عشق سخت پارت ۶
به وقت شام
ویو سارینا
سر میز نشسته بودیم که رفتارای فلیکس عجیب بود داشت عرق میکرد
همین که شاممون رو خوردیم فلیکس گفت
فلیکس: شبتون بخیر ما دیگه میریم بخوابیم
و بعد دستمو گرفت و کشوند تو یه اتاق
🔞🔞🔞🔞🔞هر کی اینو میخواد میدونه باید کجا بیاد
فردا صبح
ویو فلیکس
وقتی بیدار شدم با صورت سازینا مواجه شدم واقعا نمیخواستم اینکارو بکنم ، داشتم بهش نگا میکردم که بیدار شد
فلیکس: خوبی؟؟
سارینا: با کاری که تو کردی به نظرت خوبم
فلیکس: ببخشید واقعا نمیخواستم این کارو بکنم
سارینا: بعد درمورد اینا ازت سوال میپرسم ، فعلا پاشو بریم
فلیکس:اوکی بریم
لباس پوشیدن و رفتن پایین ، مامان و بابای فلیکس سر میز بودن
باباو مامان فلیکس: صبح بخیر
فلیکس و سارینا: صبح بخیر
مامان ف/س: سر پا نمونید بشینید
نشستن
داشتن صبحونه میخوردن که مامان ف/س گفت
مامان ف/س:خب دیشب چطور بود
فلیکس: مگه چطور باید می بود
مامان ف/س: صدای ناله هاتونو میگم دیشب نزاشت بخوابیم
با این حرف سارینا به صرفه در اومد
بابا ف/س: آروم دخترم چیزی نگفت که
سارینا از خحالت سرخ شده بود
مامان ف/س: آخی عروسم خجالتیه
فلیکس: مامان انقدر اذیتش نکن
مامان ف/س: من که چیزی نگفتم
خلاصه که صبحونه رو خوردن و آماده شدن که برن
تو راه حرفی نزدن تا وقتی که رسیدن
ویو سارینا
سر میز نشسته بودیم که رفتارای فلیکس عجیب بود داشت عرق میکرد
همین که شاممون رو خوردیم فلیکس گفت
فلیکس: شبتون بخیر ما دیگه میریم بخوابیم
و بعد دستمو گرفت و کشوند تو یه اتاق
🔞🔞🔞🔞🔞هر کی اینو میخواد میدونه باید کجا بیاد
فردا صبح
ویو فلیکس
وقتی بیدار شدم با صورت سازینا مواجه شدم واقعا نمیخواستم اینکارو بکنم ، داشتم بهش نگا میکردم که بیدار شد
فلیکس: خوبی؟؟
سارینا: با کاری که تو کردی به نظرت خوبم
فلیکس: ببخشید واقعا نمیخواستم این کارو بکنم
سارینا: بعد درمورد اینا ازت سوال میپرسم ، فعلا پاشو بریم
فلیکس:اوکی بریم
لباس پوشیدن و رفتن پایین ، مامان و بابای فلیکس سر میز بودن
باباو مامان فلیکس: صبح بخیر
فلیکس و سارینا: صبح بخیر
مامان ف/س: سر پا نمونید بشینید
نشستن
داشتن صبحونه میخوردن که مامان ف/س گفت
مامان ف/س:خب دیشب چطور بود
فلیکس: مگه چطور باید می بود
مامان ف/س: صدای ناله هاتونو میگم دیشب نزاشت بخوابیم
با این حرف سارینا به صرفه در اومد
بابا ف/س: آروم دخترم چیزی نگفت که
سارینا از خحالت سرخ شده بود
مامان ف/س: آخی عروسم خجالتیه
فلیکس: مامان انقدر اذیتش نکن
مامان ف/س: من که چیزی نگفتم
خلاصه که صبحونه رو خوردن و آماده شدن که برن
تو راه حرفی نزدن تا وقتی که رسیدن
۵.۵k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.