P6
Jk: راست میگم
T: دیگه بریم بیرون آلامه که بچه ها شک کنن
Jk: باشه ( رفتم بیرون لباس پوشیدم و رفتم روی تخت )
T: ( رو تخت دار کشیدم و از پشت بغلت کردم ) جونگ کوک من عاشقتم
Jk: من بیشتر ( شب بود از خواب پریدم )
T: ( با تعجب بیدار شدم ) کوک چی شده ؟( کشیدنش بغلم )
Jk: چیزی نشده میرم بیرون هوا بخورم
آدمین ( بچه این چیزی که من مینویسم واقعیت نداره ها )
T: منم باهات میام ( رفتیم توی بالکن تمام مدت دستم رو کارت بود )
Jk: باشه ( حالت تعوع داشتم رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم )
T: ( بیرون وایساده بودم ) خوبی ( داشتم فکر می کردم یهو چرا این طوری شد )
Jk: ( نکنه ….. نه بابا امکان نداره ) اره بهترم
T: باشه پس منتظرم سریع بیا ( یکم نگرانش شدم )
Jk: ( امدم بیرون رفتم تو تراس ) ته کجایی ؟
T: من اینجام ( نگاهش کردم )
Jk: امدم و بغلت کردم ) دوست دارم
T: منم دوست دارم عزیزم ) دستمو رو گودی کمرش گذاشتم )
Jk: ته ته فکر کنم حاملم ( ناراحت )
T : واقعا …. باشه من بعد از اردو میبرمت دکتر نگران نباش عزیزم
Jk: ( اگر واقعا حامله باشم چی جواب مامان بابام رو چی بدم) باشه
T: تا یک شنبه حسابی مراقب خودت باش قشنگم ( سرتشو بوسیدم )
Jk: باشه من میرم بخوابم .
T: بور منم زود میام پیشت ( آرام و لطیف بوسیدمت )
Jk: ( رفتم روی تخت و داز کشیدن و خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت ۱۲ بود ته از اتاق رفته بود دست صورتم رو شستم از اتاق رفتم بیرون جیمین رو دیدم )
JN: سلام کوک خوبی ( انگار رنگش پریده بود )
Jk: سلام اره خوبم راستی تهیونگ هیونگ کجاس ؟
Kn: صبح گفت میره داروخانه
Jk: اها
T: ( رفتم داروخانه تا چند تا قرص لازمه رو بخرم و برگشتم ) سلا پسرا خوبین چه خبر ؟
Jk: ( شوگا جیمین این روزا خیلی عجیب بودن ) سلا هیونگ ( رفتم توی اتاق )
علامت شوگا S
S: سلام .. ( از وقتی با جیمین وارد رابطه شدم حسابی روش حساس شدم )
JN: سلام ته ( دیروز رفتیم اتاق کوک صدای های عجیبی میود ازشون بعید نیست )
Jk: ( رفتم توی اتاق رفتم سر گوشی ببینم چه خبره دیدم مامانم پیام داده )
پیام ( سلام کوکی پسرم پنجشنبه بیا مهمون داریم )
T: نگاهش کردم ) چیزی شده ؟
Jk: نه چیزی نشده فقط عصبانیم
T: چرا اگه حامله باش برای بچه خوب نیس ( آرام )
Jk: میدونم مامانم برای پنجشنبه دعوتم کرده من دوست ندارم برم
T: میتونی بگی تا یک شنبه صبر کنن
Jk: ( دستش رو گرفتم و بغلت کردم و ازت جدا شدم ) میرم تراس یکم هوا بخورم
T: اوکی برو مراقب باش
Jk: باشه ( رفتم توی تراس و شروع کردم به گریه کردم مامانم گفته بود میخواد ازدواج کنم )
ادامه دارد
T: دیگه بریم بیرون آلامه که بچه ها شک کنن
Jk: باشه ( رفتم بیرون لباس پوشیدم و رفتم روی تخت )
T: ( رو تخت دار کشیدم و از پشت بغلت کردم ) جونگ کوک من عاشقتم
Jk: من بیشتر ( شب بود از خواب پریدم )
T: ( با تعجب بیدار شدم ) کوک چی شده ؟( کشیدنش بغلم )
Jk: چیزی نشده میرم بیرون هوا بخورم
آدمین ( بچه این چیزی که من مینویسم واقعیت نداره ها )
T: منم باهات میام ( رفتیم توی بالکن تمام مدت دستم رو کارت بود )
Jk: باشه ( حالت تعوع داشتم رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم )
T: ( بیرون وایساده بودم ) خوبی ( داشتم فکر می کردم یهو چرا این طوری شد )
Jk: ( نکنه ….. نه بابا امکان نداره ) اره بهترم
T: باشه پس منتظرم سریع بیا ( یکم نگرانش شدم )
Jk: ( امدم بیرون رفتم تو تراس ) ته کجایی ؟
T: من اینجام ( نگاهش کردم )
Jk: امدم و بغلت کردم ) دوست دارم
T: منم دوست دارم عزیزم ) دستمو رو گودی کمرش گذاشتم )
Jk: ته ته فکر کنم حاملم ( ناراحت )
T : واقعا …. باشه من بعد از اردو میبرمت دکتر نگران نباش عزیزم
Jk: ( اگر واقعا حامله باشم چی جواب مامان بابام رو چی بدم) باشه
T: تا یک شنبه حسابی مراقب خودت باش قشنگم ( سرتشو بوسیدم )
Jk: باشه من میرم بخوابم .
T: بور منم زود میام پیشت ( آرام و لطیف بوسیدمت )
Jk: ( رفتم روی تخت و داز کشیدن و خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت ۱۲ بود ته از اتاق رفته بود دست صورتم رو شستم از اتاق رفتم بیرون جیمین رو دیدم )
JN: سلام کوک خوبی ( انگار رنگش پریده بود )
Jk: سلام اره خوبم راستی تهیونگ هیونگ کجاس ؟
Kn: صبح گفت میره داروخانه
Jk: اها
T: ( رفتم داروخانه تا چند تا قرص لازمه رو بخرم و برگشتم ) سلا پسرا خوبین چه خبر ؟
Jk: ( شوگا جیمین این روزا خیلی عجیب بودن ) سلا هیونگ ( رفتم توی اتاق )
علامت شوگا S
S: سلام .. ( از وقتی با جیمین وارد رابطه شدم حسابی روش حساس شدم )
JN: سلام ته ( دیروز رفتیم اتاق کوک صدای های عجیبی میود ازشون بعید نیست )
Jk: ( رفتم توی اتاق رفتم سر گوشی ببینم چه خبره دیدم مامانم پیام داده )
پیام ( سلام کوکی پسرم پنجشنبه بیا مهمون داریم )
T: نگاهش کردم ) چیزی شده ؟
Jk: نه چیزی نشده فقط عصبانیم
T: چرا اگه حامله باش برای بچه خوب نیس ( آرام )
Jk: میدونم مامانم برای پنجشنبه دعوتم کرده من دوست ندارم برم
T: میتونی بگی تا یک شنبه صبر کنن
Jk: ( دستش رو گرفتم و بغلت کردم و ازت جدا شدم ) میرم تراس یکم هوا بخورم
T: اوکی برو مراقب باش
Jk: باشه ( رفتم توی تراس و شروع کردم به گریه کردم مامانم گفته بود میخواد ازدواج کنم )
ادامه دارد
۴.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.