𝕴'𝖒 𝖘𝖔𝖗𝖗𝖞 𝖇𝖆𝖇𝖊..
p۱۸
ا.ت . یعنی میخوای من قید خانوادمو بزنم
جیم. منم برام سخته ولی الان هیچ چیز بیشتر از تو برام ارزش نداره
ا.ت ولی من نمیتونم هیچین کاری کنم من خانوادمو دوست دارم
جیم.پس باید بین منو خانوادت یکی رو انتخاب کنی (خیلی سرد)
ا.ت . میشه تموم کنی این بحث کثیفو فعلا که هیچی معلوم نیست شاید قبول کردن (با داد)
ویو جیمین
وقتی ا.ت داد زد کنترلمو از دست دادم و یه سیلی بهش زدم و با اعصبانیت به جلو نگاه میکردم و راهمو میرفت و با همون حالت گفتم مثله اینکه باید ادب بشی تا دفه دیگه سر من داد نزنی
ا.ت . (نیشخند ) بچرخ تا بچرخی آقای پارک ... نگه دار میخوام پیاده شم.
جیم. فکر کردی نگه میدارم شده روز صد بارم کتکت میزنم به زنجیر میبندمت ولی نمیزارم از پیشم بری تو مال منی فهمیدی(با داد)
ویو ا.ت
وقتی بهم سیلی زد به جای اینکه گریه کنم بیشتر رفتم تو شک که یعنی واقعا این جیمین منه که سر همچین مسئله کوچیکی بهم سیلی زده ... بهش گفتم نگه داره ولی نگه نداشت و همین جوری داد میزد منم عصبانی شدم با داد گفتم ماشینو نگه دار و فرمونم تکونی میدادم تا نگه داره چون واقعا ازش می ترسیدم همون طور که داد میزدم زد کنار و نگه داشت و سرشو گذاشت رو فرمون در ماشینو باز کردم و رو کردم بهش و انگشت اشارمو بالا آوردم و گفتم میدونی چیه که سرشو اورد بالا و با چشمای قرمزش که از عصبانیت قرمز شده بود بهم نگاه کرد و منم به حرف زدم ادامه دادم و گفتم.
ا.ت میدونی چیه... اشتباه کردم که دوباره بهت برگشتم تو بزرگترین اشتباه زندگیمی
و بعد محکم درو بستم و از اونجا دور شدم تو راه به مامانم زنگ زدم و گفتم مشکلی پیش اومده و ما نمیتونیم بیایم و اونم اوکیشو داد .... همین طور بی هدف تو خیابونا راه میرفتم و مقصد خاصی نداشتم یادمه جیمین میگفت حتی اگه بد ترین حرفارو هم به هم بزنیم و بدترین دعوا رو هم بکنیم شب باید برگردیم خونه ... ولی من دیگه پامو تو اون خونه نمیذارم. پس تصمیم گرفتم شب برم بار خیلی وقته نرفتم جیمین نه میزاشت خودم برم نه خودش میومد بریم پس رفتم سمت خونه مشترک خودمو و هانا ...
ویو جیمین.
همین طور به رفتن ا.ت نگاه میکردم که به خودم اومدم دیدم دوباره زندگیمو دارم از دست میدم چم شد یهو چرا زدمش سر بحث به اون کوچیکی اشکام پشت سر هم میریختن حرکت کردم سمت خونه مشترکم با اعضا وقتی وارد شدم پسرا همشون برگشتن بهم نگاه کردن که متوجه حالم شدن که تهیونگ با شتاب اومد سمتم و گفت چی شده منم دیگه نتونستم طاقت بیارم و رو زانو هام فرود اومدم و بلند گریه میکردم پسرا هم پست سر هم سوال میپرسیدن که منم گفتم
جیم. ولم کنین میخوای بدونین چی شده .. زندگیم رفت دوباره با دستای خودم خرابش کردم اون دیگه برنمیگرده (با داد اخرشو اروم)
تهیونگ ......
