عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:12
"come to play"
"بیا بازی"
جونگکوک پوزخندی زد و با روان نویس خودش نوشت
"you are so brave"
"تو خیلی شجاع هستی"
و دوباره کاغذ رو رویه میز به سمت دختره هل داد
دختره گردنی کج کرد و نوشت
"if i win you must give me a that girl"
"اگر من بردم تو باید اون دخترو به من بدی"
دوباره کاغذ رو هل داد سمت جونگکوک
و نوشت
" okey"
دفعه ی اولش نبود که شرط بندی میکنه دختره از جیبش کارتایی دراورد و شروع کردن به بازی کردن
ا/ت که از موضوع حبری نداشت به ماسک زنه زل زده بود که یهویی زنه نگاهشو غافلگیر کرد و نگاهش کرد که ا/ت سریع روش و کرد اون طرف
مثل اینکه بازی تمومی نداشت
هنوز تموم نشده بود که صدای زنگ هشدار اومد
همیشه به این معنی بود که دارن میان
جونگکوک نفس آسوده ایی کشید و ریلکس رویه ورگه نوشت
"im win"
" من بردم"
تموم که شد همه از جاشون بلند شدن و سمت در تعظیم کردن حتی جونگکوک
پیرزنی وارد شد که ماسک اژدها داشت و همه بهش تعظیم کردن
+این دیگه کیه؟!
_بزرگمون رئیسمون هرچی بگی هرسال یکی از مافیا هارو به عنوان بهترین انتخاب میکنه تا جایگزین خودش بشه چون یه پاش لبه گوره
دیگه حرفی نزدن
پیرزن از همه جا دستشو سمت جونگکوک دراز کرد
*تو....
جونگکوک رفت سمتش
*از این به بعد این ارباب شماهاست و روبه بهش گفت
*ارباب هممون باید یه زنم داشته باشه زنت کجاست
جونگکوک با تردید دستش و سمت ا/ت برد و ا/تم لرزون رفت سمتشون
+م..منم
*هوم خوبه خیلی خوبه
.............
بعد از تموم شدن همه ی اینا ب سمت عمارت رفتن ولی فکر ا/ت هنوز درگیر بود
یعنی چی که باید زن بگیره!؟یعنی کیه؟!منم؟!چرامنوبرد؟!چراا تپش قلب گرفت؟!اون دختره کی بود؟!
انقدر مغزش سنگین بود که خوابش برد ولی ایندفعه نه روی شیشه رویه شونه ها ی جونگکوک
جونگکوک با حس کردن چیزی زویه شونش سرش و چرخوند و با صورت خواب ا/ت مواجه شد و بدنش مور مور شد و حس میکرد استخون شونش داره اذیتش میکنه برای همین خواست سرشو سمت پنجره تکیه بده ولی بدترش کرد و ا/ت افتاد بغلش جونگکوک،میتونست حس کنه قلبش مثل یه تلمبه(وقت منحرف شدن نداریم)تویه سینش میکوبید به نفس نفس افتاده بود
بادیگارد که از تویه آیینه نگاهشون میکرد میخواست بخنده ولی جلوی خودشو گرفت
جونگکوک نتونست کاری کنه و تا خونه صب کرد
وقتی رسیدن جونگکوک که نتونست کاری کنه ا/ت و براید استاسل بغلش کرد که دامنش یکم بالاتر رفت و میتونست رونای سفید پاشو ببینه جونگکوک باید تحمل میکرد و چشماشو بست و روشو اونور کرد
و به سمت اتاق خودش رفت و ا/ت و اونجا گذاشت قطعا نمیتونست اون همه پله هارو بره بالا
سویی که با دیدن جونگکوک و ا/ت تعجب کرد تصمیم گرفت برای واضح شدن ماجرا فردا از ا/ت همه چیو بپرسه
جونگکوک لباساش و عوض کرد تختش دونفره فود ولی عادت نداشت با کسی بخوابه پس....
