◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 21
═════════════════
♰ : مشخص نیست ؟ لباسم رو در میارم
❦ : گمشو بیرون
♰ : چ-چی ؟!
❦ : گفتم...گمشو بیرون ، خیلی واضح
═════════════════
مرد با کمی تعجب به دخترک نگاه کرد...دخترکی که با پوکرفیس ترین حالت ممکن به مرد خیره شده بود...نه تعجبی و نه ذوقی...
قهقهه ای کوتاه نسبت به ریکشن دخترک زد...یک قدم به دخترک نزدیک تر شد...
به طرز عجیبی میخواست وجود دخترک رو پر از لذت کنه...البته این هدف کمی زمان میبرد...
یک قدم...دو قدم...سه قدم...به دخترک نزدیک تر شد و با گرفتن کمر دخترک و کشیدن دختر به سمت خودش دختر رو در اغوش گرفت
با یک دست موی دخترک رو نوازش میکرد و با اون دست همچنان محکم کمر دخترک رو گرفته بود
═════════════════
❦ : چیکار میکنی ؟
♰ : مشخص نیست ؟
❦ : ولم کن
♰ : و چرا باید همچین کاری بکنم ؟
❦ : کیم تهیونگ...گفتم برو
♰ : نگران نباش...میرم ولی...قبل از رفتنم چیزی هست که میخوام
❦ : چی میخوای ؟
♰ : بوسه
❦ : چی ؟!
═════════════════
قبل از اینکه دخترک بتونه ریکشنی به خواسته مرد نشون بده توسط مرد بوسیده شد
تا به الان به بوسیده شدن توسط مرد عادت کرده بود ولی اینبار...تن لخت مرد روبرو دختر بود و خیلی محکم به بدنش فشار میآورد
بوسه همچنان ادامه داشت و مرد از بوسه لذت میبرد و دخترک به بدن مرد خیره شده بود...در مورد بدن مرد کنجکاو بود ؟ یا این چیزی فراتر از کنجکاوی بود...هر حسی که بود دخترک رو وادار میکرد که تن لخت مرد رو لمس کنه...و دخترکی که تسلیم این حس شده بود دستش رو حرکت داد...
دستش رو بالا اورد و روی گردن مرد گذاشت و...کمکم دستش رو پایین تر میاورد...به ترتیب...گردن ، ترقوه و کمی پایین تر نیپل های مرد رو با انگشتش به بازی گرفت
و مردی که هر لحظه بیشتر لب های دخترک رو به دندون میگرفت و لمس شدن تن لختش تا حدی تحریکش میکرد...
بعد از مدتی با کم اومدن نفس دو طرف بوسه متوقف شد و دخترک دستش رو از روی تن مرد برداشت و به چشمای مرد خیره شد
مردی که نیشخند کوچیکی گوشه لبش داشت
═════════════════
♰ : باید اعتراف کنم ایندفعه یکم شیطون شده بودی
❦ : فقط برو
♰ : مطمئن نیستم اگر الان...میخوام از اینجا برم یا نه ،هومم ؟!
═════════════════
مرد کمی به دخترک نزدیک تر شد ولی...
═════════════════
❀ : اوپا...چیکار میکنی ؟!
═════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
𝐏𝐚𝐫𝐭 21
═════════════════
♰ : مشخص نیست ؟ لباسم رو در میارم
❦ : گمشو بیرون
♰ : چ-چی ؟!
❦ : گفتم...گمشو بیرون ، خیلی واضح
═════════════════
مرد با کمی تعجب به دخترک نگاه کرد...دخترکی که با پوکرفیس ترین حالت ممکن به مرد خیره شده بود...نه تعجبی و نه ذوقی...
قهقهه ای کوتاه نسبت به ریکشن دخترک زد...یک قدم به دخترک نزدیک تر شد...
به طرز عجیبی میخواست وجود دخترک رو پر از لذت کنه...البته این هدف کمی زمان میبرد...
یک قدم...دو قدم...سه قدم...به دخترک نزدیک تر شد و با گرفتن کمر دخترک و کشیدن دختر به سمت خودش دختر رو در اغوش گرفت
با یک دست موی دخترک رو نوازش میکرد و با اون دست همچنان محکم کمر دخترک رو گرفته بود
═════════════════
❦ : چیکار میکنی ؟
♰ : مشخص نیست ؟
❦ : ولم کن
♰ : و چرا باید همچین کاری بکنم ؟
❦ : کیم تهیونگ...گفتم برو
♰ : نگران نباش...میرم ولی...قبل از رفتنم چیزی هست که میخوام
❦ : چی میخوای ؟
♰ : بوسه
❦ : چی ؟!
═════════════════
قبل از اینکه دخترک بتونه ریکشنی به خواسته مرد نشون بده توسط مرد بوسیده شد
تا به الان به بوسیده شدن توسط مرد عادت کرده بود ولی اینبار...تن لخت مرد روبرو دختر بود و خیلی محکم به بدنش فشار میآورد
بوسه همچنان ادامه داشت و مرد از بوسه لذت میبرد و دخترک به بدن مرد خیره شده بود...در مورد بدن مرد کنجکاو بود ؟ یا این چیزی فراتر از کنجکاوی بود...هر حسی که بود دخترک رو وادار میکرد که تن لخت مرد رو لمس کنه...و دخترکی که تسلیم این حس شده بود دستش رو حرکت داد...
دستش رو بالا اورد و روی گردن مرد گذاشت و...کمکم دستش رو پایین تر میاورد...به ترتیب...گردن ، ترقوه و کمی پایین تر نیپل های مرد رو با انگشتش به بازی گرفت
و مردی که هر لحظه بیشتر لب های دخترک رو به دندون میگرفت و لمس شدن تن لختش تا حدی تحریکش میکرد...
بعد از مدتی با کم اومدن نفس دو طرف بوسه متوقف شد و دخترک دستش رو از روی تن مرد برداشت و به چشمای مرد خیره شد
مردی که نیشخند کوچیکی گوشه لبش داشت
═════════════════
♰ : باید اعتراف کنم ایندفعه یکم شیطون شده بودی
❦ : فقط برو
♰ : مطمئن نیستم اگر الان...میخوام از اینجا برم یا نه ،هومم ؟!
═════════════════
مرد کمی به دخترک نزدیک تر شد ولی...
═════════════════
❀ : اوپا...چیکار میکنی ؟!
═════════════════
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
۵۰.۵k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.