصلشون سر رفته بود
که یادشون اومد کلی کار دارن
هر کی رفت سر کاره خودش
جیمین هم سوار ماشینش شد
که بره به انبار نابود شده و ببینه
میتونه چیز خاصی پیدا کنه یا نه
کوک که داشت به یکی از بادیگارد
ها دستور میداد یهو
حس کرد داره خفه میشه شروع
کرد به سرفه کردن
کوک ویو
یهو حس کردم دارم خفه میشم هر
نفسی که میکشیدم باعث میشد
ریه هام بی نهایت درد بگیره
تهیونگ ویو
یهو دیدم کوک داره سرفه میکنه
انگار داشت خفه میشد رفتم پیشش و به یکی که کنارمون
بود داد کشیدم که بره اب بیاره
((یه خدمتکار بود))
ابو که اورد به زور ریختم تو دهن
کوک ولی همه ی اب رو سرفه کرد بیرون
فقط چند قطره از ابو خورد
رفتم یقه ی بادیگارد رو گرفتم
و گفتم بره دکتر خبر کنه
جین هم متوجه شده بود اومده بود
و میگفت فقط تو دهنش اب بریز منم گلوش رو گرفتم جوری که مجبور بشه اب رو قورت بده
ابو که قورت داد کمی اروم شد
بعد دوباره سرفه کرد و از دهنش چند قطره خون بیرون
اومد بعد دوباره سرفه کردو خون بیشتری اومد و بعد بیهوش شد
جیهوپ که اومد خیلی ترسیده بود
منم چند بار محکم زدم تو صورت کوک ولی بهوش نیومد بغلش کردم بردمش تو اتاق و گذاشتمش
رو تخت و جینو جیهوپ هم کنارم اومدن 💀
من رفتم دنبال دکتر و دیدم
اون بادیگارد داره با دکتر حرف میزنه سریع گوشیو ازش
گرفتم و گفتم فقط سریع بیا
اینجا فهمیدی ؟ وگرنه جونت پای خودته
گوشیو قطع کردم دادمش
به بادیگارد و رفتم پیشه کوک
دیدم شوگا و نامجون هم بیدار شدن .
۳.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.