ا.ت . یعنی میخوای من قید خانوادمو بزنم
جیم. منم برام سخته ولی الان هیچ چیز بیشتر از تو برام ارزش نداره
ا.ت ولی من نمیتونم هیچین کاری کنم من خانوادمو دوست دارم
جیم.پس باید بین منو خانوادت یکی رو انتخاب کنی (خیلی سرد)
ا.ت . میشه تموم کنی این بحث کثیفو فعلا که هیچی معلوم نیست شاید قبول کردن (با داد)
ویو جیمین
وقتی ا.ت داد زد کنترلمو از دست دادم و یه سیلی بهش زدم و با اعصبانیت به جلو نگاه میکردم و راهمو میرفت و با همون حالت گفتم مثله اینکه باید ادب بشی تا دفه دیگه سر من داد نزنی
ا.ت . (نیشخند ) بچرخ تا بچرخی آقای پارک ... نگه دار میخوام پیاده شم.
جیم. فکر کردی نگه میدارم شده روز صد بارم کتکت میزنم به زنجیر میبندمت ولی نمیزارم از پیشم بری تو مال منی فهمیدی(با داد)
ویو ا.ت
وقتی بهم سیلی زد به جای اینکه گریه کنم بیشتر رفتم تو شک که یعنی واقعا این جیمین منه که سر همچین مسئله کوچیکی بهم سیلی زده ... بهش گفتم نگه داره ولی نگه نداشت و همین جوری داد میزد منم عصبانی شدم با داد گفتم ماشینو نگه دار و فرمونم تکونی میدادم تا نگه داره چون واقعا ازش می ترسیدم همون طور که داد میزدم زد کنار و نگه داشت و سرشو گذاشت رو فرمون در ماشینو باز کردم و رو کردم بهش و انگشت اشارمو بالا آوردم و گفتم میدونی چیه که سرشو اورد بالا و با چشمای قرمزش که از عصبانیت قرمز شده بود بهم نگاه کرد و منم به حرف زدم ادامه دادم و گفتم.
ا.ت میدونی چیه... اشتباه کردم که دوباره بهت برگشتم تو بزرگترین اشتباه زندگیمی
و بعد محکم درو بستم و از اونجا دور شدم تو راه به مامانم زنگ زدم و گفتم مشکلی پیش اومده و ما نمیتونیم بیایم و اونم اوکیشو داد .... همین طور بی هدف تو خیابونا راه میرفتم و مقصد خاصی نداشتم یادمه جیمین میگفت حتی اگه بد ترین حرفارو هم به هم بزنیم و بدترین دعوا رو هم بکنیم شب باید برگردیم خونه ... ولی من دیگه پامو تو اون خونه نمیذارم. پس تصمیم گرفتم شب برم بار خیلی وقته نرفتم جیمین نه میزاشت خودم برم نه خودش میومد بریم پس رفتم سمت خونه مشترک خودمو و هانا ...
ویو جیمین.
همین طور به رفتن ا.ت نگاه میکردم که به خودم اومدم دیدم دوباره زندگیمو دارم از دست میدم چم شد یهو چرا زدمش سر بحث به اون کوچیکی اشکام پشت سر هم میریختن حرکت کردم سمت خونه مشترکم با اعضا وقتی وارد شدم پسرا همشون برگشتن بهم نگاه کردن که متوجه حالم شدن که تهیونگ با شتاب اومد سمتم و گفت چی شده منم دیگه نتونستم طاقت بیارم و رو زانو هام فرود اومدم و بلند گریه میکردم پسرا هم پست سر هم سوال میپرسیدن که منم گفتم
جیم. ولم کنین میخوای بدونین چی شده .. زندگیم رفت دوباره با دستای خودم خرابش کردم اون دیگه برنمیگرده (با داد اخرشو اروم)
تهیونگ ......
۶.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.