"بیا بازی"
جونگکوک پوزخندی زد و با روان نویس خودش نوشت
"you are so brave"
"تو خیلی شجاع هستی"
و دوباره کاغذ رو رویه میز به سمت دختره هل داد
دختره گردنی کج کرد و نوشت
"if i win you must give me a that girl"
"اگر من بردم تو باید اون دخترو به من بدی"
دوباره کاغذ رو هل داد سمت جونگکوک
و نوشت
" okey"
دفعه ی اولش نبود که شرط بندی میکنه دختره از جیبش کارتایی دراورد و شروع کردن به بازی کردن
ا/ت که از موضوع حبری نداشت به ماسک زنه زل زده بود که یهویی زنه نگاهشو غافلگیر کرد و نگاهش کرد که ا/ت سریع روش و کرد اون طرف
مثل اینکه بازی تمومی نداشت
هنوز تموم نشده بود که صدای زنگ هشدار اومد
همیشه به این معنی بود که دارن میان
جونگکوک نفس آسوده ایی کشید و ریلکس رویه ورگه نوشت
"im win"
" من بردم"
تموم که شد همه از جاشون بلند شدن و سمت در تعظیم کردن حتی جونگکوک
پیرزنی وارد شد که ماسک اژدها داشت و همه بهش تعظیم کردن
+این دیگه کیه؟!
_بزرگمون رئیسمون هرچی بگی هرسال یکی از مافیا هارو به عنوان بهترین انتخاب میکنه تا جایگزین خودش بشه چون یه پاش لبه گوره
دیگه حرفی نزدن
پیرزن از همه جا دستشو سمت جونگکوک دراز کرد
*تو....
جونگکوک رفت سمتش
*از این به بعد این ارباب شماهاست و روبه بهش گفت
*ارباب هممون باید یه زنم داشته باشه زنت کجاست
جونگکوک با تردید دستش و سمت ا/ت برد و ا/تم لرزون رفت سمتشون
+م..منم
*هوم خوبه خیلی خوبه
.............
بعد از تموم شدن همه ی اینا ب سمت عمارت رفتن ولی فکر ا/ت هنوز درگیر بود
یعنی چی که باید زن بگیره!؟یعنی کیه؟!منم؟!چرامنوبرد؟!چراا تپش قلب گرفت؟!اون دختره کی بود؟!
انقدر مغزش سنگین بود که خوابش برد ولی ایندفعه نه روی شیشه رویه شونه ها ی جونگکوک
جونگکوک با حس کردن چیزی زویه شونش سرش و چرخوند و با صورت خواب ا/ت مواجه شد و بدنش مور مور شد و حس میکرد استخون شونش داره اذیتش میکنه برای همین خواست سرشو سمت پنجره تکیه بده ولی بدترش کرد و ا/ت افتاد بغلش جونگکوک،میتونست حس کنه قلبش مثل یه تلمبه(وقت منحرف شدن نداریم)تویه سینش میکوبید به نفس نفس افتاده بود
بادیگارد که از تویه آیینه نگاهشون میکرد میخواست بخنده ولی جلوی خودشو گرفت
جونگکوک نتونست کاری کنه و تا خونه صب کرد
وقتی رسیدن جونگکوک که نتونست کاری کنه ا/ت و براید استاسل بغلش کرد که دامنش یکم بالاتر رفت و میتونست رونای سفید پاشو ببینه جونگکوک باید تحمل میکرد و چشماشو بست و روشو اونور کرد
و به سمت اتاق خودش رفت و ا/ت و اونجا گذاشت قطعا نمیتونست اون همه پله هارو بره بالا
سویی که با دیدن جونگکوک و ا/ت تعجب کرد تصمیم گرفت برای واضح شدن ماجرا فردا از ا/ت همه چیو بپرسه
جونگکوک لباساش و عوض کرد تختش دونفره فود ولی عادت نداشت با کسی بخوابه پس....
۲۴.۱k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.