✅ مبادا پدر و مادرت رو ...❗
✍️ پسرک در حالی که از خانه دور شده بود چشمش به شیئی درخشان افتاد که در آن سوی خط آهن جلوه گری می کرد، به دنبال آن رفت تا آن را بردارد. او یک سکه پیدا کرده بود. پس با خوشحالی سکه را برداشت و برای آنکه با آن چیزی بخرد به راه افتاد. وقتی می خواست از ریل عبور کند سکه از دستش رها شد و بین سنگریزه ها و ریل آهن افتاد. روی ریل نشست تا سکه را هر طوری شده از زیر ریل بیرون بکشد. در همین لحظه که کودک روی ریل نشسته بود مادر صدای قطار را شنید که نزدیک می شود. سراسیمه از خانه بیرون آمد تا فرزندش را از روی ریل کنار بکشد اما با فرزندش خیلی فاصله داشت و ممکن نبود مادر بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همین لحظه بود که تمام لحظاتی را که او با فرزندش گذرانده بود جلوی چشما نش ظاهر شد. ناگهان او تصمیم بزرگی گرفت، به جای اینکه به سمت کودک بدود، روی ریل ایستاد و خواست هر طوری شده قطار را متوقف کند. او در حالی که بلند فریاد می زد، از پسرش می خواست تا زودتر از ریل خارج شود، ولی کودک همچنان بدون توجه به فریادهای مادرش در تکاپوی یافتن سکه بود. در همین لحظه راننده قطار با دیدن زن بلافاصله ترمز را کشید اما دیگر دیر شده بود و قطار پس از برخورد با مادر در چند قدمی کودک ایستاد . نجات فرزند به بهای خون مادر تمام شد.
💥 «مبادا ما نیز همچون کودکی باشیم که به بهانه سکه ای مادر و پدرمان را در حالی که با تمام وجود برای ما و به خاطر ما از خودشان می گذرند، نادیده بگیریم.»‼️
┄•●❥ @dellgoftehaaa
💥 «مبادا ما نیز همچون کودکی باشیم که به بهانه سکه ای مادر و پدرمان را در حالی که با تمام وجود برای ما و به خاطر ما از خودشان می گذرند، نادیده بگیریم.»‼️
┄•●❥ @dellgoftehaaa
۲.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.